۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

جدال توحش و تمدن


شکل‌گیری تمدن‌های بشر در طول تاریخ حاصل رشد مدنی و فکری جوامع مختلف بوده است. رشد مدنی بشر توأم بوده است با سکون و آرامش و روابط مسالمت‌آمیز با همدیگر و همکاری متقابل و احساس اشتراک در سرنوشت همدیگر. با مدنی شدن، بشر از غارها بیرون شده و از کوه ها فرود آمده و از صحراها برگشته و در کنار همدیگر گرد آمده و در سایه‌ی همدیگر زیسته اند. در هر دوره از تاریخ بشر، در هرجا که انسان‌ها به اهمیت زندگی آرام و مسالمت‌آمیز و همکاری متقابل جمعی پی برده اند، غالباً قادر شده اند که بنیانگذار تمدنی شوند که امروزه در توالی تاریخ بشر ما خود را مدیون آن‌ها می‌دانیم: از تمدن سومر و آشور و بابل و مصر قدیم تا تمدن چین باستان و تمدن باستانی ساحل سند و تمدن ایران قدیم، تا تمدن یونان باستان و روم باستان، تا تمدن‌های اسلامی در عصر میانه و تمدن‌های بومی مایا، آزتک و اینکا در آمریکای لاتین و ...، همگی حاصل رشد مدنی بشر و روابط مسالمت‌آمیز و آرام آنها با همدیگر بوده اند. بشر در هر یک از این تمدن‌ها تلاش کرده است برای حفظ مدنیت و زندگی مدنی شان حدود و ثغور مدنی و قانونمند را بر زندگی و رفتار خود حاکم سازد؛ مدنیت بشر حاصل وضع محدودیت‌های مدنی بر رفتار او بوده است. در سایه‌ی چنین آرامشی بشر قادر شده است به دستاوردهای بزرگ خود دست پیدا کند: از یاد گرفتن بنایی و نجاری و ساختن خانه به جای زندگی در مغاره‌های کوه‌ها تا پرداختن به زراعت و استفاده از وسایل و ابزار برای آسانتر ساختن کار و بهبود حاصلات زمین به جای حمله و تاراج قبایل دیگر، از کشف خط و کتابت و عام ساختن دانش تا ایجاد آموزشگاه‌های اختصاصی و نظام آموزشی منظم، از شکل‌گیری نظام‌های اداری اولیه تا ایجاد حکومت‌های مدرن و دموکراتیک امروزی، از استفاده از نشانه‌ها و علامات ارتباطی تا مدرن‌ترین فناوری‌های اطلاعاتی جدید، همگی حاصل دوران‌های آرامش و روابط مسالمت‌آمیز و همکاری‌های متقابل بشر بوده است.

بشر هر قدر مدنی‌تر شده، به اهمیت نیروی عقل و تفکر نیز بیشتر پی برده است. یا شاید بهتر است بگوییم که درک اهمیت عقل و تفکر همواره باعث شده است که بشر مدنی‌تر شود و قادر به بنیانگذاری تمدن‌های بزرگ گردد. در حالی که تا وحشی بوده است بیشتر بر نیروی زور و قدرت بازوی خود متکی بوده است. عامل بقا نیز همان زور بازو دانسته می‌شده، و هر که از زور بیشتر برخوردار بوده، از شانس بیشتر برای زنده ماندن نیز بهره مند بوده است، یا به تعبیری دیگر، زور، حق زندگی کردن را نیز اثبات می‏کرده است. درست مثل جنگل. شیر قوی‌ترین حیوان جنگل است. شانس او برای زنده ماندن نیز بیشتر از دیگران است. حیوانات دیگر هرکدام به اندازه‌ی زور شان شانس زندگی دارند. قانون حاکم بر جنگل نیز قانون درندگی و وحشی‌گری است. ناگفته پیداست که این عین بی‌قانونی است، زیرا وقتی قانون آمد، اولین نتیجه اش محدودساختن حدود افراد است تا میان موقعیت آنها نسبت به همدیگر توازن و تعادل ایجاد کند. همان چیزی که عقل و وجدان مدنی حکم می‌کند. به همین خاطر است که وقتی شما از وجدان مدنی سخن می‌گویید به صورت طبیعی موقعیت مساوی و برابر انسان‌ها را در نظر می‌گیرید و حرمت انسان‌ها را نیز بسته به کرامت انسانی او می‌دانید. کرامت انسانی چون هدیه‌ی خداوندی برای بشر است: «و لقد کرمنا بنی آدم»، به صورت طبیعی همه‏ی افراد بشر در وجدان شما در موقف برابر قرار می‌گیرند، وانگهی شما نتیجه می‌گیرید که این کرامت برابر را ما باید برای بشر احترام کنیم. دیگر امتیاز ویژه‌ای در کار نیست. شما نام آن را «عدالت» می‌گذارید.

اما بشر همواره چنین نبوده است و زیاد اتفاق افتاده است که وجدانش را فراموش کرده و از جاده عدالت پا فراتر نهاده و بر زور بازوی خود تکیه زده و خشونت رواداشته و به تاراجگری و وحشت روی آورده است و دیگران را در آتش خشم و وحشت خود سوخته است. و لاجرم خود نیز از ترس دیگران به وحشت زیسته است و آرامش و سکون اش را از دست داده است و به بیابانگردی و صحرانشینی و کوچ‏های مداوم دست زده است.

با خشونت و وحشی‏گری، بشر همواره با هم در جدال افتاده است و طغیانگری پیشه کرده است و مدنیت و آسایش ناشی از آن همواره قربانی آن وحشت و طغیانگری‏ها بوده است. شاید آنگونه که ویل دورانت می گوید آسایش حاصل از تمدن خود موجب غلبه اقوام وحشی بر مردم متمدن شده است. اکثر تمدن های بشری نیز با این وحشت و تاراج و خشونت از بین رفته اند: یا خشونت و ویرانگری میان داعیه داران میراث تمدن‏ها باعث سقوط آنها شده است و یا با وحشت و تاراج اقوام بیابانگرد و وحشی به زوال دچار شده اند. تمدن آشور توسط سکاهای بیابانگرد در قرن هفتم قبل از میلاد نابود شد، تمدن‏های یونان و ایران با هجوم اسکندر از میان برداشته شد. تمدن روم با حمله اقوام بربر دو شقه شد و بعدها با همین حملات از میان رفت. تمدن کشورهای اسلامی سده میانه با حملات اقوام صحراگرد مغول به رهبری چنگیز خان از بین رفت و...

شاید تا هنوز سرنوشت بشر چنین بوده است که وحشت و مدنیت همواره در حال جنگ باشد و مدنیت همواره قربانی آرامش خود شده شود. امید می رفت که بشر از لحاظ تکامل مدنی در جایی رسیده باشد که دیگر تن به ذلت وحشت ندهد و زندگی و رابطه مسالمت آمیز به قاعده تغییر ناپذیر زندگی بشر تبدیل شود. آیا چنین امیدی بیهوده بوده است؟


۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

نقطه سر خط (گفتگو)

این گفتگو قبلاً در یک نشریه با حذف و سانسور منتشر شده بود. متن کامل آن را در این جا می آورم.


  • سلام

سلام بر شما

  • حال شما؟

سپاسگذارم.

  • رشته ی تحصیلی؟

چهار سالی را در کلاس های حقوق و علوم سیاسی نشسته ام.

  • شغل؟

قبلاً در لیسه ی عالی معرفت معلم بوده ام. فعلاً علاوه بر اینکه شغل معلمی را، حداقل در حد یک کلاس، برایم نگهداشته ام، در شبکه ی جامعه ی مدنی و حقوق بشر مصروف یک کار تحقیقی هستم.

  • بهترین شغل؟

وقتی به سلیقه و تجربه ام می نگرم، نمی توانم بهتر از تدریس و تحقیق شغل دیگری را برایم تصور کنم.

  • معلمی؟

زندگی با نفس های دانش آموزان؛ مثل یک دهقان که با نفس های مزارع اش زندگی می کند؛ مثل یک مادر که با نفس های فرزندش زندگی می کند. من همیشه فکر کرده ام که تجربه ی معلمی شبیه تجربه ی مادرانه است، حتا برای یک مرد.

  • دبیر ادبیات؟

من در مقام دبیر ادبیات، در کلاس زندگی کرده ام. کلاس ادبیات برای من تجربه ی زندگی بوده است، اما کلاس های دیگر اجرای یک وظیفه. در کلاس ادبیات همواره خود را تواناتر احساس کرده ام که برهنه و بی نقاب ظاهر شوم، همانگونه که در کلاس های دیگر همواره مجبور بوده ام نقشی را بازی کنم که ضرورت وظیفه پیش پای من گذاشته است.

  • دبیر تاریخ؟

ادبیات برای من عرصه ی احساس زندگی بوده است، اما تاریخ بستری برای تفکر عاقلانه در باره ی زندگی. من چون انسان را موجود تاریخی می دانم، بدون این بستر تاریخی امکان شناخت او و جهان او را نیز ناممکن می دانم. کسی که تاریخ تدریس می کند پیش از هرچیز و بیش از هرچیز موقعیت انسان را روی خط زمان تعیین می کند.

  • شعر؟

بازتاب درک و حسی در زبان، که با زبان منطق قابل بیان نیست. یا به تعبیری زیباتر از اخوان «محصول بی تابی انسان در لحظاتی که در پرتو شعور نبوت قرار می گیرد».

  • عرفان؟

رهایی از وسوسه ی قدرت، برای رسیدن به حقیقت. اما آیا می توان نقش قدرت را در زندگی انسان نادیده گرفت؟

  • عقل و عشق؟

عقل، نیروی شیطانی در وجود انسان است و عامل کثرت. عشق، اما، نیروی وحدت دهنده در انسان است. جمع عقل و عشق موجود متناقضی به نام انسان را می سازد.

  • بهترین شاعر؟

الزاماً بهترین شاعر، برای همه، و نیز از همه‌ی جهات، بهترین شاعر نیست. هرکس از جهتی، یا از جهاتی خاص بهترین شاعرش را برمی گزیند. از مقام بلند مولانا و حافظ و بیدل که بگذریم، برای من سهراب سپهری از جهت نوع نگاهش به انسان و جهان و فروغ فرخزاد از جهت دید انتقادیِّ روشنفکرانه اش دو تن از بهترین شاعران معاصر زبان فارسی اند.

  • بهترین شعر؟

برگزیدن بهترین شعر نیز شاید کاری ناممکن است، ولی فعلاً «نشانی»(خانه ی دوست کجاست؟) از سهراب سپهری، به دلیل جستجوی پایان ناپذیری که بیان می کند. القا کننده ی راهی تا بی نهایت، بدون آنکه به بن بست دچار شود.

  • بهترین رمان؟

برادران کارامازوف از داستایوفسکی.

  • کتاب؟

چشمه ی جاری. فقط باید تشنه بود.

  • سه کتاب خواندنی؟

شاهزاده کوچولو از آنتوان دو سنت اگزوپری، بار هستی از میلان کوندرا، کوهستان جان از گائو چینگ ژیان. عمداً هرسه را رمان انتخاب کرده ام.

  • زیبایی؟

زیبایی یک دریغ است.

  • زیباترین واژه؟

راه.

  • یک جمله

انسان خود خداست اگر بداند، و خود شیطان است اگر ادعا کند.

  • یک بیت شعر

آب کم جو تشنگی آور به دست// تا بجوشد آبت از بالا و پست

  • بهترین رنگ؟

آبی، به دلیل حس کرانه ناپذیریِ که القا می کند. رنگ‌های دیگر هرکدام همچون دیوار اند که نگاه ها در آن ها به بن بست می رسند.

  • سیاست؟

ماکیاولی واقعیت سیاست را بهتر از هرکس بیان کرده است. ایدیال سیاست همیشه اخلاق، به عام ترین معنای کلمه، بوده است. با این حال نمی توان نقش آن را در زندگی اجتماعی با چیز دیگری جای گزین کرد.

  • انسان؟

انسان یک تناقض است.

  • زندگی؟

زندگی با مرگ معنا می شود.

  • مرگ؟

ناگزیرترین سرانجام و نفوذناپذیرترین راز.

  • خوشبختی؟

خوشبختی یک احساس است. باید آن را ایجاد کرد و پرورش داد.

  • هدف؟

هگل گفته بود: «راه مهمتر از هدف است.»

  • آرزو؟

آرزو مادر رنج است.

  • مادر؟

کسی که بودنش را در وجود دیگری می بیند و به خاطر او خود را فراموش می کند؛ ایثار.

  • شکست؟

انسان همیشه از یک شکست آغاز کرده است.

  • عاطفه؟

نمی دانم. ولی بدون آن زندگی سخت خشک و شکننده خواهد بود؛ مثل دنده های بی روغن ماشین.

  • رمز موفقیت؟

تلاش، تلاشی روشمند برای رهایی از سرنوشتی که مقدر شده است؛ رهایی از تقدیر.

  • قدم اول؟

تصمیم برای گام گذاشتن در راهی که هنوز رهروی نداشته است. رفتن در راهی پر رهرو هنری ندارد.

  • امام حسین؟

معلم آزادی.

  • شهادت؟

گواهی دادن برای اثبات و رهایی حقیقت از چنگال آن مثلث شیطانی یی که شریعتی ازش سخن گفته بود: زر، زور، تزویر.

  • دین؟

دین، راهی‌ است برای رفتن به سوی انسانیت، نه آنگونه که بعضی ها تصور دارند، توقف گاهی در تملک کسانی خاص. به یاد داشته باشیم که راه مالک ندارد، خلاف توقف گاه، که همیشه متعلق به کسی است.

  • هدیه به ما

آلبرکامو گفته بود: «آزادی تنها ارزش جاودانه ی تاریخ است» حتا از چنگ نگاهی ویژه، مثلاً....

  • نقطه سر خط

شادکام و کامیاب باشید.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

زنان و جامعه‌ی مدنی

1. جامعه‌ی مدنی:
جامعه‌ی مدنی به معنای عام کلمه، در مقابل جامعه‌ی بدوی قرار می‌گیرد. برای اینکه این مفهوم را دقیق‌تر بشناسیم باید از مفهوم متضاد آن، یعنی «جامعه‌ی بدوی» کمک بگیریم. جامعه‌ی بدوی در معنای اولیه‌ی خود معمولاً به دوران اولیه‌ی زندگی بشر اشاره دارد، دورانی که بشر هنوز اجتماعی نشده و به صورت وحشیانه و دور از همدیگر زندگی می‌کنند، هرچند این تعبیر به معنای اصطلاحیِ امروزین خود اشاره به وضعیت اجتماعی‌یی دارد که در آن روابط انسان‌ها متکی بر زور و خشونت و خودسری بوده و هیچ گونه قید و بندی بر رفتار آن‌ها حاکم نیست. مهمترین خصوصیت زندگی بدوی بشر این بوده است که بشر برای گذران زندگی و رفع نیازمندی‌های خود بر زور، و به تبع آن بر خشونت تکیه می‌کردند. طبیعی است که وقتی روابط انسان‌ها متکی بر زور باشد، زورمندتران، شانس بیشتری برای زندگی کردن و استفاده از امکانات عمومی دارد. در مقابل، کسانی که از زور کمتری بهره‌مند بوده اند، از امکان زندگی و آسایش کمتری نیز برخوردار بوده اند. وقتی زور و خشونت را در زیربنای مناسبات و روابط انسان‌ها قرار دادیم، بر تضاد و تقابل در مناسبات آن‌ها نیز تأکید کرده ایم، زیرا مهمترین خصوصیت زور و قدرت این است که به طرف مقابل خود به چشم حریف و دشمن می‌نگرد. پس در جوامع بدوی تضاد و تقابل مبنای اصلی در مناسبات انسان‌ها به شمار می‌رود. هیچ کسی خود را در پیوند مساویانه با دیگران تعریف نمی‌کند. از این رو موقعیت انسانی انسان‌ها نسبت به همدیگر همواره گرفتار تزلزل و نوسان است، زیرا این موقعیت را تنها زور تعیین می‌کند. و می‌دانیم که «دست بالای دست بسیار است». روابط انسان‌ها در چنین جامعه‌یی صورت عمودی دارد؛ یعنی کسی که از قدرت بیشتر برخوردار باشد، در رأس هرم اجتماعی قرار می‌گیرد و از امتیازات و امکانات رفاهی بیشتری برخوردار است، و بلکه این امکانات و امتیازات در انحصار او قرار دارد. موقعیت انسان‌های دیگر نیز بسته به مقدار زور و قدرتی که در اختیار دارند، در روی این خط عمودی تعیین می‌شود. طبعاً کم‌قدرت‌ترین و ضعیف‌ترین انسان‌ها در پایین‌ترین موقعیت روی این خط عمودی قرار می‌گیرند.

باید دقت کرد که در چنین وضعیتی قدرت تعیین کننده‌ی موقعیت انسانی انسان نیز است، یعنی انسانیت انسان به عنوان یک ارزش نیز در گرو مقدار قدرت‌اش است. از این رو این خط را می‌توان شاخص موقعیت انسانی نیز نام گذاشت. در چنین جامعه‌ای برای کسانی که از قدرت و زور بیشتر برخوردار باشد حق و حقانیت بیشتر نیز قایل می‌شوند. کم‌قدرتان حتا از بدیهی‌ترین حقوق شان نیز محروم می‌شوند. شاید این بیت مشهور و ضرب‌المثل گونه بهترین تعریف از موقعیت انسان‌ها در جوامع بدوی باشد:
برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی که در نظام طبیعت ضعیف پامال است
از این رو زندگی در جامعه‌ی بدوی تنها در پناه قدرت امکان پذیر است و غیر از قدرت هیچ ضمانتی دیگر برای زندگی انسان وجود ندارد، درست مثل جنگل، که در آن حیوانات تنها در پنا زور شان زندگی می‌کنند و هریکی که از زور بی‌بهره‌تر بود «پامال»تر است و این سرنوشت مقدر آن‌هاست.
اما در مقابلِ جامعه‌ی بدوی جامعه‌ی مدنی قرار می‌گیرد که در آن رابطه‌ی انسان‌ها توسط قانون و اخلاق تعیین می‌شود، نه قدرت. وقتی موقعیت و روابط انسان¬ها را به جای قدرت(یا زور)، بر مبنای قانون و اخلاق تعریف و تعیین کردیم، به معنای آن است که خودسری و وحشیگری انسان‌ها را، که ناشی از قدرت و زور آن‌ها است، مهار کرده ایم و انسان‌ها را اعم از قدرت‌مند و ضعیف، تابع معیار و ملاک دیگری ساخته ایم که همه در مقابل آن از موقعیت مساوی برخوردارند.
اصولاً شکل‌گیری جامعه‌ی مدنی بر این دیدگاه متکی است که شهروندان یک جامعه در موقعیت شهروندی خود نسبت به همدیگر مساوی اند و تمایز و تفاوتی میان شهروندان یک جامعه از لحاظ حقوق و امتیازات شهروندی وجود ندارد. وقتی این تساوی در زیربنای روابط و موقعیت انسان‌ها قرار بگیرد، روشن است که جامعه‌ی بشری آرامش و ثبات بیشتری پیدا می‌کند و حقوق و امتیازات انسان‌ها نیز بیشتر تضمین می‌شود. ارزش‌های حقوق بشر معیاری برای این تساوی نگری در موقعیت انسانی شهروندان می‌باشد. از دید حقوق بشر همه‌ی انسان‌ها، بدون در نظرداشت تفاوت‌های جنسی، مذهبی، لسانی، نژادی، طبقاتی و...، دارای ارزش مساوی هستند و بنابرآن دارای حقوق و امتیازات مساوی نیز می‌باشند. حرمت و کرامت انسان‌ها جزء ذات انسانی او پنداشته می‌شود و قدرت داشتن یا نداشتن در تعریف حرمت و کرامت انسانی تأثیری ندارد.
برای اینکه این موقعیت مساوی برای همه‌ی انسان‌ها ضمانت شود و نظم عمومی نیز در جامعه حفاظت شود، باید نهادی بر کنش و واکنش انسان‌ها حاکم شود و رابطه‌ی آن‌ها را تنظیم کند تا رفتار انسان‌ها با همدیگر مدنی و مسالمت‌آمیز شود. این نهاد عبارت از قانون است. قانون با دو مشخصه‌ی خود موقف مساوی میان تمامی شهروندان را ضمانت می‌کند: یکی اینکه عمومیت دارد؛ یعنی احکام آن بر همه‌ی شهروندان به طور یکسان قابل تطبیق است و هیچ کسی استثنا قرار نمی‌گیرد. دیگر اینکه ناظر بر وضعیت‌های حقوقی است؛ یعنی هرکسی که در وضعیت حقوقی خاصی قرار گرفت تابع احکام ویژه‌ی مربوط به آن وضعیت می‌شود. با این راهکاری که قانون دارد، هیچ کسی در موقعیت استثنایی و برتر قرار نمی‌گیرد، مگر این‌که وضعیت حقوقی اش اقتضا کند.
هرچند قانون توسط قوه‌ی قهریه بر شهروندان تطبیق می‌شود و لازم‌الاجرا بودنش نیز به این معناست، ولی گاهی قانون در وجدان انسان‌ها نهادینه می‌شود، یعنی انسان‌ها پیش از آنکه خود را تابع جبری قانون بدانند، و به الزام قانونی خود را مجبور به رعایت حد و حدودی بدانند، به حکم وجدان انسانی خود به آن حدود قانونی احترام می‌گذارند. در آن صورت قانون به اخلاق انسان‌ها تبدیل می‌شود و «رفتار مدنی» در جامعه به حکم «اخلاق مدنی» ضمانت پیدا می‌کند. اخلاق مدنی خشونت و تجاوز را در رفتار انسان‌ها از درون کنترول می‌کند. هر جامعه تابع این دو معیار است، اما جوامع مدنی‌تر اخلاقی‌تر می‌باشند و رعایت احکام قانون بدون فشار و الزام بیرونی توسط خود شهروندان صورت می‌گیرد. از این رو می‌توان گفت که استحاله‌ی قانون به اخلاق در رفتار جامعه نشان دهنده‌ی سطح رشد مدنی آن جامعه است، یعنی سطح رشد مدنیت را در یک جامعه اخلاق مدنی آن جامعه نشان می‌دهد.
اما یک نکته‌ی خیلی مهم را نباید فراموش کرد که مفهوم قانون در جامعه‌ی بدوی و جامعه‌ی مدنی متفاوت و حتا متضاد هم اند. قانون در جامعه‌ی مدنی ناشی از خواست و اراد‌ه‌ی مردم است که در اثر قرارداد اجتماعی ایجاد می‌شود. ورنه قانون در تمام دوره‌های تاریخ بشر، از زمانی که زندگی اجتماعی اختیار کرده اند، وجود داشته است. قانون پیش از شکل گیری جوامع مدنی ناشی از رضایت و خواست عامه نبوده است، بلکه فرمان‌ها و خواست‌های مطلقه‌ی صاحبان قدرت حکم قانون پیدا می‌کرده است و مردم مکلف بوده اند که از آن فرمان‌ها اطاعت کنند. در واقع قدرت مطلقه و قانون در جوامع بدوی همسو عمل می‌کرده اند و پشتیبان همدیگر بوده اند، در حالی که در جوامع مدنی قانون کنترول‌کننده‌ی قدرت مطلقه است. پس جامعه‌ی مدنی در واقع از زمانی ظهور کرد که حق حاکمیت و قانون‌گذاری مردم به رسمیت شناخته شد. اما به روشنی می‌دانیم که حق حاکمیت و قانون‌گذاری مردم به صورت غیر مستقیم و از طریق نمایندگی تمثیل می‌شود. بنابراین زمانی که قدرت و قانون بازتاب خواست و اراده‌ی عمومی از طریق مفهوم نمایندگی شناخته شد، جامعه‌ی مدنی هم شکل گرفت. خلاصه‌ی کلام این است که جامعه‌ی مدنی اولاً جامعه‌ی قانون‌مند و منظم است، ثانیاً جامعه‌ی مدنی متکی بر مفهوم حقوق بشر است که همه‌ی انسان‌ها را در موقف مساوی قرار می‌دهد و از حقوق و امتیاز مساوی برخوردار می‌داند، ثالثاً جامعه‌ی مدنی همخوان است با نظام دموکراسی که حق حاکمیت و قانون‌گذاری را متعلق به مردم می‌داند و این حق حاکمیت و قانون گذاری به خواست آزادانه‌ی مردم به نمایندگان شان واگذار شده است.

2. نهادهای مدنی:
همانگونه که تذکر دادیم، جامعه‌ی مدنی مبتنی بر نظم و تساوی در موقعیت انسان‌ها نسبت به همدیگر، و قانونمداری در تنظیم روابط اجتماعی است. اما می‌دانیم که مفهوم جامعه‌ی مدنی را باید در ساخت زندگی اجتماعی و در سایه‌ی دولت مورد بررسی قرار دهیم زیرا زندگی اجتماعی همواره نیازمند یک قدرت برتر برای اداره و تنظیم امور اجتماعی می‌باشد که در انحصار سازمان رسمی ای به نام دولت است. وقتی از این قدرت برتر سخن می‌گوییم باید به این نکته پاسخ بگوییم که تساوی و عدالت در حقوق و موقعیت انسان‌ها در مقابل اطاعت طلبی قدرت برتر دولت چگونه می‌تواند حفظ شود؟ پاسخ این سوال ما را به نقش و کارکرد نهادهای جامعه‌ی مدنی رهنمون می‌سازد.
اگر مسأله را از این دیدگاه مطرح کنیم که جامعه‌ی مدنی از یک طرف از لوازم دموکراسی است و دموکراسی با نیروی جامعه‌ی مدنی قدرت و قوام می‌یابد، و از طرف دیگر نقش جامعه‌ی مدنی علی‌الاغلب نقش بازدارندگی در مقابل قدرت برتر و بلامنازع دولت است، جامعه‌ی مدنی بر مبنای طرح تعدیل قدرت و توزیع منابع قدرت، که از آن به نام پولیارشی یاد می‌شود، به وجود می‌آید. یعنی عمده‌ترین کارویژه‌ی جامعه‌ی مدنی تعدیل و کنترول قدرت به نفع گروه‌های اجتماعی است که از طریق گسترش مراکز تصمیم گیری و توزیع قدرت عملی می‌شود. می‌دانیم که دموکراسی نیز بنا را بر تکثر منابع قدرت و تحدید قدرتِ دولت می‌گذاد. بنابراین جامعه‌ی مدنی همان جامعه‌یی است که قدرت دولت را به نفع مردم تحدید کند و مراکز و منابع متعدد قدرت را به رسمیت بشناسد تا گروه‌ها و اصناف مختلف مردم بتوانند با استفاده از آن به خواست‌های خود برسند. ناگفته پیداست که طرح خواست‌های مختلف مردم در فضایی امکان پذیر است که در آن آزادی، و از جمله آزادی بیان، به عنوان حق هر فرد جامعه احترام شود. آزادی به صورت طبیعی به معنای آزادی در دیدگاه و اعتقادات مختلف و طرح آزادانه‌ی این دیدگاه‌ها است.
اما باید دقت کرد که جامعه‌ی مدنی در معنایی که ارایه شد، صرفاً فضا و زمینه‌ی مساعدی برای طرح و تعقیب خواست‌های گروه‌های مختلف جامعه به دست می‌دهد. رسیدن به آن خواست‌ها نیازمند همکاری فعال و سازمان یافته میان گروه‌های اجتماعی است. این همکاری‌ها از طریق ایجاد سازمان‌های اجتماعی و نهادهای مدنی بهتر امکان‌پذیر است. از این رو جامعه‌ی مدنی در بطن خود مفهوم نهادهای مدنی را، به عنوان نیروهای فعال در جامعه‌ی مدنی، نیز دارد. از این رو در برداشت معمول از جامعه‌ی مدنی، مفهوم نهادهای مدنی نیز وجود دارد.
نهادهای مدنی سازمان‌هایی اند که ممثل خواست‌های مشخص گروه‌های مختلف جامعه می‌باشند. این نهادها در واقع همان منابع متعدد قدرت در متن جامعه اند که در مفهوم دموکراسی از آن یاد کردیم. این منابع قدرت، قدرت برتر دولت را تحت فشار قرار می‌دهند تا به خواست‌های گروه‌های مشخص اجتماعی تن در دهند. شاید این تعبیر درست باشد که دموکراسی مادری است که فرزندان بی‌شماری دارد. ای مادر در عین حالی که دوست دارد همه‌ی فرزندانش را به طور مساوی مورد لطف و مهربانیِ مادرانه قرار دهد و از امکانات به طور عادلانه بهره ور سازد، ولی نه تنها نمی‌تواند حساب تک تک فرزندانش را خود بپردازد بلکه در میان شلوغی فرزندانش حقانیت تک تک آن‌ها را نیز تشخیص داده نمی‌تواند. در این صورت فرزندان باید خود خواست‌های شان را مطرح کنند و حقانیت خود را نیز برای آن خواست‌ها اثبات کنند. فرزندان برای رسیدن به خواست‌های شان گروه‌های مختلف می‌سازند تا ضمانت بیشتر برای تحقق خواست‌های شان ایجاد کنند و نیز حقانیت شان برای خواست‌های شان ساده‌تر و راحت‌تر اثبات شود. نظام دموکراسی فضا و زمینه‌ی مساعد برای بهره‌مندی مساویانه و عادلانه‌ی شهروندان ایجاد می‌کند تا هرکس بتواند آزادانه خواست‌هایش را مطرح کند و برای رسیدن به آن تلاش کند. این تلاش‌ها در قالب سازمان‌ها و نهادها بهتر به نتیجه می‌رسد. نهاد‌های مدنی حاصل چنین دیدی در جامعه‌ی مدنی است. از این رو مهمترین کارویژه‌ی نهادهای مدنی بهره‌مند ساختن شهروندان جامعه‌ی مدنی از حقوق و امتیازات شان است. در صورتی که نقش نهادهای مدنی در جامعه فعال‌تر و متعادل‌تر باشد به حفظ و برقراری تساوی در حقوق بشری شهروندان و جلوگیری از بی‌عدالتی و برتری طلبی نیز کمک خواهد کرد.

3. نقش زنان در جامعه‌ی مدنی:
این نکته را هم تذکر دهیم که اقشار و دسته‌های مختلف جامعه دارای خواست‌های مشخص گروهی شان اند؛ گروه‌های اجتماعی نیز بر مبنای گسست‌های اجتماعی شکل می‌گیرند. هر گروه اجتماعی نظر به مشترکات و علایقی که در هویت، جنسیت، نژاد، اعتقادات، شغل، سن، سکونت، وضعیت حقوقی، مراتب اجتماعی و ... دارند دارای خواست‌های کمابیش مشترک اند. بنابراین هر گروه برای رسیدن به این خواست‌های مشترک دست به ایجاد سازمان‌ها و اتحادیه‌های صنفی می‌زنند. نظر به اینکه یک فرد ممکن است در خواست‌ها و منافع متعدد خود عضو گروه‌های مختلف اجتماعی باشد، ممکن است که در نهادهای مختلف صنفی عضو شود و یا نسبت به آن‌ها علایقی داشته باشد.
گسست جنسی مهم‌ترین گسست جوامع بشری، به ویژه جوامع در حال گذار از سنت به مدرنیته، به شمار می‌رود. بنابراین خواست‌های گروهی زن و مرد در چنین حالتی تشخص ویژه پیدا می‌کند. چون زنان در چنین جوامعی محروم‌تر بوده اند، به ویژه دارای خواست‌های مشخص‌تری هستند.
رفتار خشونت آمیز و خودسرانه نسبت به زنان هم از سابقه‌ی بسیار دامنه داری در تاریخ بشر برخوردار است و هم دارای عمق و گستردگی بسیار تأثر آوری نیز بوده است. شاید در همه‌ی جوامع بشری زنان از موقعیت اجتماعی و حتا انسانی بسیار فروتری نسبت به مردان برخوردار بوده است. دلیل آن نیز روشن است: زنان در همه‌ی این جوامع ضعیف‌ترین و آسیب‌پذیرترین بخش جوامع بشری بوده اند. امیدوارم وقتی از ضعف زنان سخن می‌گوییم با حساسیت شتابزده مواجه نشویم، زیرا ما از واقعیت تاریخی‌یی سخن می‌گوییم که در طول تاریخ بشر بر زن تحمیل شده است. این واقعیت ناشی از ساختار جوامع بشری بوده است. این ساختار به گونه‌ای عمل می‌کرده که زنان را در موقعیت فرودست‌تری قرار می‌داده است. یعنی ضعف و فرودستی زنان برساخته‌ی ساختار اجتماعیِ جوامعِ بشری بوده است. در این ساختارِ ناعادلانه برای زنان محدودیت‌های فراوانی ایجاد می‌کردند. فرهنگ و سنت‌ها و ارزش‌های جامعه، دین جامعه، موقعیت‌های تعریف شده‌ی افراد در جامعه، باورها و پندارهای جامعه، همه این فرودستی زن را صحه می‌گذاشته اند(و هنوز هم چنین است). وقتی می‌گفتند زنان ناقص‌عقل و دین اند ، وقتی می‌گفتند که زنان توان کنترول عاطفه‌ی خود را ندارند، وقتی می‌گفتند که زنان نیمی از ارتش شیطان اند ، وقتی می‌گفتند زنان بیشتر جمعیت جهنم را تشکیل می‌دهند ، وقتی می‌گفتند زن و اژدها هردو ناپاکند و برای نابودی شان دعا می‌کردند ، وقتی می‌گفتند زن از پهلوی چپ آفریده شده و لذا راستی از او متصور نیست ، وقتی می‌گفتند زنان در گرو مردان اند، وقتی می‌گفتند که زنان باید در پناه مردان از خانه برون بروند، و حتا وقتی شنیدن صدای پای زن را نیز موجب گناه می‌دانستند ، و بسا مسایل دیگر، همه به ضعف و فرودستی زنان کمک می‌کردند.
وقتی به دو بخش قبلی این نوشته توجه کنیم، به روشنی درمی‌یابیم که زنان در صورتی به خواست‌های صنفیِ شان دست خواهند یافت که عمل سازمان‌یافته و منسجم داشته باشند. بنا بر توضیحاتی که قبلاً داده شد، فعالیت سازمان‌یافته و منسجم زنان را در رسیدن به خواست‌های شان قدرت‌مندتر می‌سازد. وقتی زنان قدرتی یافتند که بتوانند مقامات و گروه‌های دیگر را تحت تأثیر قرار دهند برای حقوق شان ضمانت بیشتر پیدا خواهند کرد. زنان به عنوان بخشی از جامعه در جامعه‌مدنی از این امکان برخوردار اند که به فعالیت‌های مدنی دست بزنند، سازمان‌ها و نهادهای مدنی ایجاد کنند، داعی حقوق و نقش مساوی شان با دیگر افراد و اقشار جامعه باشند. گروه‌ها و سازمان‌های زنان در صورتی که این نقش اجتماعی خود را بهتر و آگاهانه بازی کنند، غیبت خود را در جامعه جبران خواهند کرد و جامعه‌ی مدنی و دموکراتیک نیز به کمک آنان نهادینه تر خواهد شد. دموکراسی و حقوق بشر به عنوان ارزش‌های جامعه‌ی مدنی فقط با حضور فعال شهروندان جامعه ضمانت خواهد شد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

دوستان عزیز سلام
«سایه» سایه ی من است؛ طرح گنگی از قد و قامت من که همواره با من خزیده است و اینک چشم انداز نگاه تیزبین شما. ما بیشتر از آنکه قادر به دیدن «خودِ» همدیگر باشیم، تنها با سایه های همدیگر آشنا بوده ایم. حتا اغلباً خود را نیز در سایه یی که به دنبال مان می لغزد می شناسیم. شاید ما توان آن را نداریم که «خود» را بی واسطه و بی وسیله یی نگاه کنیم و بشناسیم، هرچند کمتر متوجه می شویم که آنچه می شناسیم فقط سایه یی از ماست.
من تا آنجا که می توانم و مجال می یابم در «سایه» دغدغه های پراکنده و متنوع خود را، در هر زمینه و هر رنگ، خواهم نگاشت. این صفحه هیچ ادعایی نخواهد داشت و صرفاً بیانگر دغدغه های متنوع ذهن پراکنده ی صاحبش خواهد بود. دغدغه هایی که مجال هرگونه تخصص و پیوند موضوعی را از اجزای این صفحه می گیرد. من بنا بر سلیقه شخصی خودم گاهی شعر خوانده ام و گاهی رمان و داستان کوتاه. گاهی وسوسه ی ادبیان و نظریه های ادبی و گاهی نیز دغدغه ی هنر و مسایل هنری مرا به طرف خود کشانده است. گاهی زبان شناسی و فلسفه زبان خوانده ام و گاهی هم مسایل اجتماعی، سیاسی و تاریخیِ کشورم مرا به خود مشغول کرده است. گاهی هم مجبور شده ام در زمینه هایی که هیچ علاقه نداشته ام، اما از سر ناگزیریِ روزگار و گذران زندگی، چیزی بخوانم و یا بنویسم. گاهی که می توانسته ام با روزگار کنار بیایم و یا دست کم ناگزیری هایش را نادیده بگیرم و با آن سبکسری کنم، مطابق ذوقم معلمی کرده ام و گاهی که مجبور شده ام، به روزمره گی افتاده ام و چیزکی برای ارایه در یک «گارگاه» با مجموعه ای از آدم های اکثراً بی همزبان و بی همدل تدارک دیده ام و یا در مباحثات فرمایشیِ موسساتی که اکت نهادهای مدنی را در می آورند و برای ربودن پول از سازمان های خارجی با هم رقابت می کنند، شرکت کنم و در هر کدام بنا بر اکراه یا ضرورت، ناگزیر شده ام خود را مطابق شرایط جدید قالب بزنم. «روزگار آیینه را محتاج خاکستر کند»
با این همه تمام خوشحالی ام این است که در میان این پراکندگی، دغدغه های اولی ام را همچنان حفظ کرده ام و گاهی می توانم مطابق ذوق خودم کتاب بخوانم و بیاندیشم و شاید چیزی بنویسم.
روشن است که در هیچ کدام چیزی ندارم که ادعایی را برای من اثبات کند. در این صفحه هر یکی از این دغدغه ها یا ناگزیری ها بازتاب خواهد یافت.
امیدوارم دوستان از چشم انداز پراکنده و بی نظم «سایه» دلسرد نشوند و پراکندگی ها و کاستی ها را بر او ببخشایند و نیز نگاه ناقد و منصف شان را از آن دریغ نکنند.
سپاسگذارم