۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

سکوت معنادار یا بی‏خیالی سبکسرانه


اشاره: این نوشته سرمقاله شماره نوزدهم هفته نامه قدرت است.

در میان برندگان این جایزه نام‏های برجسته‏ای همچون ژان هانری دونان، بنیانگذار سازمان جهانی صلیب سرخ و مبتکر کنوانسیون ژنو 1899، مارتین لوترکینک، رهبر سیاه‏پوست جنبش حقوق مدنی در آمریکا، لخ والسا، رهبر جنبش آزادی‏خواه لهستان، دالایی لاما، رهبر معنوی بوداییان تبت، آنگ سان سوچی، بانوی آزادی‏خواه و دموکراسیطلب برما، نلسون ماندلا، رهبر مبارزان ضدآپارتاید آفریقای جنوبی، کیم دای چونگ، رییس جمهور کره جنوبی، کوفی عنان، دبیرکل سابق سازمان ملل متحد و سازمان‏های معتبر جهانی همچون موسسه‏ی حقوق بین الملل، سازمان صلیب سرخ جهانی، سازمان بین المللی پزشکان طرفدار جلوگیری از جنگ هسته‏ای، سازمان عفو بین الملل و سازمان ملل متحد قرار دارد.
خانم داکتر سیما سمر، رییس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان، امسال برای دومین بار کاندید جایزه‏ی صلح نوبل شد. اما متاسفانه، امسال نیز این رویداد مهم با سکوت دولت افغانستان، جامعه‏ی مدنی و رسانه‏های کشور مواجه شد. هرچند ممکن است سکوت حلقات و احزاب خاص و رسانه‏های متعلق به آن‏ها یک سکوت عمدی و سیاسی بوده باشد، اما سکوت دولت در قبال این رویداد به شدت سوال‌برانگیز است. زیرا این رویداد یک اتفاق افتخارآفرین برای ملت افغانستان شمرده می‏شود و دولت به عنوان عالی‏ترین نهاد سیاسی متعلق به ملت افغانستان و ممثل حاکمیت ملی این کشور باید آن را متعلق به خود بداند و نسبت به آن بی‏تفاوت باقی‏ نماند، به ویژه که این جایزه‌ در کشورهای دیگر همواره با احساسات و هیجانات بی‏بدیلی استقبال شده و دولت آن کشورها آن را افتخاری بزرگ برای خود و مردم خود می‏دانند.

هرچند جایزه‌ی صلح نوبل امسال به ناراضی سیاسی و فعال حقوق بشر چین، لئوشیائوبو تعلق گرفت اما نامزدی داکتر سیماسمر می‏تواند خود افتخار بزرگی برای دولت و ملت افغانستان شمرده شود، به ویژه که خانم سمر دو سال متوالی کاندید این جایزه معتبر جهانی می‏شود.

جایزه‌ی نوبل، به ویژه جایزه‏ی صلح نوبل، علاوه بر این‏که نشان‌دهنده‏ی برجستگی و موثریت کارها و شخصیت کاندیدان آن در سطح جهانی است، از اهمیت نمادین فوق العاده‏ای نیز برخوردار است. معمولاً کاندید شدن در این جایزه خود به معنای آن است که کاندیدان این جایزه شخصیت‏های معتبری در سطح جهانی در عرصه‏ی تأمین صلح و حقوق بشر و ارزش‏های مدنی در کشور شان به شمار می‏روند و کارها و فعالیت‏های آنان مورد تمجید وجدان مدنی جامعه‏ی بشری قرار دارد. هرچند ممکن است مسایل سیاسی نیز در تصمیم نهایی کمیته‏ی جایزه‏ی صلح نوبل برای انتخاب برنده‏ی نهایی این جایزه بی‏نقش نباشد، با این حال به هیچ وجه نمی‏توان از شخصیت برجسته‏ و نقش موثر کاندیدان این جایزه تا رسیدن به مرحله‏ی نامزدی برای دریافت این جایزه چشم پوشی کرد. کسی که نامزد دریافت این جایزه می‏شود می‏تواند صدای مدنی و صلح‌خواهی کشورش در سطح جهان به شمار رود و سخن‌اش از اعتبار ویژه‏ای در سطح جهانی برخوردار باشد.

در میان برندگان این جایزه نام‏های برجسته‏ای همچون ژان هانری دونان، بنیانگذار سازمان جهانی صلیب سرخ و مبتکر کنوانسیون ژنو 1899، مارتین لوترکینک، رهبر سیاه‏پوست جنبش حقوق مدنی در آمریکا، لخ والسا، رهبر جنبش آزادی‏خواه لهستان، دالایی لاما، رهبر معنوی بوداییان تبت، آنگ سان سوچی، بانوی آزادی‏خواه و دموکراسی‌طلب برما، نلسون ماندلا، رهبر مبارزان ضدآپارتاید آفریقای جنوبی، کیم دای چونگ، رییس جمهور کره جنوبی، کوفی عنان، دبیرکل سابق سازمان ملل متحد و سازمان‏های معتبر جهانی همچون موسسه‏ی حقوق بین الملل، سازمان صلیب سرخ جهانی، سازمان بین المللی پزشکان طرفدار جلوگیری از جنگ هسته‏ای، سازمان عفو بین الملل و سازمان ملل متحد قرار دارد. مطرح شدن در لیست این افراد به معنای حرمت‏گذاری وجدان‏های صلح‌خواه جهانی به فعالیت‏ها و تلاش‏های کاندیدان این جایزه‏ی با اعتبار جهانی و برجستگی شخصیت و تلاش‏های آنان است. داکتر سیما سمر، هرچند برنده‏ی این جایزه اعلام نشد، اما دو بار کاندید شدن او برای دریافت این جایزه خود نشان دهنده‏ی عظمت نقش او در راستای صلح و حقوق بشر و آسایش انسان در باور دست اندرکاران این جایزه می‏باشد.

داکتر سیما سمر سال‏های طولانی در راستای آموزش و دسترسی به صحت و ترویج حقوق بشر تلاش کرده است. او از سال‏های 1884، که به پاکستان مهاجر شد، به فعالیت‏های خود در راستای آموزش و دسترسی به صحت در میان مهاجران افغان در پاکستان آغاز کرد و همزمان با سال‏های دشوار جنگ داخلی و دوران حاکمیت طالبان به ایجاد و راه‏اندازی ده‏ها باب مکتب و شفاخانه در مناطق مختلف پرداخت. او در کنفرانس بن اولین وزیر امور زنان کشور و معاون رییس جمهور بعد از سقوط طالبان و ایجاد اداره‏ی جدید در کشور شد و سپس در مقام ریاست کمیسیون حقوق بشر شد و تاکنون در راستای حفاظت و ترویج حقوق بشر، به ویژه حقوق زنان و کودکان تلاش‏های فراوانی انجام داده است. او به خاطر این فعالیت‏های انسان دوستانه‏ی خود تا هنوز ده‏ها جایزه‏ی معتبر بین‏المللی را از آن خود کرده است.

نامزدی داکتر سیما سمر، در حالی که افغانستان دارای سابقه‏ی طولانی استبداد و حق‏کشی و دهه‏ها جنگ و ویرانی و جنایت بوده است، علاوه‏ براین که حرمت‏گذاری به کار و تلاش‏های خستگی‏ناپذیر او در راستای صلح و حقوق بشر و مدنیت است، از لحاظ نمادین نیز می‏تواند بسیار مهم و معنادار باشد، زیرا صدای صلح‏خواه و دعوای حقوق‏بشری او را بسیار رساتر و قوی‏تر می‏سازد.

نامزدی خانم سمر برای برنده شدن جایزه‏ی صلح نوبل افتخاری برای تمام ملت و دولت افغانستان شمرده می‏شود. با این‏همه دو سال پی‏هم نامزدی او برای بردن این جایزه با سکوت خواب آلود دولت افغانستان مواجه شد. چه چیزی می‏تواند این سکوت را توجیه کند؟ آیا این، یک سکوت معنادار است یا نه ناشی از بی‏خیالی و بی‏توجهی دولت افغانستان است؟

متأسفانه افغانستان گرفتار انواع تعصبات ریشه‏دار از قبیل تعصبات قومی، قبیله‏ای، منطقه‏ای و جنسیتی است. این تعصبات بدنه‏ی دولت افغانستان را به شدت آلوده ساخته و آن را درگیر گرایشات غیرمدنی قبیله‏ای و قومی ساخته و توان ملی‏سازی شخصیت‏ها و افتخارات خود را از دست داده است و از آن دولتی درگیر با گرایشات قبیله‏ای ساخته است.

آیا سکوت دولت در قبال نامزد شدن داکتر سیماسمر برای دریافت جایزه‏ی صلح نوبل ناشی از این گرایشات قبیله‏ای و تعصبات قومی جاری در کشور بوده است؟ در صورتی که چنین نباشد، باید آن را ناشی از خواب‏آلودگی و عدم درک اهمیت این رویداد دانست که عذری بدتر از گناه است و نشان‏دهنده‏ی سطح پایین حساسیت و آگاهی فرهنگی دولت و ملت افغانستان می‏باشد.

خود را تحریم می‌کنیم یا جایزه‌‌ی صلح نوبل را؟

شمس سوشیانت


اشاره: این مقاله در شماره نوزدهم هفته نامه قدرت به نشر رسیده است.

دولت افغانستان که همواره از صلح و حقوق بشر سخن می‌گوید، در مورد نامزدی خانم سمر برای جایزه‌ی نوبل واکنشی نشان نداد. وزارت خارجه‌ی افغانستان و تمامی نمایندگی‌های دیپلوماتیک آن، نسبت به این مساله سکوت پیشه کردند. این در حالی است که دولت افغانستان در پیشگاه جامعه جهانی و سازمان ملل متحد از صلح و حقوق بشر سخن گفته، خود را مدافع حقوق بشر در افغانستان قلمداد می‌کند. ایجاب می‌کرد که شخص رییس جمهوری در این مورد واکنش نشان می‌داد و از برگزیدن سیماسمر به عنوان کاندید جایزه‌ی صلح نوبل، حد اقل ابراز خرسندی می‌کرد؛ و قضاوت‌ها و برداشت‌های منفی نسبت خودش را تغییر می‌داد.

در افغانستان، هرچند در طول تاریخ جنگ و خشونت‌های پیوسته حاکم بوده است، اما در این نیم قرن اخیر بیش‌تر با هویت جنگ، نفرت و خشونت در جهان شناخته شده است؛ هویت جنگی، شان و منزلت بین المللی و منطقه‌ای افغانستان رت به شدت آسیب زده است. تا جایی که در ذهنیت خارجی‌ها، افغان تپیکال معمولاً آدمی با ریش بلند، لنگی و پیراهن تنبان و ژولیده، تصور می‌شود. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، افغانستان کشوری است که در آن جنگ‌ها و قتل‌عام‌های مکرر صورت گرفته، گوش و بینی زن‌ها و مردهایی فراوان در آن بریده شده است. بازیگران اصلی سیاست در افغانستان نیز، قبیله‌گرایان و جنگ‌سالاران اند که هنوز حرف اول را در این مملکت می‌گویند. ولی، با وجود این همه، داکتر سیماسمر، افغانی هست که برای دومین بار برای جایزه‌ی صلح نوبل نامزد شد. نامزدی سیماسمر برای جایزه‌ی صلح نوبل 2009 و 2010، یک حادثه‌ی تاریخی و ملی برای افغانستان بود که رسانه‌های خارجی و بسیاری از رسانه‌های منطقه‌ای آن را پوشش گسترده داده، پیش بینی کردند که برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل 2010 به گمان اغلب داکتر سیما سمر می‌باشد. هرچند داکتر سمر برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل نشد، اما نفس نامزدی برای این جایزه، از اهمیت فراوان برخوردار است.

پیش‌فرض اساسی این نوشته این است: 1) نامزدی سیماسمر دارای اهمیت ملی و بین المللی برای افغانستان است؛ 2) نامزدی سیماسمر منزلت و پرستیژ بین‌المللی ملت و دولت افغانستان را بالا می‌برد؛ 3) در صورت حمایت دولت افغانستان از نامزدی داکتر سمر، گفتمان صلح‌خواهانه و ارزشی دولت افغانستان در جامعه جهانی تقویت و تثبیت می‌شد.

اما، دولت افغانستان، رسانه‌های داخلی و نهادهای مدنی و دیگر نیروهای مدنی و سیاسی نسبت به نامزدی سیماسمر برای جایزه‌ی صلح نوبل، نه تنها سکوت کردند بلکه آن را عملاً تحریم نمودند. سوال این است که چرا نسبت به نامزدی سیماسمر برای صلح نوبل همه سکوت کردند؟ و در نتیجه ما خود را تحریم کردیم یا جایزه صلح نوبل را؟

در میان رسانه‌های داخلی، تنها روزنامه‌ی «8صبح» که یکی از روزنامه‌های مدافع حقوق بشر و روشنفکرانه است، خبر و گزارش نامزدی داکتر سمر برای جایزه‌ی نوبل را نشر کرد. اما تلویزیون ملی که همواره ادعای «ملی بودن» را یدک می‌کشد خبر و گزارشی در این مورد به نشر نرساند. همین گونه‌های تمامی رسانه‌های خصوصی دیگر هیچ گونه واکنشی در این مورد نشان ندادند. به نظر من، حاکمیت تفکر قبیله‌ای، سلطه‌ی جنگ‌سالاران و تفکر خشونت ورز، عدم درک و فهم ارزش‌ها و مفاهیم دنیای مدرن، و سایر عوامل مانند گسست‌های اجتماعی، حسادت ها و تضادهای ایدویولوژیک (عدم باور به صلح و ارزش‌های انسانی)، سبب شد که خانم سیماسمر به یک بایکوت و تحریم همه‌جانبه هم سال گذشته و هم امسال مواجه شد.

تحریم از سوی رسانه‌ها و نهادهای مدنی

بخشی از رسانه‌هایی که توسط جنگ سالاران و جنایت‌کاران جنگی حمایت می‌شوند و به عنوان سنگرهای این جناح‌ها در مناسبات قدرت فعالیت می‌کنند و این رسانه‌ها عملاً نامزدی داکتر سمر برای صلح نوبل را تحریم کردند. به دلیلی که داکتر سیما سمر، با وجود فشارها و عدم حمایت دولت، یکی از برجسته‌ترین مدافعان حقوق بشر و صلح در افغانستان است. داکتر سیماسمر، همواره جنایت‌های جنگی و نقض حقوق بشر را برجسته کرده و از صلح، آزادی بیان و حقوق بشر حمایت کرده است.

اما، نامزدی سیماسمر برای صلح نوبل، از سوی رسانه‌های آزاد و نهادهای مدنی نیز با سکوت مواجه شد؛ در حالی که سیماسمر به صورت پیوسته از آزادی بیان، حقوق بشر و دموکراسی حمایت کرده است. زنان افغانستان نیز سکوت کردند و واکنشی نشان ندادند. دلایل و علل سکوت رسانه‌های آزاد داخلی، نهادهای مدنی و زنان افغان چه بوده اند؟ به نظر من، حاکیت تفکر قبیله‌ای، عدم درک و فهم ارزش‌های مدرن و فقدان آگاهی از اهمیت جایزه‌ی صلح نوبل، و همین گونه بی خاصیتی و عدم شعور لازم مدنی از جمله عوامل و دلایلی است که سبب شد نامزدی داکتر سمر برای صلح نوبل، با سکوت و تحریم رسانه‌ها و نهادهای مدنی مواجه شود. مهم این نیست که این سکوت‌ها و تحریم‌ها به صوت آگاهانه و یا ناآگاهانه اتفاق افتاده اند؛ بل مهم این است که واکنش‌ها و قضاوت‌های ما را به نمایش می‌گذارد.

تحریم از سوی دولت

دولت افغانستان که همواره از صلح و حقوق بشر سخن می‌گوید، در مورد نامزدی خانم سمر برای جایزه‌ی نوبل واکنشی نشان نداد. وزارت خارجه‌ی افغانستان و تمامی نمایندگی‌های دیپلوماتیک آن، نسبت به این مساله سکوت پیشه کردند. این در حالی است که دولت افغانستان در پیشگاه جامعه جهانی و سازمان ملل متحد از صلح و حقوق بشر سخن گفته، خود را مدافع حقوق بشر در افغانستان قلمداد می‌کند. ایجاب می‌کرد که شخص رییس جمهوری در این مورد واکنش نشان می‌داد و از برگزیدن سیماسمر به عنوان کاندید جایزه‌ی صلح نوبل، حد اقل ابراز خرسندی می‌کرد؛ و قضاوت‌ها و برداشت‌های منفی نسبت خودش را تغییر می‌داد. منتها دولت افغانستان و حلقات و شخصیت‌ها و کارگزاران سیاسی، هیچ گونه واکنشی نشان ندادند. دولت افغانستان شاید بر اهمیت ملی و بین‌المللی مساله واقف بوده است، اما عدم ابراز نظر در این مورد نشان می‌دهد که دولت نسبت به صلح باورمند نیست؛ بلکه صلح را از چشم انداز قبیله‌ای به مثابه‌ی ابزاری برای محافظت از تروریستان می‌بیند. چون دولت افغانستان برای صلح با ملاعمر از هیچ ابزاری دریغ نمی‌کند؛ حتا به بهانه‌ی آوردن صلح در افغانستان، به واسطه‌ی مقامات دولت پاکستان به صورت غیرمشروع و مخفی با تروریستان دیدار و مذاکره می‌کند. اما در مورد نامزدی سیماسمر برای جایزه صلح نوبل، سکوت کرد. گویا، در ترازوی دولت افغانستان نامزدی سیماسمر برای جایزه‌ی صلح نوبل به اندازه‌ی مذاکره با تروریستان مثل ملاعمر اهمیت ندارد!

اکنون سوال این است که دلایل اصلی این همه تحریم و سکوت پیرامون جایزه‌ی صلح نوبل چیست؟ در این نوشته، جهل و عدم آگاهی لازم را نیز مفروض قرار می‌دهم، اما باید دلایل اصلی تجاهل‌ورزی را ردیابی کرد. عدم باور به صلح و ارزش‌های مدرن، حاکمیت ذهنیت قبیله‌ای توام با حاکمیت و سلطه‌ی جنگ سالاران بر نهادهای مثل دولت، ژورنالیزم و چارچوب‌های مدنی، از جمله دلایل این تجاهل‌ورزی می‌باشند.

عدم اعتقاد به صلح و حقوق بشر

دولت افغانستان با وجودی که از دموکراسی، حقوق بشر و صلح‌سازی سخن می‌گوید، اما در حقیقت بر بنیاد تفکر و وابستگی‌های قبیله‌ای و سنتی تشکیل شده، مبتنی بر همین انگاره‌ها و میکانیزم‌ها فعالیت می‌کند. دولتی که بر بنیاد ذهنیت و انگاره‌های قبیله‌ای و ماقبل مدرن بر اثر فشارهای خارجی شکل گرفته باشد، به ارزش‌های مثل صلح و حقوق بشر اعتقاد ندارد. دلیل اصلی این عدم اعتقاد به صلح و حقوق بشر، عدم درک و فهم ارزش‌های جهان مدرن و نیز قبیله‌سالاری است. کارگزاران اصلی دولت افغانستان یک طبقه‌ی قبیله‌ای و سنتی است که درک لازم از دنیای جدید، به خصوص حقوق بشر و ارزش‌های مثل جایزه‌ی صلح نوبل را ندارد و هم داشته باشد، بنیادها و سماجت‌های قبیله‌ای در تقدم کار قرار داند. بنابراین، دولت افغانستان، تا هنوز صلح و حقوق بشر و در کل حقوق اساسی انسان‌ها را از چشم انداز قبیله‌ای می‌بیند و با انگاره‌ها، ذهنیت و مفاهیم دنیای مدرن به شدت ناآشنا و در یک بیگانگی مخاصمه‌ای به سر می‌برد. در حالی که در دنیای مدرن، صلح در یک همنشینی و همذاتی جدایی‌ناپذیر با مفاهیمی مثل حقوق بشر، دموکراسی، حاکمیت قانون و ارزش‌ها و هنجارهای پذیرفته شده و جهان‌شمول بشری، معنادار است. چنانچه اگر دولت افغانستان ادعای گفتمان صلح‌سازی و حقوق بشر را نمی‌داشت، باید علناً مثل دولت چین با نامزدی خانم سیماسمر برای جایزه‌ی صلح نوبل، مخالفت می‌کرد. اما اکنون موضع دولت افغانستان در قبال سیماسر و دولت چین در قبال لئو شیائوبو، چه فرقی دارد؟ با این تذکر که آقای کرزی قبلاً از نشر گزارش سازمان ملل متحد در رابطه به نقض گسترده‌ی حقوق بشر در افغانستان جلوگیری کرده بود.

حاکمیت ذهنیت قبیله‌ای و جنگ‌سالاری بر دولت و رسانه‌ها

دلیل دیگری که در این مورد می توان ذکر کرد و مرتبط و همبسته با دلیل اولی است، حاکمیت ذهنیت قبیله‌ای و جنگ‌سالارانه بر نهاد دولت، ژورنالیزم و چاچوب‌های مدنی در افغانستان است. پیش‌تر توضیحی در عدم ظرفیت ذهنیت قبیله‌ای از ارزش‌هایی مثل صلح و حقوق بشر دادم و اما می‌توان این مشکل را بر رسانه‌ها و نهادهای مدنی جامعه‌ی افغانستان، نیز تعمیم داد. اما در این بخش بر وجه دوم مساله می‌خواهم تمرکز کنم. وجه دوم مساله این است که هم جنگ‌سالاران و هم ذهنیت و تفکر جنگ سالارانه که در طی دهه‌های اخیر در افغانستان بیشتر از هر زمانی تولید و فربه شده است، بر دولت، نهادهای مدنی و رسانه‌های افغانستان حاکم است. تفکر جنگ‌سالاری که برخواسته از قبیله‌ گرایی و مخاصمت با مدرنیته و ارزش‌های حقوق بشری می‌باشد، به صورت مستقیم و غیرمستقیم بر ژورنالیزم و فعالیت‌های مدنی به شدت نفوذ دارد. به عبارت دیگر، تفکر جنگ‌سالارانه که خشونت‌ورزی، عقب‌گرایی و قوم‌محوری را دامن می‌زند، به صورت شدیدترین شکل بر دولت، ژورنالیزم و چارچوب‌های مدنی حاکم است. از سوی دیگر، تفکر جنگ‌سالارانه و خشونت‌ورز، با تفکر قبیله‌ای‌اندیشی نیز در رابطه قرار دارد. اندماج و هم‌آغوشی این دو نگرش، مانع اصلی تفکر ملی‌گرایی و ظهور ارزش‌های جهان شمول بشری مثل حقوق بشر و صلح شده است. به این دلیل وقتی که یک شهروند افغان نامزد جایزه‌ی صلح نوبل می‌شود، از سوی این نوع تفکرات و حاکمیت آن بر چارچوب‌های مدنی، سیاسی و فرهنگی، مورد تحریم و بی‌مهری قرار می‌گیرد. در حالی که اگر رسانه‌ها و نهادهای مدنی افغانستان بر اساس باور به ارزش‌های مدنی و شعور ملی‌گرایانه شکل‌ می‌گرفتند، ایجاب می‌کرد نسبت به نامزدی داکتر سمر برای جایزه صلح واکنش نشان داده از آن حمایت‌ می‌کردند.

عبور از سیاست‌های اتنیکی در افغانستان


عزیز رویش

اشاره: این نوشته در شماره نوزدهم هفته نامه قدرت به نشر رسیده است.


حالت رقت‏بار و عاطفی آقای کرزی، در مراسم روز جهانی سواد، این پرسش را مطرح کرد که چرا باید قدرت‏مندترین مرد سیاست کشور، پیام خود را، با هر توجیهی که داشت باشد، با اشک و عاطفه انتقال می‌دهد؟

سلاح عاطفه و اشک یکی از سلاح‌هایی است که هر سیاست‏مداری، بنا به اقتضای موقعیت و ضرورت، حق دارد از آن استفاده کند. اما آیا عاطفه و اشک آقای کرزی، نیز سلاحی بود که او خودش به خواست و اراده‌ی خود از آن بهره گرفت یا فشاری را نشان می‌داد که او را در مقام «قدرت‏مندترین مرد سیاست افغانستان» به زانو انداخته است؟
***

آقای کرزی در سخنرانی خود از دو واقعیت خبر داد که رد پای دردهای او را در سیاست کشور نشان‏دهی می‌کرد: اول، وی از امیرشیرعلی‌خان یاد کرد که صد و سی سال پیش برای درمان پسرش عبدالله جان محتاج داکتر روسی بود و حالا بعد از صد و سی سال، او هم برای درمان پسرش میرویس جان، محتاج داکتر خارجی است. دوم، وی از طالبان گلایه کرد که با ادامه‌ی جنگ و کشتار، باعث می‌شوند که روزی میرویس مجبور به رفتن به خارج شود و خارجی شود.

درد آقای کرزی از امیرشیرعلی خان تا طالبان، درد تاریخی ملت افغانستان نیز هست. در واقع، با گریه‌ی آقای کرزی، ملت افغانستان است که به گریه افتاده است. حالا باید پرسید که تله‌ی اصلی که این ملت و قدرتمندترین مرد سیاستش را به زانو انداخته است، چیست و چگونه می‌شود از آن عبور کرد؟

***

سیاستمداران افغانستان به گونه‌ای توافق دارند که در هر دشواری وضعیت کشور، از امیرشیرعلی خان تا طالبان، به مداخله‌ی خارجی‌ها اشاره کنند. این اشاره شاید اشاره‌ی ناصوابی نباشد. افغانستان، از پادشاهی زمان‌شاه تا کنون، شکار سیاست‌های خارجی بوده و هیچ مرحله‌ای را در سیاست این کشور نمی‌توان پیدا کرد که نقش و نفوذ خارجی‌ها در آن حرف اول را نزده باشد. اما عامل خارجی، همیشه «عامل خارجی» است و عامل خارجی تا زمانی که زمینه و بستر داخلی نداشته باشد، قدرت عمل نمی‌یابد. باید پرسید که زمینه و بستر داخلی برای جذب مداخله‌ی خارجی و امکان دادن به موثریت این مداخلات چه بوده است؟

می‌گوییم بی‌سوادی و ناآگاهی و عقب‌ماندگی. باز هم می‌رسیم به این سوال که چرا کشوری با همه‌ی امکانات و فرصت‌هایی که داشته است شکار بی‌سوادی و ناآگاهی و عقب‌ماندگی باشد؟ افغانستان هیچگاهی با مشکل نفوس و جمعیت مواجه نبوده و هیچگاهی امکانات و زمینه‌های رشد اقتصادی آن برای رفع نیازمندی‌های رفاهی و عمرانی مردمش ناکافی نبوده است. بنابراین، چه چیزی باعث شده است که این کشور به طور مستمر دچار انحطاط و عقب‌ماندگی باشد؟ بالاخره، این خطه که برای تاریخی طولانی مهد بزرگ‌ترین مغزها و نوابغ بشری بود، چرا به روز و روزگاری گرفتار شد که در طول صد و سی سال، حتی ذهنیت مکتب‌سوزی و خصومت با ابتدایی‌ترین نورم‌های زندگی مدنی را از خود دور نتوانسته است؟
***

به نظر می‌رسد دام بزرگ سیاست افغانستان، تفکر و باورهایی است که مبنای آن را اتنوسنتریزم تشکیل می‌دهد. اتنوسنتریزم را در حوزه‌ی تفکرات و باورهای سیاسی، محصول زندگی قبیلوی و بدوی می‌دانند. سیاست اتنیکی در یک دنیای بسته چرخش می‌کند و دیوارهایی که اطراف این سیاست را محصور می‌کند، همان دامی است که سیاستمدار اتنوسنتریست، قبل از همه در درون آن خفه می‌شود. سیاست اتنیکی، به دلیل همین بسته‌بودن مدار آن، سیاستی است که با واقعیت‌های بیرونی از منظر ترس و وحشت طرف می‌شود و خود نیز ایجاد ترس و وحشت را به عنوان سپر دفاعی خود به کار می‌گیرد.

سیاستمدار اتنوسنتریست جرأت رویارویی منطقی با واقعیت‌ها را ندارد و هرگاه با واقعیتی تازه مواجه شد، هم خود می‌گرید و هم دیگران را به گریه می‌اندازد. امیرشیرعلی‌خان از همه می‌ترسید و تلاش می‌کرد برای دفاع از خود دیگران را نیز بترساند. امیرعبدالرحمن خان، برادرزاده‌ی شیرعلی خان نیز با همین وضعیت رو به رو بود. او نیز از انگلیس و روس می‌ترسید و در داخل کشور خود نیز همه را از خود با ترس دور نگاه می‌کرد. تجربه‌ی امان‌الله، تجربه‌ی تلخی بود که خواست از دام سیاست‌های اتنیکی بیرون شود و خود را در حوزه‌ی روابط و سیاست‌های جهانی مطرح کند، اما تله‌ی اتنوسنتریزم، او و کارنامه‌هایش را به نقطه‌ی عبرت تاریخ اتنوسنتریزم در افغانستان تبدیل کرد.

صد و سی سال برای رشد زمان زیادی است، اما رشد هیچگاهی در چنبر باورها و تفکرات اتنوسنتریستیک مجال پیدا نمی‌کند. سیاستمدار اتنوسنتریست به رشد نمی‌اندیشد، به حفظ قدرت اتنیکی می‌اندیشد. خصومت و ضدیت سیاستمدار اتنوسنتریست با هرگونه حرکت علمی و مدنی که نهایتاً به توزیع قدرت و مشارکت مردم در پروسه‌ی تصمیم‌گیری‌های سیاسی منجر می‌شود، به دلیل همان محصور بودنش در دنیای بسته‌ی اتنوسنتریزم است.
***

حکومت افغانستان از رکوردداران حکومت‌های ناکام در جهان است. فساد اداری افغانستان، رقیبان جهانی‌اش را عقب زده است. ضعف و بیچارگی حکومت افغانستان در حدی است که «قدرتمندترین مرد سیاست» آن از مزاحمت‌های طالبان به گریه می‌افتد. چرا؟ ... مگر چه چیزی در طالبان وجود دارد که کسی در مقام ریاست جمهوری کشور از آن گریه کند؟ طالبان نه در ایدئولوژی خود چیز برجسته و قابل توجهی دارند، نه در سازماندهی و ساختارهای تشکیلاتی، نه در شیوه‌های مبارزه و عمل، نه در پیام‌رسانی و توجیه‌ سیمای سیاسی، و نه در روابط بین‌المللی. پس چه چیزی باعث می‌شود که آقای کرزی در برابر این گروه قهقرایی و قرن بوقی به زانو بیفتد و گریه کند؟... این ضعف آقای کرزی از کجا ریشه گرفته است؟

فساد را اگر گندیدگی معنا می‌کنند، نماد برجسته‌ی آن در اداره‌ی سیاسی افغانستان همین واکنشی است که از طرف رییس جمهوری آن تبارز می‌کند. این فساد به دلیل آن است که آقای کرزی، همچون تمام اسلاف خود، گرفتار تله‌ی سیاست اتنیکی در کشور است. او طالبان را عامل بیچارگی و استیصال ملت و کشور خود نمی‌داند، منادی و مدافع سیاست اتنیکی می‌داند و همین است که از هرگونه برخورد جدی و نقادانه در برابر آن کوتاه می‌آید.

سیاست اتنیکی باعث شده است که آقای کرزی و سایر زمامداران کنونی افغانستان بیشتر از مسئولیت خود برای رهبری و مدیریت سالم سیاسی کشور، به معادله‌ی قدرت اتنیکی توجه داشته و معادله‌ی سیاست اتنیکی را عامل امتیاز و قدرت خویش تلقی کنند. سیاست اتنیکی مبنا و منطق رفتارهای سیاسی در کشور است: کرسی‌های حکومت، نمایندگی پارلمان، تقسیم واحدهای اداری، اجرای برنامه‌های انکشاف و بازسازی، تأمین روابط منطقوی و بین‌المللی و همه‌ی اموری که در حوزه‌ی اقتدار و مسئولیت نظام سیاسی قرار می‌گیرند، از فلتر سیاست و امتیازات اتنیکی عبور می‌کنند و در نتیجه‌، تمام فسادهای ناشی از باورها و رفتارهای قبیلوی با سیاست اتنیکی وارد نظام سیاسی می‌شود.
***

سیاست اتنیکی از مرکز اقتدار سیاسی رهبری شده و تمام حوزه‌ی روابط و مناسبات اجتماعی کشور را متأثر ساخته است. فساد این سیاست نیز به همین گونه تا همه‌ی بخش‌های روابط و ساختارهای اجتماعی افغانستان ریشه دوانده است. حکومت و نظام سیاسی میدانی برای تقویت و رشد سیاست اتنیکی است. در کنار آقای کرزی تنها افراد و حلقاتی رشد کرده اند که به سیاست اتنیکی باورمند اند، هر چند این افراد و حلقات، به اتنی‌های مختلف جامعه‌ی افغانی تعلق داشته و یا با آقای کرزی از در موافقت یا مخالفت رو به رو شوند. به نظر می‌رسد آقای کرزی خود را رییس جمهوری افغانستان محسوب نمی‌کند، به همین دلیل تلاش عمده‌اش آن بوده تا قهرمانانی را از اتنی‌های مختلف در کنار خود جمع و از طریق آنان برای اتنی‌های مختلف پیام دهد که گویا به حقوق و جایگاه آنان در منظومه‌ی سیاست اتنیکی کشور احترام قایل است.

سیاست اتنیکی با تجزیه و تحلیل‌های علمی سازگاری ندارد. این سیاست در عالم کلیات حرکت می‌کند و همه‌چیز را به طور کلی مد نظر قرار می‌دهد. در سیاست اتنیکی، هر کسی ادعای قهرمانی و نمایندگی برای اتنی خاصی دارد، اما هیچ کسی نمی‌پرسد که این قهرمانی و نمایندگی از چه چیز و به چه میزان و برای کدام هدف است؟ به طور مثال، طالبان نماینده‌ی خواست اتنیکی پشتون اند. آیا واقعاً دلیلی وجود دارد که گفته شود چه مقدار از مردم پشتون از طالبان و شیوه‌ی عملکرد و سیاست آنان رضایت دارند؟ به همین گونه اگر قهرمانان سیاست اتنیکی هر جامعه‌ی دیگر افغانستان مطالعه شود، فهمیده می‌شود که تا چه حدی واقعاً حق دارند از مردم خود نمایندگی کنند.

انتخابات یکی از بسترهایی است که سیاستمداران اتنیکی را شدیداً دچار هراس می‌سازد. دلیل این هراس روشن است: انتخابات مشت بازی‌گران سیاست اتنیکی را باز می‌کند و میزان واقعی نفوذ و قدرت شان را در لایه‌های مختلف جامعه نشان می‌دهد. دیده می‌شود که دو دوره انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی در افغانستان، چقدر پایه‌های سیاست‌ اتنیکی در کشور را ضعیف کرده و به جای آن راه را برای گسترش و تقویت سیاست مدنی و دموکراتیک باز نموده است. سیاستمداران اتنیکی ناگزیر می‌شوند از برخورد کلی‌گرایانه با خواسته‌ها و قضاوت‌های مردم اجتناب کنند و در ترازوی رأی واقعی مردم قرار گیرند.
***

شمارش نفوس واقعی کشور میدان دیگری است که سیاست اتنیکی را به چالش می‌کشد. ظاهراً یکی از عمده‌ترین دلایل تداوم و تقویت سیاست اتنیکی همین نامعین بودن میزان نفوس اقوام و اتنی‌های کشور است. ملاحظه می‌شود که سیاست اتنیکی در طول تاریخ افغانستان عامل عمده‌ی فرار از شمارش نفوس در این کشور بوده است. گویی، با نفوس‌شماری طلسم سیاست اتنیکی در کشور می‌شکند و بازی‌ با احساسات اتنیکی پایان می‌یابد. دیده می‌شود که میان تمام سیاستمداران اتنیکی یک نوع توافق ضمنی و اعلام نشده وجود دارد که شمارش نفوس کشور را از دستور کار بردارند. جنگ‌های سیاسی هر امتیازی را برای سیاستمداران اتنیکی قابل طرح ساخته است، اما شمارش نفوس در آجندای هیچ یک از این سیاستمداران راه نیافته است. دلیل آن روشن است: وقتی میزان نفوس واقعی اتنی‌های کشور معلوم شود، سیاست اتنیکی میدان مانور خود را از دست می‌دهد و ادعاهای اتنیکی به پیشنهاد و اجرای طرح‌های سیاسی تبدیل می‌شود.

با اندک دقت متوجه می‌شویم که سیاست اتنیکی، ادعای نمایندگی از اتنی‌ها و اقوام را به چه بازی مضحک و خطرناکی تبدیل کرده است: سیاستمداران پشتون، بدون هراس اعلام می‌کنند که پشتون‌ها اکثریت مطلق مردم افغانستان را تشکیل می‌دهند و نفوس آنان در فاصله‌ی 62 درصد (به گفته‌ی روستار ترکی) الی 92 درصد (به گفته‌ی گوهرایوب‌خان، سیاستمدار پشتون پاکستانی که در زمان حکومت بی‌نظیر بوتو وزیر خارجه‌ی این کشور بود) نوسان دارد. به همین دلیل، وقتی سازمان ملل و نهادهای دیگر بین‌المللی نفوس پشتون‌ها را تا 36 درصد تخمین می‌کنند، این عمل به عنوان توطیه‌ی بین‌المللی برای کوچک ساختن و ضربه‌زدن پشتون تلقی شده و مخالفت طالبان در برابر حضور جامعه‌ی بین‌المللی در افکار عامه‌ی پشتون مشروعیت می‌یابد و از جنگ طالبان تا گریه‌ی آقای کرزی، به یک نوع بازتاب اجتماعی منجر می‌شود.

عکس‌العمل این سیاست اتنیکی در جامعه‌ی پشتون، به طور طبیعی، تقویت سیاست اتنیکی در میان سایر اتنی‌های افغانستان نیز هست. دیده می‌شود که نفوس تاجیک‌ها بالاتر از چهل درصد تخمین شده و هرگونه مخالفت با این رقم نادیده گرفتن حضور تاجیک‌ها قلمداد می‌شود. نفوس هزاره‌ها بالاتر از 25 درصد تخمین شده و به همین ترتیب، نفوس ازبک و ترکمن و بلوچ و نورستانی و پشه‌ای و دیگران به حدی رقم می‌خورد که نفوس مجموعی افغانستان را بالاتر از 150 درصد ارتقا می‌بخشد و هر گونه مخالفت در برابر این آمارهای فرضی دشمنی و خصومت در برابر اتنی‌ خاصی تلقی شده و احساسات اتنیکی مردم در برابر آن بسیج می‌شود.

ادعای فیصدی نفوس، بر میزان امتیازگیری‌های سیاسی، تشکیل واحدهای اداری، اجرای برنامه‌های انکشاف و بازسازی، و نمایندگی در پارلمان نیز تأثیر زیادی گذاشته است. سیاستمداران پشتون، از ریاست جمهوری تا پست‌های کلیدی کابینه و تمام امتیازات سیاسی و اقتصادی کشور را بدون حساب مال خود می‌دانند. این عمل سیاستمداران پشتون مجال را برای سیاستمداران سایر اقوام میسر می‌سازد تا هم از امتیازات سیاسی به نام اتنی‌های مربوطه‌ی خود بهره‌برداری کنند و هم در میان مردم شعله‌ی خصومت‌های اتنیکی را برافروخته نگه دارند.

نفوس‌شماری در افغانستان کار مشکلی نیست. تنها ده درصد هزینه‌ای که از لحاظ پول و زمان و انرژی برای پیشبرد جنگ و منازعات اتنیکی به مصرف می‌رسد، بازی سیاست اتنیکی را برای همیشه در کشور خاتمه می‌بخشد. سرشماری نفوس، ظاهراً یکی از ساده‌ترین راه‌هایی است که از طریق آن، می‌توان افغانستان را از تارهای زیادی در تله‌ی سیاست‌های اتنیکی نجات داد. با سرشماری نفوس، جنگ اتنیکی جای خود را به مفهوم شهروندی و حق و مسئولیت شهروندی خالی می‌کند.

فرار از سرشماری نفوس، به هر دلیلی که باشد، هیچگونه پایه‌ و مبنای منطقی ندارد. نفوس افغانستان به اندازه‌ای است که با هر راه ساده‌ای می‌توان شمارش آن را عملی ساخت، هر چند این کار، با توجه به فضای امنیتی کنونی، در اولین مرحله، کاملاً سراسری و دقیق هم نباشد، تصویر ابتدایی واقعیت‌های اجتماعی افغانستان را برملا می‌سازد و سیاست اتنیکی را از مهم‌ترین پایگاه تغذیه‌ی آن محروم می‌کند.
***

افغانستان باید با عبور از سیاست‌های اتنیکی وارد حوزه‌ی سیاست‌های مدنی و دموکراتیک شود. ثبت فرد به عنوان شهروند، اولین خشت بنای مدنی کشور است. با ثبت شدن، فرد مکلف می‌شود به عنوان یک شهروند به پرداخت مالیات شروع کند. پرداخت مالیه برای فرد اولین الزام عملی در علاقمندی و جدیت نسبت به مشارکت در پروسه‌های سیاسی است. فردی که مالیه پرداخت کرده باشد، در انتخاب نماینده‌ی پارلمان خود دقت می‌کند چون می‌داند که این نماینده با پولی سر و کار دارد که از حاصل رنج او تأمین شده است. فردی که مالیه پرداخت کرده باشد، نسبت به سیاست‌ها و اجرائات حکومت خود حساسیت و جدیت پیدا می‌کند. فردی که مالیه پرداخت کرده باشد، حس مالکیت بر کشور پیدا می‌کند و این همان گامی است که او را به حفاظت از منافع و اعتبار کشور حساسیت می‌بخشد.
***

خوب است اشک آقای کرزی را سرمایه‌ی عبرت سیاسی خود تلقی کنیم. این اشک پیام عاطفی سنگینی دارد. آرزو نکنیم سیاستمداران ما در تله‌ای گیر باشند که برای بیان احساس و رنج خود به گریه بیفتند و مردم را نیز با گریه‌ی خود به ضعف و بیچارگی مضاعف سوق دهند. ما به سیاستمداران شجاع و استوار ضرورت داریم و ملت ما به هیچ وجه از پروردن و عرضه کردن همچون سیاستمداران عاجز نبوده است. کافیست بندهای سیاست اتنیکی را از پای سیاستمداران خود برداریم و با نجات آنان از این بند، برای مردم نیز مجال دهیم تا در فضای سالم و سازنده‌ی مدنی و دموکراتیک به پرورش و عرضه‌ی استعدادهای خویش بپردازند.