۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

مصالحه با طالبان؛ امنیت یا صلح؟


اشاره: این مقاله در شماره بیست و سوم هفته نامه قدرت منتشر شده بود.

به نظر می‏رسد که حکومت افغانستان و شورای عالی صلح هرگونه ابتکار عمل را در پیش‏برد برنامه‏ی مصالحه با طالبان از دست داده است و در اکثر مواقع دنباله‏رو سخنان و شرایط طالبان است. مثلاً وقتی از سوی شورای عالی صلح گفته می‏شود که ما با طالبان از سر سازگاری و انعطاف پذیری پیش می‏آییم و به آن‏ها امتیاز می‏دهیم، به نظر‏ می‏رسد که صحنه‏گردان اصلی مصالحه طالبان اند نه شورای صلح. این طالبان اند که شرایط بازی را برای دولت افغانستان و شورای عالی صلح تعیین می‏کنند و بازی نیز مطابق میل آن‏ها پیش می‏رود.

شورای عالی صلح مدتی است که برای یافتن راه مصالحه با طالبان و راضی کردن آنان به ترک جنگ و وحشت و ترور ایجاد شده و به فعالیت آغاز کرده است. شورا به ادامه‏ی تلاش‏های گسترده‏ی دولت برای کنارآمدن با طالبان، و براساس تصمیم جرگه‏ی مشورتی صلح ایجاد شد. این شورا متشکل از تقریباً70 عضو می‏باشد که بیشتر آنان رهبران جهادی و قوماندانان جنگ‏های داخلی دهه‏ی 90 میلادی و شماری از رهبران سابق طالبان هستند. صلح آرزوی همیشگی مردم و ضرورت مبرم افغانستان است، اما آیا این شورا خواهد توانست طرحی آبرومند و مفید برای رسیدن به صلح در کشور پی‏ریزی کند؟
شورای عالی صلح رسماً از جانب دولت در مصالحه با طالبان نمایندگی می‏کند. آنچه که مایه‏ی سردرگمی و نگرانی اکثریت مردم شده است در این سوالات نهفته است که شورا با چه طرحی و با چه صلاحیت‏هایی این مسئولیت را پذیرفته است؟ و شورا چگونه صلحی را برای مردم افغانستان در برنامه‏ی خود دارد؟

فقدان طرح و دیدگاه روشن:
متأسفانه شورای عالی صلح هیچ طرح و حتا هیچ خط و نشان مشخصی در مذاکره با طالبان مطرح نکرده است. صحبت‏هایی که از زبان مسئولین شورای صلح شنیده می‏شود نیز از هیچ گونه برنامه‏ی استراتیژیک و دید روشنی که بتوان دورنمای کار شورای عالی صلح را بررسی و پیش‏بینی کرد و یا حداقل با آن امیدها و آرزوهای خود را محک زد، حکایت ندارد. اگر از چند تا شعار و نصیحت و توصیه‏های اخلاقی و مذهبی که توسط مسئولین شورای عالی صلح مطرح شده است، بگذریم، تمام سخنانی که رسماً از سوی مسئولین شورای عالی صلح تا هنوز منتشر شده است صرفاً مشتمل است بر چند نکته‏ی بسیار ناروشن و مبهم و حتا نگران کننده، مثلاً از این قبیل که ما برای مصالحه با طالبان از سرانعطاف پذیری برخورد می‏کنیم و در شرایط صلح نیز کوتاه می‏آییم. یا سخنگوی این شورا گفته بود که «طالبان امتیاز می‏خواهند و مه به آنان امتیاز می‏دهیم.» این سخنان روشن نمی‏سازد که منظور چگونه انعطاف پذیری است و برسر چه مسایلی کوتاه خواهند آمد و چه امتیازی و بر مبنای کدام مجوز قانونی به طالبان داده می‏شود. آیا برسر قانون اساسی کوتاه خواهند آمد؟ بر سر حقوق زنان معامله خواهند کرد؟ دست آوردهای مدنی را قربانی خواهند نمود؟ به استبداد طالبانی و حاکمیت شریعت ادعایی آنان گرفتار خواهیم شد؟ چون جواب این پرسش‏ها به روشنی داده نشده است، مصالحه با طالبان و «کوتاه آمدن» و «انعطاف پذیری» در مقابل آن‏ها و «امتیاز دادن» به آن‏ها می‏تواند نگران کننده باشد. این نگرانی از این جا تشدید می‏شود که طالبان از طرف مقابل کوچک‏ترین انعطاف‏پذیری‏ای از خود نشان نداده اند و همچنان بر مواضع و دیدگاه‏های خشونت‏آمیز و بنیادگرایانه‏ی قبلی خود اصرار می‏ورزند و آشکارا قانون اساسی افغانستان و دولت فعلی را که برمبنای آن تشکیل شده است غیر مشروع می‏خوانند.
علاوه بر این‏ها صحبت‏های مسئولین شورای عالی صلح و حتا مدیران سیاسی کشور نشان می‏دهد که این‏ها درک روشنی از نقش خود و کشورهای همسایه و جامعه‏ی جهانی در مسأله‏ی مصالحه با طالبان ندارند و حتا قادر به درک سیاست‏های گاه متناقض کشورهای منطقه بر سر مصالحه با طالبان نیستند. سخنانی که گاهی از سوی این مسئولین مطرح می‏شود، نشان می‏دهد که شورا اغلباً بر پایه‏ی یک سری امیدواری‏های خودساخته و خوشبینی‏های واهی و بی‏پایه در این مورد طرح می‏ریزد و سخن می‏گوید و برای متزلزل نشدن این امیدواری خودساخته به نظر می‏رسد که گاهی بعضی از مسایل را عمداً به فراموشی می‏سپارد. مثلاً آقای ربانی رییس شورای عالی صلح چندی قبل در مصاحبه‏ای با بی‏بی‏سی از حمایت آمریکا و ایران و پاکستان و حسن نیت و دوستی هرکدام در قبال مصالحه با طالبان امیدوار بود و براساس این امیدواری تحلیل می‏کرد که آن‏ها از برنامه‏ی مصالحه با طالبان حمایت خواهند کرد، بدون اینکه به منافع استراتیژیک آن‏ها و عمق سیاستگذاری شان در سطح منطقه توجه کند.
این نشان دهنده‏ی آن است که شورای عالی صلح هیچ طرحی و حتا هیچ دید روشنی از مسأله ندارد و عوامل موثر داخلی و بین‏المللی را در قضیه به روشنی درک نمی‏کند. از سویی دیگر طالبان شرایط مشخص شان را برای مصالحه مطرح کرده اند و بدون برآورده شدن آن شرایط دولت افغانستان را حتا فاقد صلاحیت مصالحه و مذاکره با خود می‏شمارند. جالب است که این سخن یک بار از سوی جنرال حمید گل رییس سابق آی اس آی پاکستان هم مطرح شد که گفت آمریکا باید با طالبان مذاکره کند. بنابراین به نظر می‏رسد شورای عالی صلح هرگونه ابتکار عمل را در پیش‏برد برنامه‏ی مصالحه با طالبان از دست داده است و در اکثر مواقع دنباله‏رو سخنان و شرایط طالبان است. مثلاً وقتی از سوی شورای عالی صلح گفته می‏شود که ما با طالبان از سر سازگاری و انعطاف پذیری پیش می‏آییم و به آن‏ها امتیاز می‏دهیم، به نظر‏ می‏رسد که صحنه‏گردان اصلی مصالحه طالبان اند نه شورای صلح. این طالبان اند که شرایط بازی را برای دولت افغانستان و شورای عالی صلح تعیین می‏کنند و بازی نیز مطابق میل آن‏ها پیش می‏رود.

امنیت یا صلح؟
همان‏گونه که اشاره شد یکی از نگرانی‏های اصلی در طرح مصالحه با طالبان سرنوشت ارزش‏های مدنی و دستاوردهای چندساله‏ی افغانستان در این زمینه است؛ ارزش‏هایی مثل حقوق بشر و به ویژه حقوق زنان، آزادی بیان، دموکراسی و... آیا مصالحه با طالبان با حفظ این ارزش‏ها صورت خواهد گرفت یا نه این ارزش‏ها وجه‏المصالحه‏ی امنیت و دست کشیدن طالبان از ترور و وحشت و جنگ قرار خواهد گرفت؟
این نگرانی از این جا ناشی می‏شود که از یک سو طالبان دیدگاه‏های عملی شان را در این موارد در زمان حاکمیت شان نشان دادند و از سویی دیگر سخن‏گویان طالبان فعلاً هم بر همان مواضع تأکید دارند و نمونه‏ی حاکمیت شریعت اسلامی را که مدعای شان است، امارت طالبان می‏دانند. حاکمیت شریعت اسلامی یکی از شرایط مصالحه‏ی آنا با دولت می‏باشد. اما آیا شریعت از نظر آن‏ها همان شریعت دوران امارت آنان خواهد بود؟ آیا شورای عالی صلح در مصالحه با طالبان از ارزش‏های مدنی و آزادی‏ها و حقوق انسانی شهروندان افغانستان نیز کوتاه خواهند آمد؟
داعیه‏ی اصلی شورای صلح برگرداندن صلح و امنیت در افغانستان است. اما می‏دانیم که امنیت و صلح دو سطح جداگانه از یک مفهوم اند و نه یکسان. امنیت ابتدایی‏ترین حالت صلح است که می‏توان گفت صرفاً با نبود جنگ به دست خواهد آمد. اما برای رسیدن به صلح به هیچ وجه نباید به امنیت توقف و بسنده کرد. از این رو امنیت یکی از شرایط ضروری صلح است، نه شرط کافی.
امنیت می‏تواند با سرکوب و استبداد نیز به دست بیاید، همانگونه که امپراتوران قدیم امنیت شان را با سرکوب و خون‏ریزی‏های بی‏شمار و نابودی منتقدان و مخالفان خود به دست می‏آوردند، همانگونه که امارت طالبان در مناطق تحت حاکمیت شان امنیت را حاصل کرده بودند.
ما وقتی از صلح سخن می‏گوییم منظور ما صرفاً امنیت و نبود جنگ نیست. بلکه ما از حالتی سخن می‏گوییم که انسان‏ها از حقوق و آزادی‏های بشری خود برخوردار باشند. سرکوب و استبداد و خوف و خشونت در میان نباشد و انسان‏ها بتوانند مطابق وجدان انسانی و معیارهای آزادانه‏ی فکری خود زندگی کنند و سخن بگویند و عمل کنند. از این رو صلح حالتی است که علاوه برامنیت، ارزش‏های مدنی مثل حقوق بشر، دموکراسی و آزادی‏های اساسی انسان نیز در آن محفوظ است و حتا زیربنای صلح این ارزش‏ها هستند.
بشر برای رسیدن به صلح گاهی از امنیت استبدادی گذشته است و خود در مقابل آن شوریده است. مردم افغانستان نیز از امنیت استبدادی طالبان به تنگ آمده بودند، به همین خاطر بود که با اولین فرصت مساعد در مقابل آن برشوریدند و خود را از چنگ آن رها کردند.
حالا باید پرسید که شورای عالی صلح افغانستان به دنبال چیست؟ آیا می‏خواهد امنیت استبدادی و گورستانی زمان طالبان را دوباره احیا کند یا نه هنوزهم نگران صلح توأم با ارزش‏های مدنی و حرمت و حقوق انسانی است؟
انعطاف پذیری مسئولین شورای عالی صلح و اعلان آمادگی آنان برای کوتاه آمدن با طالبان و حتا پیشنهاد دادن امتیاز به طالبان از یک سو، انعطاف ناپذیری و جزمیت طالبان و تداوم جنگ و خشونت و ترور توسط آن‏ها و حتا رد صلاحیت دولت و شورای صلح برای مذاکره و مصالحه آنان از سویی دیگر اطمینان و آرامش مردم را نسبت به دستاورد شورای عالی صلح بسیار متزلزل و ویران می‏سازد. دولت افغانستان و شورای عالی صلح حتا اگر از ارزش‏های مدنی و حقوق و آزادی‏های انسانی شهروندان کشور نگذرند، باید مواظب اعتماد مردم نسبت به خود شان در امر مصالحه با طالبان باشند.

حامدی کرزی؛ رییس جمهوری بی باک و عبرت ناپذیر

یادداشت: این مقاله در شماره بیست و دوم هفته نامه قدرت منتشر شده بود.

نوشته از: عزیز رویش


در انتخاب این عنوان برای نوشتهای که پیش رو دارم دچار تردید بودم. اما وقتی نوشته به پایان رسید با خود فکر کردم که چه عنوانی میتوانم به جای آن پیشنهاد کنم که هم دلهرههایم را انعکاس دهد و هم تصویر واقعی وضعیتی را که در ظل رهبری آقای کرزی رو به رو هستیم، برملا سازد. هنوز هم ادعا نمیکنم که این عنوان، مناسبترین عنوان برای این نوشته است، اما شاید بتواند تا حدودی از جدال ذهنی من برای درک و مطالعهی بهتر آقای کرزی پرده بردارد.
***
طی یک هفتهی اخیر، آقای کرزی در مقام ریاست جمهوری افغانستان، مرتکب چند موضعگیری شده که به نظر میرسد اعتبار و حیثیت او در این مقام را بیشتر از پیش لطمه زده است. او از سوی روزنامهی نیویورک تایمز متهم شد که در حضور او، در هواپیمایی که از ایران برگشت میکرد، عمر داودزی، رییس دفترش، بکس مملو از پول نقد را از سفیر ایران تحویل گرفت. این گزارش آنچنان در عرف دیپلوماتیک تکاندهنده بود که سفارت ایران در کابل بدون معطلی به تکذیب آن پرداخت و آن را شایعهای در پی تخریب روابط دو کشور ایران و افغانستان قلمداد کرد. ایران میدانست که افشای این عمل هم برای دولت کرزی و هم برای ایران شرمساری بزرگی است. اما آقای کرزی، در میان بهت و حیرت همگانی، در کنفرانس مشترک خبری خود با امام علی رحمانوف، رییس جمهوری تاجکستان، به صراحت اعلام کرد که این پول به اجازهی او گرفته شده و نه تنها یک بار که هر سال، یک بار و دو بار ایران از اینگونه پول نقد که در حدود پنجصد هزار و شش صد هزار یورو میشود به ریاست جمهوری افغانستان میدهد. سیامک هروی، معاون سخنگوی آقای کرزی در پاسخ بی بی سی گفت که رییس جمهور چون مدرکی دیگر برای مصارف ارگ ندارد از این پول برای مصارف قصر ریاست جمهوری استفاده میکند.
شاید گفته شود که آقای کرزی در برابر افشاگری نیویورک تایمز بیچاره شده و چون امکانی برای تکذیب آن نداشته، به این وسیله از رییس دفترش حمایت کرده است. اما آقای کرزی پیش از اینگونه دهها اتهام دیگر از همین جنس را با شدت و صراحت تکذیب کرده و از پذیرفتن آنها حاشا رفته است: اتهام دست داشتن برادرش احمد ولی کرزی در قاچاق مواد مخدر و یا غصب زمینهای قندهار و یا سوء استفاده از امکانات دولتی برای منافع اقتصادی و یا گماشتن اعضای خانوادهاش به شاهرگهای اقتصاد و سیاست و ارتباطات کشور هیچگاهی از سوی آقای کرزی پذیرفته نشده است؛ اتهام فساد اداری در داخل ارگ ریاست جمهوری و اینکه سازمان سیا بیش از نیم کارمندان ارگ ریاست جمهوری را پول میدهد و از آنها به عنوان خبرچین استفاده میکند، با تکذیب خشماگین آقای کرزی مواجه شده است؛ اتهام تقلب گسترده در انتخابات ریاست جمهوری نه تنها از سوی آقای کرزی پذیرفته نشد بلکه آن را انتقامی از موضع استقلالطلبی و وطندوستی خود عنوان کرد... آقای کرزی این بار هم میتوانست به سادگی انکار کند و بگوید که این یک توطیه است از جنس سایر توطیههایی که بر علیه او صورت میگیرد. اما حالا که وی آن را پذیرفته است، در قدم اول، جمهوری اسلامی ایران را تحت فشار گذاشته است تا اعلامیهی تکذیبیهی خود به عنوان یک کشور اسلامی را که دروغگویی در کتیبهی مذهبیاش مستلزم لعنت خدا و رسول است، پس بگیرد و اعتراف کند که برای آقای کرزی پول نقد داده ولی به دروغ آن را تکذیب کرده است. در قدم دوم، خودش باید بگوید که در مقام رییس جمهوری کشور که تمام بودجه و امکانات اقتصادی کشور از زیر دست او به رأی پارلمان میرود و همهساله بدون هیچگونه مخالفت، میلیونها دالر به طور رسمی و مشروع برای مصارف ریاست جمهوری و ارگ میگیرد، چرا باید اینقدر کوچک و بیمناعت شود که از کشورهای دیگر پول نقد بگیرد و بعد هم بگوید که از اینگونه پولها نه یک بار که چندین بار، و نه از یک کشور که از چندین کشور دریافت میکند.
خوب است بر نیت پنهان آقای کرزی در مصرف این پولها هیچ شکی روا نداریم و نگوییم که او از این پول برای تطمیع طالبان و یا اعضای پارلمان کار میگیرد و یا بر ذخیرهی خانوادگی خود و برادرانش برای تأمین روز مبادا میافزاید و یا کسانی دیگر را برای صدها کار نامشروع و غیرقانونی دیگر در داخل و بیرون ارگ تمویل میکند. اما آیا کسی که میتواند میلیونها دالر به طور رسمی و بلامانع از بودجهی کشورش بگیرد و مصرف کند، چه ضرورت دارد که دستش را همچون یک انسان مفلس نزد همسایهها دراز کند و از آنها بخواهد که برای او پول بدهند وگرنه بیچاره و دربدر میشود؟ این رسوایی را وزارت مالیهی افغانستان که مسئول تنظیم بودجه است چگونه پاسخ میگوید که به مصارف و هزینههای بلندترین و حساسترین مقام سیاسی کشورش توجه نمیکند و برای آن بودجهی لازم در نظر نمیگیرد؟ ... این رسوایی را پارلمان چگونه توجیه میکند که در موقع تصویب بودجه رییس جمهوری را آنچنان با فشار و محدودیت مواجه میسازد که ناچار شود برای مصارف عادی ارگش دست گدایی به کشورهای بیرون دراز کند؟ ... این رسوایی را برادران ثروتمند آقای کرزی چگونه پاسخ دهند که میلیونها دالر پول بادآورده را ذخیره کرده اند اما برادر شان در ارگ ریاست جمهوری مجبور میشود حیثیت ریاست جمهوری خود و آبرو و عزت کشورش را در کف دست یک سائل به بیگانگان دراز کند و از آنها پول گدایی کند؟
***
پیامبر اسلام در رابطه با «سوالکردن» دو نکتهی ظریف را بیان کرده است: یکی، از مسلمانان خواسته است که به هیچ صورت دست به گدایی دراز نکنند و از کسی چیزی طلب نکنند و در عوض بروند و کار کنند و با عرق جبین خود معیشت خود را تأمین کنند. دیگری، توصیهی اکید کرده است که هرگاه کسی دست «سوال» به سوی شما دراز کرد، او را ناامید نسازید و در جواب «سوال»ش از دادن چیزی که برای تان مقدور است دریغ نکنید. مفسران مسلمان در توجیه اخلاقی این سخن پیامبر گفته اند که سوال کردن کرامت یک انسان به عنوان بنده و خلیفهی خدا را از میان میبرد و نباید برای زندهماندن و زندگی کردن از کرامت خود خرج کنید، بلکه خوب است خود تان کار کنید و راه معیشت پیدا کنید. اما وقتی کسی دست به «سوال» دراز میکند در واقع تمام کرامت خود را نزد شما دراز کرده است و منصفانه نیست که شما این دست را دوباره نومید برگردانید. حالا، آقای کرزی، با گدایی کردن همیشگی خود به کدام یک از این سخنان پیامبر اسلام توجه داشته است؟
***
آقای کرزی زمانی که میخواست از عمرداودزی، به خاطر گرفتن پول نقد از ایران، دفاع کند، گفت که این سزای «وطندوستی» است که داودزی شاهد میشود. او کسی است که با کمپنیهای امنیتی خصوصی به شدت مخالفت کرده و پروژهی انحلال و قطع فعالیتهای آنان را پیش برده است. او در سخنی دیگر تأکید کرد که از چهار سال پیش با این کمپنیها مخالف بوده و چهار ماه پیش برای خارجیها فرصت داده بود که کار خود را جمع کنند و حالا که کسی توجه نکرده با دستور و حکم خود به انحلال این کمپنیها اقدام کرده است.
این تصمیم آقای کرزی نیز حیرت و بهت همگانی را برانگیخته است. سوال بر نقش کمپنیهای امنیتی نیست که تا کنون مثبت و یا منفی بوده است، سوال بر تصمیمی است که آقای کرزی میگیرد و آن را در زمینهی کلان سیاستگذاریها و روابط بینالمللی خود توجیه میکند. اولین واکنش نهادهای کمککنندهی بینالمللی، به شمول تیمهای بازسازی ولایتی، در برابر این تصمیم آقای کرزی توقیف تمام پروژههای بازسازی و انکشافی آنان در افغانستان است. این نهادها بر هیچ نهادی در افغانستان برای تأمین امنیت خود اعتماد نمیتوانند. پولیس افغانستان میتواند دامی باشد که آنها را به کام مرگ محتوم میکشاند. حالا تصمیم آقای کرزی چگونه عملی میشود و حکمهای قاطع و انعطافناپذیر او چگونه به منصهی اجرا میآیند و پیامدهای آن برای اوضاع عمومی کشور چه خواهد بود، یک جانب سکه را تشکیل میدهد؛ جانب دیگر سکه، کشاندن این جنگ به میدانی است که رسواییهای مالی ارگ ریاست جمهوری نیز در آن انداخته شده است. آقای کرزی افشاگری اخیر نیویورک تایمز را هم به این تصمیم نسبت میدهد که گویا اگر او به انحلال کمپنیهای امنیتی خصوصی پافشاری نمیکرد با این انتقامجویی مواجه نمیشد و پولگرفتنش از ایران برای مصارف ارگ ریاست جمهوری با تأیید نیویورک تایمز و دیگر مقامات امریکایی و غربی مواجه میشد.
با جنگ جدید آقای کرزی در برابر کمپنیهای امنیتی خصوصی، بازی سیاسی در افغانستان ابعاد جدیتری به خود گرفته است. این بازی، امنیت و ثبات افغانستان را که هنوز هم در گرو حمایت نیروهای بینالمللی است، به شدت زیر سوال میبرد. اگر آقای کرزی بر پولیس و یا اردوی ملی افغانستان تکیه دارد، این همان پولیس و اردویی است که از غذا تا لباس و از معاش تا اسکان، و از گلوله تا واسطهی نقلیهی آن را «خارجیها» تأمین میکنند. آقای کرزی از کجا اطمینان یافته است که با دست رد زدن به خواستهها و نگرانیهای شدید غربیها میتواند روی این پولیس و اردو تکیه کند؟ استقلالطلبی آقای کرزی و وطندوستی آقای داودزی به یک نسبت قابل قبول و تشویقکننده است، اما سیاستمداران زرنگ، استقلالطلبی خود را در دنیای تعارفات دیپلوماتیک به گونهای مطرح میکنند که دیگران وادار نشوند به جای احترام به استقلال و خودارادیت آنان، مقام بردگی و بندگی شان را گوشزد کنند. این تجربهها از وزیراکبرخان تا امانالله خان، از داودخان تا ملاعمر عبرتهای زیادی داشته است که آقای کرزی نباید از آنها غافل باشد. اتفاقاً خود آقای کرزی نیز در این تجربه رنجهای به مراتب سنگینتری را شاهد بوده است که میتواند برای او عبرتانگیز و آموزنده باشند.
***
در هنگامهی این رسوایی و افتضاح اول، سخن حیرتانگیز دیگری نیز بر زبان آقای کرزی رفته است که اعتبار و حیثیت او در مقام حافظ قانون اساسی کشور را زیر سوال میبرد. وی با ابراز نگرانی از نتایج انتخابات پارلمانی، از کمیسیون مستقل انتخابات خواست که برای رعایت مصالح وحدت ملی، برای مناطقی که نمایندگان واقعی شان از مجرای قانونی وارد پارلمان نشده اند، راههای دیگری در نظر گیرد. وی مشخصاً از ولایت غزنی یاد کرد که در آن از جمع یازده نمایندهی انتخابی، هیچ یک از نمایندگان پشتون نتوانسته اند به پارلمان راه پیدا کنند. آقای کرزی برای کمیسیون نگفته است که منظور او از «راههای دیگر» چه بوده است. آیا کمیسیون نمایندگان منتخب هزاره را از لست حذف کند و به جای آنها نمایندگان پشتون را نصب کند؟... آیا در کنار این نمایندگان، تعدادی از نمایندگان پشتون را خارج از نصاب پارلمان برای رعایت مصالح وحدت ملی به پارلمان بفرستد؟... آیا انتخابات را در این ولایت از نو برگزار کند تا این بار نمایندگان پشتون بتوانند داخل پارلمان شوند؟
آقای کرزی میتوانست با نحوهی برخورد نسبتاً شفاف و مسئولانهی کمیسیون انتخابات، آبروی رفتهی حکومتش به خاطر انتخابات ریاست جمهوری را اندکی جبران کند و بگوید که از آن انتخابات درس گرفته و در این انتخابات با گماشتن افرادی مسئول و مصمم، از تکرار آن رسوایی جلوگیری کرده و اعتماد مردم نسبت به پروسهی انتخابات را تأمین نموده است. اما آقای کرزی، گویا از درک این پیروزیاش نیز عاجز بوده و در اوج افتخاری که میتوانست برای جهان از روند رو به رشد اصلاحات در کشورش حرف بزند، یک بار لگدی دیگر به تابوت اعتبار و حیثیت حکومتداریاش وارد کرده و آن در سراشیبی هولناک قرار داده است.
کمیسیون انتخابات در برابر این درخواست غیرقانونی و غیرمسئولانهی آقای کرزی همان حرفی را زد که قرار نبود بر زبان بیاید. آقای فضلاحمد معنوی در مقام رییس کمیسیون مستقل انتخابات و آقای احمد ضیا رفعت در مقام سخنگوی کمیسیون رسیدگی به شکایات انتخاباتی، این درخواست آقای کرزی را خلاف قانون تلقی کرده و از پذیرفتن آن امتناع ورزیده اند. این دو مقام با تأکید بر مسئولیتهای قانونی خود، در واقع عدم پابندی رییس جمهور کشور به قانون را به رخ او کشیده و به گونهی صریح گفته اند که هر فردی در هر مقامی خود حافظ شخصیت و اعتبار خود است و اگر کسی با شخصیت و اعتبار خود بیمبالاتی کند، از کسانی دیگر توقع نداشته باشد که شخصیت و اعتبار او را حفاظت کنند.
معلوم نیست که آقای کرزی در برابر این رسوایی خودخواسته و خودساختهی دیگر چه کاری انجام خواهد داد؟ ... آیا او اقدام کمیسیون مستقل انتخابات را نیز بخشی از توطیهی بینالمللی برای انتقام از استقلالطلبی و وطندوستی خود تلقی میکند؟ ... آیا او امر به بطلان کار کمیسیون مستقل انتخابات صادر میکند و با اینگونه کودتا، عملاً افغانستان را به دوران امارت اسلامی طالبان و جمهوری خودکامهی داودخان و سلطنت مطلقهی ظاهرخان و امیرعبدالرحمن خان برگشت میدهد؟ ... و یا، برعکس، دوباره در برابر رسانهها ظاهر میشود و از تمام این حرفها و مواضعی که در حالت غیرعادی اتخاذ کرده است، معذرتخواهی میکند؟ ...
***
در بحبوحهی این رسواییهای بزرگ، نهاد معتبر «شفافیت بینالملل» گام دیگری برداشت و در یک اعلامیهی رسمی، مدال عروج به مقام سومین کشور فاسد دنیا را به سینهی آقای کرزی و حکومت او نصب کرد. البته افغانستان، با وجود آنکه از رقبای توانمندی چون رواندا و اریتریه و عراق و یمن و مکزیک جلو زده است، دو رقیب سرسخت دیگر را در برابر خود دارد: سومالی و برمه. اما اینکه در ظرف یک سال، توانسته است از مقام ششم به مقام سوم برسد، افتخاری بیمانند است و آقای کرزی در احراز این رسوایی نیز باید کنفرانس دیگری را ترتیب دهد. ناگفته پیداست که این گزارش، هنوز رکورد رسوایی پول نقد ایرانی و زیرپاکردن قانون اساسی توسط رییس جمهوری را با خود ندارد، وگرنه شاید از آن دو رقیب نیز جلو میزد. در کنار این حرفها، گزارش نهاد بینالمللی «دیدبان اصالت» را نیز به یاد داشته باشیم که فساد مالی افغانستان در سال 2009 را دو برابر سال 2006 اعلام کرده و کنگرهی ایالات متحدهی امریکا کمکهای پیشنهادی خود برای افغانستان را در حالت تعلیق درآورده است.
***
در اینکه نهادها و شخصیتهای زیادی در افغانستان با فساد اداری و مالی مبارزهای جدی دارند، تردیدی نیست، اما وقتی این مبارزهی جدی با رهبریتی مواجه میشود که خود از سر تا پا غرق فساد است، چگونه میتواند به پیروزی خود امیدوار باشد؟... اینکه ادعا شود آقای کرزی از فساد گسترده در نظام و ساختار تحت رهبریاش خبر ندارد، پذیرفتنی نیست. او همه چیز را میداند و از همه چیز باخبر است. اما با این وجود، چرا چنین بیمبالات و غیرمسئول عمل میکند؟ ... این سوالی است که به عنوان رازی دیگر در سیاستهای جاری افغانستان باید مورد کاوش قرار گیرد.

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

یاد آوری

اشاره: این نوشته در شماره بیستم هفته نامه قدرت منتشر شده بود.

نوشته از: حمید فیدل 


آن ماجراها را مسلما کسی نمی‏تواند بزداید، اگر کسی هم باشد سنگ به کله اش خواهم زد، تا بمیرد. آن ماجراها ساده بود اما از دنیای بی‏خیالی و سرمستی سرشار بود. حقیقت یکی از آن ماجراها این است که در زمستان‏های دهکده وقتی بسوی مکتب می‏رفتم و یا بر می‏گشتم، در گوشه‏ی دور از چشم دیگران می‏ایستادم و روی برف‏ها می‏شاشیدم. 

ماجرای این شاش‏ها متفاوت بود. هرچند که از روی دانایی این کار صورت نمی‏گرفت اما لذتی کودکانه در نفس اجرای این کار وجود داشت که مایه تداوم آن می‏شد. یکی از روزها برنامه این بود که در نقطه‏ی ثابتی باید می‏شاشیدم تا عمق برف را اندازه می‏کردم و شاشم به زمین می‏رسید و از درون آن سوراخی که ایجاد می‏شد چهره زمین را می‏دیدم. روزی دیگر برنامه یاگاری نویسی بود، هرچند تازه آموخته بودم که یادگاری چگونه نوشته می‏شود، اما یادگاری ام را توسط شاشم روی برف‏ها می‏نوشتم و بعد سرخوش از این کار تا خانه می‏دویدم. 

اما به زودی آن محل مخفی در راه میان درختان از یادگاری و سوراخ‏های عمقی پر می‏شد، پس باید تغییر مکان می‏دادم و یادگاری‏هایم را در جاهای دیگر روی برف‏های خدا می‏نوشتم. خوشبختان مسیر پر درخت بود و فضای کافی وجود داشت و من نیز با طرح‏های جدید شاش‏های دیگر می‏کردم. روزهایی بود که «الفبا» می‏نوشتم زیرا من آن روزها الفبا می‏آموختم و هر از گاهی نیز چهره‏ای می‏کشیدم. اما این کار همیشه با کمی نقص همراه بود، چرا که شاشم برای یک طراحی کامل کفایت نمی‏کرد؛ گاهی تصویر یک چشم می‏شد و زمانی دهان‏اش ناقص می‏ماند و گاهی نیز یکی از گوش‏ها ناقص می‏شد و اینگونه بود که من آب زیاد می‏خوردم تا قیافه کامل را بشاشم، اما گاهی دیگر دست و زمانی پا ناقص از کار در می‏آمد. برنامه شاشیدن ام به اینجا ختم نمی‏شد، گاهی نیز اتفاق می‏افتاد که فقط خطوط درهم و برهم را روی برف‏ها نقاشی می‏کردم و برنامه ام ادامه داشت. 

هرچند که آن روزها غصه‏ی چیزی را نداشتم و زمان، زمان بی‏تکلیفی و بی‏مسئولیتی بود. نه طهارت بود و نه نظافت و نه ترس از مادر و پدر، اما در یادآوری خاطراتم گاهی لحظه‏های پرمعنایی وجود دارد. برف نوشته‏های من همه از دست رفت و آب شد، اعماق زمین را پیمود و تجزیه و تبخیر شد و شاید دوباره آن آب را نوشیده باشم اما این بار با آداب و از روی تکلیف و نظافت نه روی برف‏ها و میان درختان بلکه در جایی مخفی دیگر می‏شاشم. برف نقاشی‏های من همه از دست رفت و من نقاشی را نیز از یاد بردم، من تمامی احساس شادی را که از شاشیدن ام می‏کردم از یاد بردم، دنیای کودکی ام را از یاد بردم و بزرگ شدم. 

با هر لحظه بزرگ شدنم احساس می‏کنم بسوی مرگ نزدیک می‏شوم و در ترس-آگاهی از خودم می‏پرسم، به جز شاشیدن چه کاری دیگری انجام می‏دهم؟ وقتی به کارهایم می‏اندیشم به راستی که جز شاشیدن کاری ندارم، حتی شاشیدنم آن احساس کودکانه نیز در خود ندارد، پس به این نتیجه می‏رسم که حتی شاش درست حسابی هم نمی‏کنم و از خودم می‏پرسم، کی هستم؟ چکار می‏کنم و برای چه برهمه چیز می‏شاشم؟ 

حالا می‏خواهم کارهای را که هر روز انجام می‏دهم بیاد بیاورم. صبح‏ها پس از چای سیگار می‏کشم و فیلتر آن را در مسیر حرکت ام بسوی دانشگاه به رودخانه می‏اندازم، چند قدمی برنداشته ام که متوجه می‏شوم در کنار دیوار رودخانه چند تا معتاد به همدیگر تزریق می‏کنند. لحظه‏ی به آنها نگاه می‏کنم و حتی احساس ترحم در وجودم بیدار نمی‏شود، حتی در مورد خودم دقیق نمی‏شوم که معتاد به سیگارم، معتاد به هوای سنگین رودخانه ام، معتاد به شلوغی شهرم، معتاد به فحش و دشنام ام، معتاد به سرو صدای بیهوده ام و معتاد به عدم اعتمادم و... ده قدم آن طرف‏تر زن چادری بینوایی در گوشه‏یی نشسته و چند تا پول سیاه را در پیش رو، روی چادرش انداخته و گدایی می‏کند. از روی ناچاری است یا خیر حتما از روی ناچاری است چرا که احتمالا شوهرش یکی از معتادین رودخانه است. بی‏خیال از کنارش می‏گذرم، ساده می‏گذرم اما نه، فحشی نثارش می‏کنم و مسیرم را در پیش می‏گیرم. به سرگ نزدیک می‏شوم و در انتظار عبور از سرک چه غوغایی، چه دودی، و چه گرد و خاکی بی‏مانندی فضا را آکنده است. از سرگ عبور می‏کنم، چند قدم نه پیموده ام که موجودی سیاه و کوچکی یک جفت چپلق در دست به من نزدیک می‏شود، می‏گوید: رنگ کنم! سرم را به علامت نفی تکان می‏دهم، می‏گذرم. ساده می‏گذرم اما نه، با خودم زمزمه می‏کنم لعنت به این فلانی‏ها همه چیز این کشور را غارت کردند و حالا کودک اش را ببین. 

کیلومتری را نه پیموده ام که موجود سیاه دیگر دودکنان از کوچه‏ی بیرون می‏دود و مسیرم را می‏بندد. می‏گوید: اسفند کنم! به زور از او دور می‏شوم. در حالیکه لعنت گویان دور می‏شوم، صدای آیسکریم، آیسکریم، لعنت‏ها را افزایش می‏دهد. اگر آلفرد نوبل بودم حتما برای فحاشان جایزه تعیین می‏کردم. 

این فقط نیم ساعت از زندگی صبح‏گاهی ام بود. اما حالا تصور روشنی از زندگی در بیست و چهار ساعت دارم و خاطره ام بازگشته است. زندگی تک تک آدم‏های کشورم را می‏توانم تصور کنم، خوب می‏دانم چگونه رای دادم، چگونه تقلب کردم، چگونه دروغ می‏گویم، چگونه رشوه می‏گیرم و... چگونه رعیت ام و چگونه دولت مدار. 

دیگر صدای اطرافم را نمی‏شنوم در دنیای ذهنی خودم غوط‏ورم، اما هشیاری آن را دارم که مسیرم را به دانشگاه منتهی کنم. به دروازه دانشگاه رسیده ام و کارت هویت را می‏خواهند، کارت ام را نشان می‏دهم و از دروازه عبور می‏کنم، به خود می‏آیم و با توجه به حوادثی که در مسیر گذشت از خودم می‏پرسم چرا به همه چیز می‏شاشم؟ ناگهان بر شاش‏های قدیمی ام غبطه می‏خورم و آرزو می‏کنم ای کاش بزرگ نمی‏شدم و هم چنان روی برف‏ها می‏شاشیدم. حالا باورم شده است که از کرامت انسانی ام گرفته تا مقدسات و زندگی ام، بر همه شاشیده ام و می‏شاسم. اما این وحشت وجودم را گرفته که شاش‏های فعلی ام روی برف‏ها نیست تا در بهار آب شود و در اعماق زمین تجزیه گردد و از دل کوه چشمه‏ی ذلال و گوارای بیرون آید تا همه موجودات را زندگی بخشد. 

امروزه شاش تصویرها، شاش الفباها، شاش یادگاری‏ها قدرت یادآوری و فراموش کردن را نیز از دست داده است. یادآوری معصومیت کودکی و فراموشی نخوت و گناه بزرگسالی. آرزو می‏کنم ای کاش همه آدم برفی بودند تا بر آنها می‏شاشیدم، اما چنین نیست و قول آن معتاد کنار دیوار دریا را خوب به خاطر دارم که می‏گفت: «برادر برو، چه نگاه می‏کنی، کار ما دیگه است.»

آسیب‏شناسی تشنگی

اشاره: این نوشته قبلاً در شماره بیستم هفته نامه قدرت(24 میزان 1389) منتشر شده بود.

نوشته از: سخیداد هاتف 
جامعه‏ای که شوق آزادی دارد اما در زیر پای استبداد و بی‏عدالتی به سختی نفس می‏کشد، سخت تشنه‏ی آزادی می‏شود و از همین رو آزادی را زیباتر و مشکل‏گشاتر از آنچه هست تصور می‏کند. نظام دیکتاتوری به صورت ناخواسته دموکراسی را در چشم شهروندان دموکراسی‏خواه  زیباتر و کارآمد‏تر از آنچه دموکراسی هست می‏آراید. دیکتاتور با دموکراسی می‏ستیزد و هرچه بیش‏تر و شدیدتر می‏ستیزد عطش دموکراسی‏خواهی را شدیدتر می‏کند و هرچه این عطش شدیدتر می‏شود، واقعیت دموکراسی در هاله‏ای از جلوه‏های آرمان-شهری محوتر می‏شود. به همین خاطر، هنگامی که یک انقلاب با شعارهای آزادی و عدالت به پیروزی می‏رسد، انقلابی‏های پیروز تازه درمی‏یابند که آزادی آن مسیحای معجزه‏گری نیست که در فضای خفقان تصور اش را کرده بودند. به همین علت است که بسیاری از دموکراسی‏خواهانی که هرگز تجربه‏ی دموکراسی را نداشته اند وقتی به دموکراسی می‏رسند از نارسایی‏ها و نا رفیقی‏های آن به تنگ می‏آیند. مشکل در کجا است؟ مشکل در آزادی و دموکراسی نیست. در انتظارات متورم کسانی است که در عالم عطش‏ناکی در دموکراسی و آزادی جز حسن و کمال نمی‏بینند.



در سال ۲۰۰۵ میلادی در مزار شریف از سرک پشت سر دانشگاه بلخ به طرف دفتر کار یکی از دوستان قدیمی می‏رفتم. پیاده بودم. هوا بسیار گرم بود. پیش دکانی ایستادم تا آب میوه‏ای بگیرم. صاحب دکان، که آدمی میانه سال بود، با کسی دیگر بحث می‏کرد. می‏گفت که هر روز ده‏ها دختر جوان از پیش دکان او می‏گذرند و شکل لباس و آرایش و رفتار بعضی از آن‏ها واقعاً خجالت‏آور است. می‏گفت که اگر آزادی این است به درد مردم افغانستان نمی‏خورد. با خود گفتم: حالا مرا هم سرزنش خواهد کرد. من پتلون خاکی‏ای به تن داشتم که از قسمت بغل زانوها جیب‏های آویخته داشت. پیراهن آستین کوتاه و ریش تراشیده را هم بر این پتلون علاوه کنید. کتابی هم در دست‏های آفتاب نخورده‏ی خود داشتم. اما او چیزی نگفت. احتمالاً در ذهن او من هم عضوی از یک نسل « خراب شده» بودم؛ نسلی سست و یاوه‏گرا، که روح خود را به فرهنگی بیگانه سپرده بود. با این‏همه، من در آنجا فوراً دو امتیاز داشتم که آن دخترانِ سزاوار سرزنش او نداشتند: یکی این که من مرد بودم و برای مردان بسیاری چیزها عیب نیست. دیگری این که من به دکان او رفته بودم تا چیزی بخرم و برای او بهتر آن بود که میان پولی که می‏گرفت و نکوهشی که باید می‏کرد اولی را انتخاب کند. 

چرا این‏طور است؟ چرا هیچ وقت آزادی آن نمی‏شود که ما می‏خواهیم؟ می‏گوییم: «این آزادی نیست» و منظور مان این است که این همان چیزی نیست که قرار بود بیاید و ما را از چنگ همه‏ی چیزهای نامطلوب برهاند. چرا آزادی را همچون موعودی معجزه‏گر می‏بینیم؟ 

در کشور ما آدم پیوسته احساس تشنگی می‏کند. استبداد و عقب‏ماندگیِ دیرپا و فراگیر ذهن و زبان و چشم و گوش و خرد و خیال و دست و دهان و عیان و نهان ما را عطش‏ناک کرده اند. ما تجربه‏ی آزادی، عدالت، دموکراسی، امنیت و رفاه اجتماعی نداشته ایم و نداریم و تشنه‏ی این چیزها ایم. عطش داریم. این وضعیت «عطش‏ناکی» چارچوب تنگی ایجاد می‏کند که بر مجموعه‏ای از بینش‏ها و کنش‏های آدم‏های تشنه اثر می‏گذارد. به این گونه: 

۱- آدم تشنه برای رفع عطش خود رو به چشمه و کاریز و دریا می‏آورد. اگر این‏ها را نیافت به سوی تالاب و مرداب می‏رود. اگر در آن جاها آبی ندید به سوی سراب می‏شتابد. در چارچوب تنگ عطش، تشنگی، بدترین تجربه و رسیدن به آب، بهترین تجربه‏ی جهان است. آب برای آدم عطش‏زده چندان خوب و خواستنی می‏شود که در باره اش کم‏ترین چون و چرا نمی‏توان کرد. در ذهن آدم عطش‏زده جزئیات آب حذف می‏شوند و صفات آن رنگ می‏بازند. آب در ذهن چنین کسی یک صفت دارد و آن صفت «خوب» و بل «خوب‏ترین» است و اصلاً آب یعنی «خوب مایع»‏ی که می‏توان اش نوشید. اگر در مثل به آدم عطش‏زده بگوییم که آبی که اکنون به دست او رسیده قیمت دارد و او بعداً باید آن قیمت را بپردازد، او به این جزئیات توجه نخواهد کرد. نیز، او حوصله‏ی دقت در خاصیت‏های آب و تفکیک کردن میان اقسام آن را هم نخواهد داشت. برای او اکنون یک‏چیز بسیار مهم است: سیراب شدن. 

جامعه‏ای که شوق آزادی دارد اما در زیر پای استبداد و بی‏عدالتی به سختی نفس می‏کشد، سخت تشنه‏ی آزادی می‏شود و از همین رو آزادی را زیباتر و مشکل‏گشاتر از آنچه هست تصور می‏کند. نظام دیکتاتوری به صورت ناخواسته دموکراسی را در چشم شهروندان دموکراسی‏خواه زیباتر و کارآمد‏تر از آنچه دموکراسی هست می‏آراید. دیکتاتور با دموکراسی می‏ستیزد و هرچه بیش‏تر و شدیدتر می‏ستیزد عطش دموکراسی‏خواهی را شدیدتر می‏کند و هرچه این عطش شدیدتر می‏شود، واقعیت دموکراسی در هاله‏ای از جلوه‏های آرمان-شهری محوتر می‏شود. به همین خاطر، هنگامی که یک انقلاب با شعارهای آزادی و عدالت به پیروزی می‏رسد، انقلابی‏های پیروز تازه درمی‏یابند که آزادی آن مسیحای معجزه‏گری نیست که در فضای خفقان تصور اش را کرده بودند. به همین علت است که بسیاری از دموکراسی‏خواهانی که هرگز تجربه‏ی دموکراسی را نداشته اند وقتی به دموکراسی می‏رسند از نارسایی‏ها و نا رفیقی‏های آن به تنگ می‏آیند. مشکل در کجا است؟ مشکل در آزادی و دموکراسی نیست. در انتظارات متورم کسانی است که در عالم عطش‏ناکی در دموکراسی و آزادی جز حسن و کمال نمی‏بینند. 

۲- وقتی که عطش ناک ایم و در همین حال آزادی و دموکراسی می‏خواهیم، ای‏بسا که طاقت دیدن آن گونه‏ی آزادی و دموکراسی را که با انتظارات متورم ما منطبق نباشند نداشته باشیم. این «طاقت نداشتن» دقیقاً همان خاصیت استبداد است. یک مستبد پیشاپیش مستبد نیست. او رفته -رفته چیزهایی می‏بیند و می‏شنود که طاقت دیدن و شنیدن شان را ندارد و شروع می‏کند به سرکوب کردن آن‏ها. هر روز محدودیت تازه‏ای وضع می‏کند و قانون سرکوب کننده‏ی جدیدی در میان می‏آورد. هر روز مجال تنوع و تکثر را تنگ‏تر و تنگ‏تر می‏کند تا قامت جامعه را با جامه‏ای که در خیال خود برای آن دوخته برابر کند. همین طور آن آزادی‏خواه و دموکراسی‏طلبی که از بس عطش‏ناک است هرگز نمی‏نشیند و در باره‏ی جزئیات و صفات آزادی و دموکراسی نمی‏اندیشد، ممکن است آزادی و دموکراسی را همان چیزهایی نیابد که در نگارخانه‏ی خیال عطش‏ناک خود پرداخته است. این است که ممکن است شروع کند به دست‏کاری در اندام دموکراسی و آزادی و به سامان کردن آن‏ها بر وفق تصورات خود. حال، اگر دیگران با او همراه نشوند او ممکن است «بی طاقت» شود و در جست و جوی راه‏هایی برآید که او را از کار و مشورت با دیگران بی‏نیاز کند. کوتاه‏ترین این راه‏ها استقاده از قدرت غیرمشروع است. اما چه باک؟ برای بهتر کردن آزادی و دموکراسی و عدالت می‏توان از قدرت غیرمشروع استفاده کرد. چرا که به هر حال هدف نیکو است و «دیگران» این هدف نیکو را درنمی‏یابند. به اینجا که رسیدیم دیگر عملاً وارد ساحت استبداد شده ایم. همه‏ی دیکتاتورها استدلال شان این است که دیگران نمی‏فهمند یا می‏فهمند و به اندازه‏ی فرد دیکتاتور برای آبادی و سربلندی میهن (آن گونه که باید) دل‏سوز نیستند. 

«وضعیت عطش‏ناکی» همواره مستعد استبداد پروری است. چرا که در این وضعیت آدم‏های عطش‏زده بر گرد شعار ساده و انعطاف‏ناپذیری جمع می‏شوند که بر یک انتظار متورم بنا شده است. از سویی دیگر، اعضای این مجموعه‏ی عطش‏زده به صورت تفصیلی نمی‏دانند که مدلول بین‏الاذهانی این شعار ساده‏ی شان چه جزئیاتی دارد. می‏گویند «آزادی»، و هر کس از این مفهوم معجزه‏گر چیزی در ذهن دارد که حوصله‏ی در میان گذاشتن تفصیلی آن با دیگران را ندارد. می‏گویند «دموکراسی»، و در تاریکی هر کس عضوی از این فیل را لمس می‏کند و البته در هیاهوی عطش‏ناکان مجال آن ندارد که به دیگران بگوید این فیل چه‏گونه حیوانی است. وقتی که آزادی و دموکراسی آمدند، تازه معلوم می‏شود که کم‏تر کسی آن‏ها را آن گونه که هستند می‏خواسته است. آن‏گاه هر کس که دست بالا یافت آزادی و دموکراسی را چندان می‏تراشد که در چارچوب انتظارات خودش بگنجند. دیگران چه؟ دیگران همه یا کج فهم اند یا اسیر منافع شخصی خود هستند و نباید زیاد به وِز-وِزهای شان اهمیت داد. 

حال، این همان استبدادی است که همه می‏خواستند از اش بگریزند. این تجربه‏ای است که در افغانستان پیوسته تکرار می‏شود. این، گمانِ خطایی است که عشق مان به آزادی و دموکراسی به تنهایی ما را به دموکراسی و آزادی خواهد رساند. ما عطش‏زده ایم و در اثر این عطش‏زدگی تصویرهای غیر واقع‏بینانه‏ای از دموکراسی و آزادی و عدالت داریم. تا برای تصحیح این تصویرها به مبادلات بین‏الاذهانی جدی نپردازیم، احتمال این که عشق مان به آزادی و دموکراسی و عدالت خلاف‏پرور شود همواره قوی‏ترین احتمال خواهد بود. 

بن‏بست مصالحه با طالبان و کتمان ضعف مدیریت حکومت


اشاره: این نوشته قبلاً در شماره بیستم هفته نامه قدرت در 24 میزان 1389 منتشر شده بود.



مصالحه نیازمند اراده‏ی پذیرش صلح و همدلی میان طرفین است. چنین چیزی نیز در این میانه وجود ندارد، زیرا طالبان هربار جواب پیشنهاد مذاکره را با حمله و انتحار و انفجار داده اند. طالبان با اصل و اساس نظام فعلی مشکل دارند، از همین رو حتا حاضر نشده است که بر سر مصالحه با دولت سخن بگویند. در یکی از آخرین پاسخ‏های طالبان به دولت آمده است که طرح مصالحه با آنان از طرف حکومت حامد کرزی «بی‏معنا» است و  حکومت او فاقد اختیار می‏باشد. طالبان آشکارا دولت را دست‏نشانده‏ی آمریکا می‏دانند و طرح مصالحه را نیز از آمریکا می‏شمارند و حتا آن را نشانه‏ی احتضار دولت افغانستان و شکست آمریکا می‏شمارند. آخرین سخن رسمی طالبان نیز از سوی ذبیحالله مجاهد در گفتگو با بی‏بی‏سی بیان شده است که سخنان حامد کرزی رییس جمهور کشور را مبنی بر گفتگوهای غیررسمی با طالبان رد کرده و گفته است که «طالبان به مذاکرات پنهانی و پشت پرده باور ندارند».
از مدت‏ها به این‌سو حکومت افغانستان تلاش‏های پی‏گیر و مداوم خود را برای مصالحه با طالبان افزایش داده است و امیدوار است که از این طریق بتواند بر مشکل ناامنی در مناطق گسترده‏ای از کشور فایق آید. این طرح ظاهراً از حمایت سازمان ملل متحد و ایالات متحده‏ی آمریکا نیز برخوردار است. اما آیا مصالحه با طالبان اساساً امکان پذیر است؟ هزینه‏ی مصالحه با طالبان چه خواهد بود؟ آیا این یک طرح به گسترش حاکمیت دولت و استقرار صلح در کشور منجر خواهد شد یا که کشور را به دوران طالبان و شروع دوباره‏ی جنگ برگشت خواهد داد؟ 

این سوالات در طرح مصالحه‏ی حکومت افغانستان باید پاسخ داده شود، اما متأسفانه طرح مصالحه آن‌قدر گرفتار تناقض و ابهام است که این انتظار را کاملاً نادیده می‌گیرد. برای روشن شدن این مسأله باید به دو نکته توجه کنیم: یکم، اصولاً طرح مذاکره در صورتی امکان‌پذیر است که دو طرف بر اصول مشترکی توافق حاصل کنند و مذاکره و مصالحه بر مبنای آن اصول مشترک صورت بگیرد. دوم، مذاکره و مصالحه معطوف به حفظ دست‌آوردهایی باشد که مبنای مشروعیت نظام است. متأسفانه در این مذاکره هیچ یک از این دو نکته وجود ندارد. نه طالبان و نه حکومت، از اصول و خواست‏های مشترکی سخن نگفته اند. علاوه برآن شرط‏های طالبان برای مذاکره نیز تا حدود زیادی مبنای مشروعیت دولت را نشانه می‏گیرد؛ طالبانً از حاکمیت شریعت اسلامی با تفسیر طالبانی آن سخن می‏گویند و با ارزش‏های مدنی‏ مثل حقوق بشر، تساوی حقوق زن و مرد، آزادی و دموکراسی سر سازگاری ندارند. افزون بر این، مصالحه نیازمند اراده‏ی پذیرش صلح و همدلی میان طرفین است. چنین چیزی نیز در این میانه وجود ندارد، زیرا طالبان هربار جواب پیشنهاد مذاکره را با حمله و انتحار و انفجار داده اند. طالبان با اصل و اساس نظام فعلی مشکل دارند، از همین رو حتا حاضر نشده است که بر سر مصالحه با دولت سخن بگویند. در یکی از آخرین پاسخ‏های طالبان به دولت آمده است که طرح مصالحه با آنان از طرف حکومت حامد کرزی «بی‏معنا» است و حکومت‌ او فاقد اختیار می‏باشد. طالبان آشکارا دولت را دست‏نشانده‏ی آمریکا می‏دانند و طرح مصالحه را نیز از آمریکا می‏شمارند و حتا آن را نشانه‏ی احتضار دولت افغانستان و شکست آمریکا می‏شمارند. آخرین سخن رسمی طالبان نیز از سوی ذبیح‌الله مجاهد در گفتگو با بی‏بی‏سی بیان شده است که سخنان حامد کرزی رییس جمهور کشور را مبنی بر گفتگوهای غیررسمی با طالبان رد کرده و گفته است که «طالبان به مذاکرات پنهانی و پشت پرده باور ندارند». 

از این‌سو، حکومت افغانستان هیچ طرح استراتیژیکی را در مصالحه با طالبان مطرح نکرده است و هیچ سخن واحد و مشخصی در جزئیات نیز بیان نداشته است. با این حال، شورای عالی مشورتی صلح، که متشکل از برجسته‏ترین رهبران سنتی و فرماندهان دوران جنگ و برخی از رهبران سابق طالبان می‏باشد، مسئولیت گرفته است که راه حل مناسبی برای مصالحه با طالبان و پایان جنگ و ناامنی در افغانستان پیدا کند. اما آیا این تلاش‏ها خواهد توانست طالبان را به دست کشیدن از جنگ و پیوستن به دولت راضی سازد؟ 

طرح مصالحه با طالبان با چند تناقض عمده رو به رو است که نباید از نظر دور داشته شود: 

1. طرف مذاکره‏ی از سوی حکومت افغانستان مشخص نیست. سخنگویان طالبان تا هنوز سخن شان را بسیار مشخص و روشن مطرح کرده اند و همواره پیشنهاد مذاکره را -دست کم با شرایطی که دولت افغانستان نمی‏تواند از آن‏ها بگذرد-- رد کرده اند. حکومت افغانستان تا هنوز تلاش کرده است که از لحاظ مفهومی طالبان را به دسته‏‏های متعدد تقسیم کند و به این طریق طرف گفت‌وگوی خود را مشخص نماید. حکومت می‌گوید که با کسانی مذاکره نخواهد کرد که عامل بیگانگان اند و به قتل و جنایت و ترور دست می‏زنند. طالبان، اما این دسته بندی را به شدت رد کرده و حتا آن را «توطئه‏ی ناکام» دولت افغانستان برای شکستن صفوف طالبان می‌دانند و می‌گویند که طالبان به خاطر باورها و ایمان خود مبارزه می‏کنند. این مسأله نشان می‏دهد که دولت افغانستان طرف روشنی در این مذاکره ندارد. 

البته روشن است که همیشه کسانی خواهند بود که به دلیل خستگی از جنگ و یا حتا باور و اعتماد به طرح مصالحه‏ از جنگ دست بردارند، اما مشکل اصلی این است که بدنه‏ی اصلی طالبان همچنان به جنگ و مخالفت خود با دولت ادامه خواهند داد و صلح و امنیت را همچنان به چالش خواهند کشاند. 
پیش‏شرط اساسی حکومت افغانستان برای مصالحه، پذیرش قانون اساسی افغانستان توسط طالبان است. اما طالبان خود را ملزم و متعهد به برداشت‏ها و تفسیرهای خاص شان از شریعت اسلامی می‏دانند و هرگونه نظام سیاسی دیگر را رد می‏کنند. از سوی دیگر طالبان مذاکره را موکول به خروج نیروهای بین‏المللی از افغانستان کرده اند. اما حکومت نمی‏تواند واقعیت نیروهای بین‏المللی را در مذاکرات خود در نظر نگیرد، هرچند که ظاهراً از روی تعمد آن را به فراموشی می‏سپارد و تلاش می‏کند افکار عامه متوجه آن نشود. 

هرچند ظاهراً سازمان ملل متحد و ایالات متحده‏ی آمریکا می‌گویند که از طرح مصالحه با طالبان حمایت می‏کنند، اما آیا این سخن به معنای این است که آن‏ها شرط خروج شان را از افغانستان می‏پذیرند و راضی می‏شوند که افغانستان به دوره‏ی حاکمیت طالبان برگشت کند؟ ظاهراً مسأله‌، از دو صورت خارج نیست: یک این‌که جامعه‏ی جهانی به مصالحه با طالبان با این شرایط چندان معتقد نیست و حمایت شان از مصالحه نیز یک تعارف سیاسی بیش نمی‌باشد. در این صورت بازی جامعه‏ی جهانی باید عمق بیشتری داشته باشد که دولت افغانستان یا کاملاً از آن سردرنمی‏آورد یا خود را به نادانی می‌زند. دیگر این‌که جامعه‏ی جهانی شرط طالبان را می‏پذیرند و در آن صورت به تمام دست‌آوردهای شان در طول نُه سال اخیر نیز پشت می‏کنند و افغانستان را به طالبان می‌سپارند. به نظر نمی‏رسد این فرضی منطقی‏ باشد. حتا اگر جامعه‏ی جهانی افغانستان را به حال خودش رها کند، نمی‏تواند این خطر را نادیده بگیرد که افغانستان دوباره به لانه‏ی تروریسم بین‏المللی مبدل خواهد شد. با توجه به این نکته، طرح مصاله با طالبان نمی‏تواند برای ختم جنگ و برگشتاندن امنیت به کشور امیدوار کننده باشد. 

3. دولت افغانستان از لحاظ استراتیژیک گرفتار تناقض در رفتارهای سیاسی خود است. از یک‏سو ناگزیر است الزامات و تقاضاهای جامعه‏ی بین‏المللی و نرم‏های مدنی را در سیاست‏های خود –دست کم در حد آداب و عرف دیپلماتیک- از نظر دور ندارد، و از سوی دیگر نمی‏تواند از گرایشات سنتی و الزامات فرهنگ قبیله‌ای و ساختار متشتت جامعه‏ی افغانی خود را رها سازد. 

احترام به تقاضاهای جامعه‏ی بین‏المللی و نیز رعایت و احترام نرم‏ها و ارزش‏های مدنی چیزی است که در نظام جهانی امروز غیرقابل‌انکار است. این نرم‏ها، چه از این لحاظ که متعلق به نسل بشر است و چه از این لحاظ که نظام جهانی امروز بر آن استوار است، در عرف دیپلماتیک جهان امروز بسیار ضروری و مهم است. افغانستان اگر می‏خواهد هم‌چنان عضو با اعتبار و با حرمت جامعه‏ی جهانی باشد و به انزوی سیاسی دوران طالبان دچار نشود، باید تعهد خود را به عرف دیپلماتیک جهانی و ارزش‏های مدنی جهان امروز نشان دهد. 

حکومت افغانستان در طرح مصالحه با طالبان این نکته را نباید از نظر دور بدارد که اساساً مصالحه با طالبان با آن شرایطی که مطرح کرده اند، با نرم‏های مدنی امروز در تضاد است. طالبان، چه از لحاظ تجربه‏ای که در دوران حاکمیت خود نشان دادند و چه در اظهارات و قضاوت‏های فعلی خود در باره‏ی شرایط نظام اسلامی و تطبیق احکام شریعت، نشان داده اند که نمی‏توانند با آن نرم‏های مدنی کنار بیایند. 

4. مشکل دیگر حکومت افغانستان، عدم برخورداری از همدلی ملی اقشار و دسته‏های مختلف جامعه‏ی افغانستان در طرح مصالحه با طالبان است. چیزی که باعث این ناهمدلی شده تعصبات قومی و زبانی و مذهبی و سمتی و حتا جنسیتی جاری در ادارات حکومتی است. از این میان نقش تعصبات قومی و زبانی و مذهبی و سمتی بسیار برجسته‏تر است. این تعصبات، میراث تاریخی سیاست افغانستان است که از تاریخ استبدادی و استبداد قومی دوامدار در سیاست این کشور باقی مانده اند. این تعصبات و سیاست‏های قوم‏محورانه‏ی حکومت‏های استبدادی افغانستان جامعه‏ی افغانی را نیز با گسست‏های قبیله‌ای، قومی، مذهبی، زبانی، سمتی، جنسیتی و ... تکه‏تکه کرده است. 

دولت افغانستان به عنوان ممثل حاکمیت ملی کشور باید در تعقیب سیاست‏های ملی خود بسیار شفاف عمل کند. متأسفانه به دلیل تداوم گرایشات قومی و مذهبی و زبانی و ... سیاست‏های حکومت در طرح مصالحه با طالبان، همچنان غیرشفاف و سوال‌برانگیز است و این شایبه را در ذهن بخش‏هایی از جامعه‏ی افغانستان ایجاد کرده است که حلقاتی در دولت با برگشت دادن طالبان به بدنه‏ی دولت به پشتونی‌ کردن سیاست افغانستان می‏اندیشند. از این رو به آن به شدت با دید منفی نگاه می‏کنند. 

حال باید پرسید که طرح مصالحه با طالبان چگونه می‏تواند با این تناقضات کنار بیاید؟ آیا حکومت افغانستان به آن به عنوان یک طرح عملی نگاه می‏کند یا آن را راه فرار از بن‏بستی می‏داند که گسترش فلج‏کننده‏ی ناامنی از یک‏سو و تناقضاتی که از آن یاد کردیم از سوی دیگر، ایجاد کرده است؟ به نظر نمی‏رسد که فرض اول درست باشد، چون تناقضات و مشکلات مصالحه بسیار هویدا است. اگر فرض دوم درست باشد باید پرسید که آیا حکومت ناتوانی مدیریت خود را در اداره‏ی کشور کتمان می‏کند؟ این‏ها سوال‏هایی است که حکومت افغانستان باید متوجه آن‏ها باشد و آن‏ها را در ذهن مردم افغانستان حل کند.