۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

خداوندگار الموت

حشاشین نام فرقه ای است که در دوران حکومت سلجوقیان بر قسمت هایی از ایران تسلط یافتند. این فرقه از مصریان فاطمی بریدند و در شمال ایران مسکن گزیدند و آنچه را خود «دعوت تازه» می خواندند آغاز نمودند. در رأس این فرقه کسی بود به نام حسن صباح(وفات 1124). او در سال 1090 قلعه ی مستحکمی را بر فراز کوه البرز به تصرف درآورد که دست نیافتنی بود و بر راه های مهم اشراف داشت.
این قلعه به نام «قلعه ی الموت» مشهور است. او از این قلعه گروهش را رهبری می کرد. او با تلقینات مذهبی و با شیوه ی خاصی از میان پیروانش گروهی فدایی تربیت کرده بود که برای از بین بردن مخالفان او دست به ترور می زدند. بدین سان حسن صباح اولین گروه تروریستی سازمانیافته را در تاریخ به نام خود ثبت کرد. فداییان او وحشت بزرگی را در تمام خاور میانه به وجود آورد.
از الموت، این «آشیانه ی عقاب»، خداوندگار بزرگ لشکرکشیِ تروریستیِ خود را شروع کرد که در سراسر شرقِ نزدیک محسوس گشت. در رأس این فرقه استادی مهتر بود و در پایین ترین درجه فداییان بودند که به هرکاری دست می زدند و جان خود را به خطر می انداختند و آدم کشی را به مرحله ی هنر می رساندند. یکی از قربانیان ممتاز آنها وزیر معروف سلطان ملکشاه سلجوقی و یارِ دبستانیِ خداوندگار الموت، خواجه نظام الملک طوسی بود که در سال 1092 در راه بغداد به قتل رسید.
نام حشاشین را صلیبیون به آنها دادند؛ بدان سبب که احتمالاً استاد بزرگ به فداییان مزبور دارویی می خوراند تا آنها را برای مأموریت های ماجراجویانه آماده کند. گزارشی روشن، اما دست دوم، از این دارو خوردن از مارکوپولو باقی مانده است که در سال 1271 یا 1272 –حدود شانزده سال پس از ویرانی آن به وسیله ی هلاکو- از مجاورت الموت عبور کرده بوده است. صحنه در باغی با شکوه که بر گِرد قصر زیبایِ استادِ مهتر قرار داشت، اتفاق افتاد:
استادِ مهتر در دربار خود تعدادی جوان 12 تا 20 ساله را که ذوق سربازی داشتند، نگهداری می کرد و سپس وی آنها را هر 4 یا 6 یا 10 تن به یک بار وارد باغ می کرد. اول آنها را وادار به آشامیدن نوشابه ی خاصی می نمود که آنها را در خواب عمیقی فرو می برد. بعد تعدادی از ندیمانش را وامی داشت که آنها را بردارند و به داخل برند. بدین طریق آنها وقتی بیدار می شدند خود را در بهشت می یافتند.
هنگامی که بدین گونه بیدار می شدند و خود را در مکانی آنچنان زیبا می یافتند تصور می کردند که در بهشت واقعی هستند. بانوان و دوشیزگانی زیبا برای خشنودی دل شان با آنها عشقبازی می کردند. بدین طریق هرگاه استادِ مهتر می خواست یکی از شاهزادگان را بکشد به یکی از این گونه جوانان می گفت: «تو برو و فلان و فلان را بکش. وقتی که برگردی فرشته ی من تو را به داخل بهشت خواهد برد و اگر بمیری فرشتگان خویش را می فرستم که تو را به بهشت بازگردانند».
بدین ترتیب حسن صباح فداییانی تربیت می کرد که برای خواست او با ایمان مذهبیِ تردید ناپذیری دست به ترور می زدند. این فرقه از لحاظ اعتقادات مذهبی بسیار کم اهل تسامح بودند و معتقد بودند تنها جنبه ی ظاهری و لفظی معنای قرآن برای عامه معلوم است و معنای باطنی و داخلی آن، فقط برای عده ی قلیلی از گروندگان مفهوم تواند بود. این گروه با این دیدگاه مخالفین خود را با ترور از بین می بردند.


بر اساس کتاب «شرق نزدیک در تاریخ»، نوشته ی فلیپ خوری حتی، ترجمه ی دکتر قمر آریان زرین کوب، صص 299- 302

هیچ نظری موجود نیست: