۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

بحران هویت ملی در افغانستان

اشاره: این نوشته در شماره چهارم هفته نامه «قدرت» به چاپ رسیده بود.


افغانستان از لحاظ ساختار اجتماعی یک کشور به شدت متشتت و پراکنده است. این کشور از بدو تشکیل خود به عنوان یک «کشور» تا هنوز نتوانسته است که میان گروه های مختلف باشندگان خود پیوند ارگانیک ایجاد کند و مفهوم ملت را پدید بیاورد. تعلقات طایفه ای، قومی، منطقه ای و مذهبی- دینی با تمام شدت خود بر روابط و مناسبات اجتماعی مردم این کشور حاکم بوده و شکاف های به وجود آمده بر مبنای این تعلقات بسیار عمیق بوده است. این تعلقات باشندگان این کشور را به هویت های جداگانه تقسیم کرده است، هویت هایی که نتوانسته اند همدیگر را بپذیرند؛ گاهی با هم جنگیده اند، گاهی یکی بر دیگران چیره شده و به سرکوب آن ها پرداخته است. در هر صورت، همواره یک حالت خصمانه میان آن ها حاکم بوده است.
البته نباید فراموش کرد که اکثر کشورهای متمدن و ملت های واحد جهان از لحاظ ساختار اجتماعی تنوع بسیار گسترده دارند. اما با پیدایش دولت های ملی این تنوعات در بستر تاریخ مشترک ملی و تعلقات ملی که از آن به نام همسرنوشی ملی یاد می کنند، به هویت واحدی به نام «هویت ملی» دست یافته اند. هویت ملی حلقه‌ای است که همه ی باشندگان یک کشور را، صرف نظر از هر گونه تعلق دیگر آنان از قبیل تعلقات قومی، مذهبی، نژادی، زبانی و غیره، به هم پیوند داده است. به همین خاطر است که همه ی افرادی که در یک کشور واحد زندگی می کنند خود را در رابطه با ملت های دیگر با این هویت تعریف می کنند و با این هویت با دیگران در ارتباط می شوند. البته این بدان معنا نیست که هویت ملی سایر هویت های افراد از قبیل هویت زبانی، مذهبی- دینی، قومی، طایفه ای و غیره را کاملاً نابود می‌سازد. این هویت ها همچنان باقی می مانند و امکان از بین رفتن آن ها نیز ناممکن است، زیرا به ساده ترین دلیل این هویت ها بیانگر بخشی از واقعیت وجودی، تاریخی و فرهنگی افراد و جوامع است. ممکن است گاهی بر سر تعلقات و هویت ها میان افراد و گروه ها جدال واقع شود، اما نمی توان سطوح مختلف هویت های آن ها را به عنوان یک واقعیت در هستی افراد و گروه ها نابود کرد مگر اینکه خود آن ها را کاملاً از صحنه برداشت. ظاهراً کسانی که با گرایش های فاشیستی به دیگران دیده اند نابودی هویت های دیگر را با نابودی افراد و جوامعی که به آن هویت ها متعلق بوده اند روی دست گرفته اند. تاریخ بشر از قدیم تا عصر حاضر نمونه های زیادی از این نوع برخورد با هویت های دیگر را شاهد بوده است.
اما سخن ما در چارچوب دولت های ملی است که از قرون هفدهم و هجدهم به وجود آمدند و در محدوده ی جغرافیایی کشورها تسلط یافتند و قلمرو تسلط آن ها در این مرزهای جغرافیایی محدود شد. در این قلمرو جغرافیایی و در تحت تسلط دولت واحد ملی، مفهومی به نام «ملت» شکل گرفت و هویت ملی نیز پس از آن به عامل پیوند دهنده ی آن ها تبدیل شد. همانگونه که ذکر شد، هویت ملی در تمام کشورها با حفظ هویت های دیگر افراد و گروه های اجتماعی به وجود می آید و تمام هویت های دیگر را با یک هویت برتر پیوند می دهد. کشورهای امروزی همه قلمرو یک دولت ملی و متعلق به یک ملت واحد می باشند. افغانستان نیز با چنین ساختاری به نام یک کشور واحد یاد می شود و دارای یک دولت ملی می باشد و قاعدتاً باید متعلق به یک ملت واحد دانسته شود. بنابراین سخن ما در مورد «هویت ملی» در افغانستان نیز از این مبنا ریشه می گیرد و به هیچ صورت بحث ما در باره ی سابقه ی تاریخی دور و دراز افغانستان پیش از شکل گیری آن با این نام و نشان نیست.
با تکیه به نکات بالا، سوال این است که تاریخ افغانستان به عنوان یک کشور با مفهوم جدید، با این هویت های متعدد قومی، طایفه ای، زبانی، مذهبی، دینی و غیره چگونه برخورد کرده است؟ آیا این کشور توانسته است که از بدو پیدایش خود به عنوان یک کشور واحد به خلق هویت ملی برای پیوند دادن هویت های پراکنده ی قومی، زبانی، مذهبی و ... موفق شود؟
برای بررسی این سوالات به توضیح مفهوم ملت و هویت ملی می پردازیم تا در روشنی آن بررسی این مفاهیم و نفی و اثبات آن ها در افغانستان ممکن شود.


ملت و هویت ملی:

با توجه به اشاره هایی که در بالا آمد، به صورت مشخص و روشن می توان گفت که ملت یکی از اضلاع سه گانه ی مثلثی است که در پیوند متقابل، همدیگر را به وجود می آورند. آن دو ضلع دیگر عبارتند از کشور و دولت ملی. یعنی ملت عبارت از تمامی افرادی اند که در قلمرو جغرافیایی یک کشور و در تحت حاکمیت یک دولت ملی به سر می برند. این تعریف ظاهراً هم ساده است و هم جامع. اما باید نکاتی را در آن بیشتر روشن ساخت.
اول، حاکمیت دولت باید بر سراسر کشور به عنوان یک قلمرو واحد جغرافیایی وجود داشته باشد تا بتواند در تعیین و تعریف مفهوم ملت و کشور نقش خود را بازی کند. وقتی حاکمیت دولت ناقص باشد و نتواند تمامی قلمرو جغرافیایی کشور را تحت تسلط خود دربیاورد نمی تواند به معنای واقعی کلمه دولت ملی لقب بگیرد. ملت نیز هرگاه خود را تابع یک حاکمیت دولت ملی نشمارد، یا بخش هایی از آن از دایره ی تسلط حاکمیت ملی دولت بیرون بماند، نمی تواند به عنوان یک ملت واحد شناخته شود. البته این نکته را نیز باید یادآوری کرد که حاکمیت ملی دولت به هیچ وجه با زور و اعمال فشار و جبر به دست نمی آید، بلکه حاکمیت ملی دولت باید بیانگر تعلق افراد به آن باشد. یعنی حاکمیت ملی یک پدیده ی جبری نیست، بلکه ناشی از پذیرش رضایتمندانه‌ی افراد است. اگر حاکمیت دولت با زور و جبر همراه باشد دیگر تفاوتی بین سلطه ی امپراتوران قدیم که با شمشیر و لشکرکشی و خونریزی به فتح قلمروهای گسترده می پرداختند با حاکمیت دولت های ملی باقی نمی ماند. پس شکل گیری ملت فرایندی است که بر خواست و رضایت اعضای آن تکیه دارد.
دوم، وقتی از پذیرش حاکمیت ملی توسط افراد ملت سخن می گوییم، باید به ماهیت دموکراتیک دولت ها نیز توجه کنیم. یعنی دولت های ملی نمی تواند با ماهیت استبدادی به وجود بیاید، زیرا استبداد به صورت طبیعی متکی بر زور است و به سرکوب افراد و جوامع می پردازد. این نکته در واقع بیانگر سرکوب هویت های دیگر است، زیرا افراد با هویت های خود با همدیگر تعلق پیدا می کنند. بنابراین مفهوم ملت زمانی شکل می گیرد که حاکمیت دولت، حاکمیت دموکراتیک بوده و از راه های دموکراتیک به وجود آمده باشد.
سوم، مفهوم حاکمیت ملی، به ویژه اختیاری بودن آن، ما را به مفهوم بسیار مهم دیگری هدایت می کند که عبارت از احساس «هم سرنوشتی سیاسی» است. هم سرنوشتی سیاسی به این معناست که تمام افراد یک ملت از لحاظ سیاسی خود را در سرنوشت همدیگر شریک بدانند و به طور یکسان از تحولات سیاسی تأثیر بپذیرند. یا به تعبیر دقیق تر، آن‌ها خود را در تأثیراتی که تحولات سیاسی ممکن است بر بخشی از مردم بگذارند، شریک بدانند. مثلاً اگر حکومت تغییر می کند، اگر برنامه ی تازه ی ملی روی دست گرفته می شود، اگر پروژه های انکشافی تطبیق می شود، اگر سیاست کشور در قبال تحولات خاصی تصمیم خاصی می گیرد باید برسرنوشت تمام افراد ملت تاثیرات یکسان بگذارد. بنابراین، همسرنوشتی سیاسی همان چیزی است که از باشندگان یک کشور پیکره ی واحدی به نام ملت می سازد.
چهارم، زمانی می توان از تأثیرگذاری های یکسان تحولات بر تمام باشندگان یک کشور و از همسرنوشتی آنان سخن گفت که حاکمیت ملی حاکمیت واحد و غیرقابل تجزیه باشد. اگر کشور عملاً تحت تسلط حاکمیت های متعدد باشد و برخورد یکسان با تمام اعضا و گروه های اجتماعی شامل در یک ملت وجود نداشته باشد نمی توان از همسرنوشی سیاسی و از حاکمیت ملی سخن گفت. این سخن هم به عدم تسلط دولت بر بخش هایی از کشور اشاره دارد و هم به برخورد های چندگانه با شهروندان. برای اینکه هم بتوان حاکمیت واحد سیاسی را حفظ کرد و هم از برخورد چندگانه با شهروندان جلوگیری نمود و هم همسرنوشی سیاسی در تحت حاکمیت دولت برای تمامی شهروندان را محفوظ نگه داشت حاکمیت دولت را باید موکول به «حاکمیت قانون» ساخت. یعنی دولت زمانی دولت ملی است که تسلط آن قانونی باشد و مطابق قانون برخوردی یکسان با تمام شهروندان داشته باشد.
وقتی همسرنوشتی سیاسی به وجود آمد همه ی شهروندان با همدیگر در چارچوب حاکمیت یک دولت ملی واحد و قلمرو جغرافیایی یک کشور واحد یک تعلق سیاسی پیدا می کنند که از آن به نام ملت یاد می کنند. این تعلقات افراد را به هویت واحدی می رساند که به نام «هویت ملی» یاد می شود. هویت ملی در چارچوب آن تعلقات سیاسی و تاریخی مشترک به چتری می ماند که همه ی تعلقات و هویت های دیگر را در درون خود می گنجاند، بدون آن که به سرکوب و نفی آن ها بپردازد. به تعبیر دیگر اگر هویت را «من» مشترک دارندگان آن بدانیم، تمام افراد و گروه هایی که یک ملت را ایجاد می کنند، از «من»‌های مختلف شان یک «ابرمن» واحد ایجاد کنند که همگی در آن خود را شریک می دانند. این «ابرمن» همان «من مشترک ملی»، یا «هویت مشترک ملی» است که نقطه‌ی پیوند همه‌ی اعضا است.
با توجه به نکات بالا «ملت» و «هویت ملی» در مفهوم جدید خود یک امر سیاسی- حقوقی است، یعنی در حیات مشترک سیاسی شهروندان یک کشور و با برخورد قانون مند و مساویانه ی نظام سیاسی با آن ها در جریان تاریخ آن کشور به وجود می آید. سیاسی و حقوقی بودن ماهیت ملت و هویت ملی بر نقش محوری دولت و رفتار سیاسی آن در تکوین این دو امر نیز اشاره دارد. پس سوال ملت و هویت ملی را پیش از هرکس دیگر باید از دولت و نوع رفتار سیاسی آن در قلمرو جغرافیایی کشور با اعضای ملت پرسید.
روایت و قضاوت تاریخ رسمی کشور نیز آیینه ای است که چهره ی مشترک این ملت را بازتاب می دهد. در واقع تاریخ رسمی کشور روایت دولت از وقایع و حوادث تاریخی کشور است. از این رو نوع رفتار سیاسی دولت را با شهروندان و با قلمرو جغرافیایی کشور می توان از نوع روایت دولت از تاریخ کشور و حوادث و شخصیت های تاریخی آن دریافت کرد.
هرچند گاهی در تکوین ملت بر ضرورت یکسانی فرهنگی نیز تأکید می کنند و از فرهنگ مشترک، زبان مشترک و دین مشترک نیز به عنوان اجزای سازنده ی ملت یاد می کنند، اما وقتی به ساختار و ترکیب ملت های امروز جهان نگاه کنیم می بینیم که اکثریت قریب به اتفاق ملت ها از یکسانی فرهنگی، زبانی و دینی برخوردار نیستند و حتا تنوع در این عرصه ها روز به روز رو به افزایش است. در درون کشورها زبان ها، ادیان و فرهنگ های متعددی وجود دارند، و نیز زبان ها، ادیان و فرهنگ های متعددی میان کشورهای مختلف مشترک اند. همان گونه، اقوام و نژاد های متعدد نیز چنین هستند. ما بدون اینکه نقش موثر آن ها را در استحکام پیوند ها میان اعضای یک ملت رد کنیم براین نکته تأکید می کنیم که فرهنگ، زبان، دین و نژاد مفاهیم فراملی هستند و نمی توان آن ها را سازنده ی مفهوم ملت در نظر گرفت. پس «ملت» یک مفهوم تاریخی- سیاسی و حقوقی است و صرفاً در جریان تاریخ و با موقف مساوی و قانونمدار شهروندان در مقابل دولت شکل می گیرد.
وقتی ملت را یک پدیده ی تاریخی و سیاسی بدانیم، در بررسی این مفهوم در افغانستان نیز باید از تاریخ و سیاست و رفتار سیاسی دولت در این کشور سخن گفته و موقف تاریخی و سیاسی گروه های مختلف اجتماعی آن را بررسی کنیم. باید سوال کرد که آیا نقش سیاست و نظام های سیاسی و حکومت های افغانستان نسبت به تمام مردم افغانستان همسان بوده و آیا همه ی مردم افغانستان در تاریخ سیاسی این کشور حضور و موقف یکسان داشته اند؟ آیا اراده ی حکومت ها در این کشور ممثل خواست همه ی مردم بوده است؟
با نگاهی به تاریخ معاصر افغانستان، این کشور از بدو تشکیل خود در زمان احمدشاه درانی در سال 1747 تا هنوز نتوانسته است میان تمام اقوام و گروه های اجتماعی مختلف همسرنوشتی سیاسی و احساس مشترک ملی ایجاد کند. احمدشاه درانی با زور شمشیر و لشکر امپراتوری بزرگی ایجاد کرد. ولی افغانستان در زمان او نه مرزهای جغرافیایی معینی داشت و نه دولت او دولت ملی بود، زیرا هیچ یک از خصوصیاتی که برای دولت ملی برشمردیم در حکومت او وجود نداشت. بعد از او نیز تا بیشتر از یک قرن دیگر میراث او میان شاهزادگان و نیز در اختلافات طایفه ای ابدالی ها و محمدزایی ها مورد منازعه بود و عملاً تقسیم شده بود. امیرعبدالرحمان اولین کسی است که حکومت متمرکز سیاسی را در افغانستان ایجاد کرد و قسمت اعظمی از مرزهای جغرافیایی کشور نیز در زمان او معین شد. اما اولاً حکومت او نیز مثل اسلافش یک حکومت طایفه ای و خانوادگی بود، ثانیاً حاکمیت او با زور شمشیر و لشکر و خونریزی هایی بی‌شمار تسجیل شد. با این وضعیت سرزمین افغانستان هرچند روی نقشه ی جغرافیایی نام و نشان امروزی خود را یافت اما حکومت استبدادیِ طایفه ای- قومی آن به هیچ وجه نگذاشت که قلمرو حکومت در ذهن و احساس مردم افغانستان به عنوان یک کشور واحد شکل بگیرد و مردم افغانستان هرگز حاکمیت آن را به عنوان یک حاکمیت ملی نپذیرفتند. بخش های مختلف مردم افغانستان نیز خود را تنها متعلق به مناطق قومی و مذهبی خود شان می دانستند. دلیل آن نیز روشن بود: هم باشندگان مناطق قومی دیگر احساس تعلق و امنیت آن ها را از بین می بردند و با آن ها به شکل غریبه برخورد می کردند و هم نظام حاکم با آن ها برخورد دوگانه داشت و در مقابل سرنوشت و حقوق شهروندی آن ها احساس مسئولیت نمی کرد. این مسأله باعث شده است که مناطق مختلف افغانستان نه تنها نسبت به همدیگر احساس همسرنوشتی نکنند، بلکه در اثر برخوردهای دوگانه و قومی- طایفه ای حکومت استبدادی میان آن ها خصومت های اجتماعی نیز شکل بگیرد. این روحیه در زمان حکومت های بعدی نیز حفظ و حتا تقویت شده است، زیرا حکومت های بعدی مخصوصاً حکومت مجاهدین و طالبان سیاست های دوگانه و فاشیستی را بسیار سازمان یافته تر و برهنه تر اجراکردند و امنیت و احساس تعلق مردم افغانستان را تا محدوده های روستاها، و یا حداکثر تا مرزهای قومی و قبیلوی شان محدود ساختند. بنابراین، افغانستان به عنوان یک سرزمین واحد و مشترک برای تمام ساکنین آن هیچ گاه شکل نگرفت و گروه های اجتماعی مختلف آن سرنوشت سیاسی خود را از همدیگر جدا پنداشتند و هیچ نسبتی که حاکی از تعلق و رابطه ی ملی میان آن ها باشد در آن به وجود نیامد. حاکمیت دولت های افغانستان نیز با این برخوردهای فاشیستی و دوگانه مجال ملی شدن را از خود گرفتند.
تاریخ رسمی در افغانستان نیز یک تاریخ قومی است. در روایت های رسمی از تاریخ این کشور حضور بعضی از اقوام و گروه های اجتماعی بسیار کم رنگ و حتا منفی بازتاب داده شده است. مثلاً نسل چنگیز دانستن هزاره ها پیش از آن که با هدف بیان یک واقعیت بوده باشد، بیانگر منفی و محکوم جلوه دادن هویت و هستیِ هزاره ها در تاریخ رسمی این کشور بوده است. افتخارات تاریخی افغانستان، مخصوصاً در دو صد و پنجاه سال اخیر نیز افتخارات قومی بوده است. روحیه ی قومی حاکم بر تاریخ افغانستان باعث شده است که حتا دست به قهرمان پردازی های دروغین زده شود. روایت قومی از تاریخ این کشور باعث تناقضات در ارزیابی و قضاوت بخش های مختلف مردم افغانستان از حوادث و شخصیت های تاریخی این کشور شده است. امیرعبدالرحمان برای کسانی «ضیاءالمله والدین» بود و به عنوان بنیانگذار اولین حاکمیت متمرکز سیاسی مورد افتخار و احترام، اما برای کسانی به عنوان یک مستبد خونخوار قابل سرزنش و نفرت. حبیب الله کلکانی نیز برای کسانی «خادم دین رسول الله» و «عیار»ی از تبار عیاران خراسان قدیم است و برای کسانی دیگر یک بی سواد و دزد سرگردنه. همین گونه القابی مثل «بابا» ، «نیکه» و «قهرمان ملی» نیز پذیرش ملی پیدا نکرده و صرفاً ارضاء کننده ی روحیه ی قهرمان پردازی های قومی و طایفه ای بوده است. بنابراین، بخش های مختلف مردم افغانستان نه قرائتی یکسان از تاریخ این کشور دارند و نه حضور یکسان در تاریخ رسمی این کشور.
وقتی گروه‌های اجتماعیِ خاصی از تاریخ افغانستان غایب باشند، و هویت تاریخیِ تعریف شده برای کشور را یک هویتِ قومی بیابند، و نیز بیرون از مرزهای جغرافیایی قوم خود، خود را غریبه بیابند و از حقوق شهروندی برخوردار نباشند، و نظام سیاسی حاکم بر خود را نیز بر اثر زور شمشیر و چماق و تفنگ گردن نهاده باشند، احساس خودی‌اش را نسبت به کشور و دولت و تاریخی که برایش نقل شده است از دست می‌دهند. با چنین وضعیتی نه می‌توان از ملت واحد در افغانستان سخن گفت و نه از هویت ملی.
افغانستان در دوران حاکمیت دولت جدید همچنان با سوال «ملت شدن» و یافتن هویت ملی طرف است. آیا می توان گفت که حاکمیت دولت جدید رفتار سیاسی آن با مردم افغانستان زمینه ی تکوین ملت و هویت ملی را برای افغانستان مساعد ساخته است؟ برای رسیدن به پاسخ، در قدم اول باید جواب این سوال ها را برای خود روشن ساخت: آیا دولت جدید یک دولت دموکراتیک و تابع حاکمیت قانون است؟ آیا دولت جدید با مسایل جاری در کشور برخورد عادلانه و ملی داشته است یا همچنان قومی عمل می کند؟ آیا اقوام و گروه های مختلف اجتماعی این کشور از حضور و موقعیت عادلانه و برابر در سیاست دولت جدید برخوردار اند؟ آیا با افراد مختلف در ادارات دولتی و نیز در مناطق مختلف افغانستان نظر به نعلق قومی، طایفه ای، مذهبی، زبانی، سمتی و .... برخوردهای دوگانه و تبعیض آمیز صورت نمی گیرد؟ آیا تاریخ افغانستان در روایت های رسمی حضور شایسته ی تمام اقوام و گروه های اجتماعی را پذیرفته است؟ با توجه به جواب این سوالات می توان به پاسخ این سوال نیز دست یافت که آیا دولت جدید افغانستان یک دولت ملی است؟

۱ نظر:

Unknown گفت...

سرامد عزیز سلام، ویبلاگ زیبای داری بامطالب جالب و خواندنی حتما این تابستان های گرم لحظاتی را زیر سایه خواهم نشست.
موفق باشی

شفق-بامیان