۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

کمیسیون رسیدگی به شکایات انتخاباتی و مسئولیت جلب رضایت و اعتماد مردم


غوغای تقلب در انتخابات پارلمانی افغانستان متأسفانه از همان ساعات آغازین روز برگزاری انتخابات بر سر زبان ها افتاد. هرچند تصور می شد که شاید اغلب این سر و صداها در مورد انتخابات بیشتر بازتاب دهنده نگاه پرسشگر و بی اعتماد مردم نسبت به انتخابات باشد، تا موارد واقعی ای از تقلب و تخلف انتخاباتی، اما گزارشاتی که از سوی ناظرین و نهادهای نظارت کننده انتخابات داده شد نشان داد که موارد تقلبات گسترده بوده است. پسان تر شمار شکایاتی که به کمیسیون ر سیدگی به شکایات انتخاباتی رسید، ادعای تقلبات را رسمیت داد و به یک موضوع قابل بررسی و نیازمند رسیدگی تبدیل کرد.

داستان تقلب در حالی هر روز بیشتر می شود که هنوز نتیجه انتخابات معلوم نیست و قرار گفته کمیسیون انتخابات، پیش از حدود یک و نیم ماه دیگر نتیجه نهایی منتشر نخواهد شد. این مدت با نگرانی ها و بی اعتمادی هایی که غوغای تقلب ایجاد کرده است، بسیار طولانی است، زیرا از یک سو نگرانی های به وجود آمده تنها با اعلان نتایج انتخابات رفع خواهد شد، و از سوی دیگر هرچه اعلان نتایج دیرتر صورت بگیرد بر بی اعتمادی و نگرانی مردم بیشتر افزوده خواهد شد.

اما آیا مقامات مسئول انتخابات به حفظ و تقویت اعتماد مردم نسبت به انتخابات، و تبع آن، اعتماد مردم نسبت به ارگان های مرتبط با انتخابات و حتا نسبت به دولت افغانستان، خواهند اندیشید یا نه؟ پاسخ این پرسش مستقیماً مرتبط است با پاسخ به پرسش تقلب و شیوه های برخورد با تقلباتی که اتفاق افتاده است.

کمیسیون رسیدگی به شکایات انتخاباتی؛ مخاطب پرسش های مردم:

پرسش از تقلب در انتخابات پارلمانی حالا بیشتر متوجه کمیسیون رسیدگی به شکایات انتخاباتی است تا کمیسیون انتخابات، زیرا مسئولیت کمیسیون رسیدگی به شکایات انتخاباتی رسیدگی به موارد تقلبات و تخلفاتی است که در جریان انتخابات و یا در جریان شمارش آرا اتفاق افتاده و رسماً در این کمیسیون ثبت و درج می گردد و مردم انتظار دارند که این نهاد بتواند نواقص و تقلبات پیش آمده در جریان انتخابات را به طور عادلانه و بی طرفانه بررسی و، در صورت امکان، جبران کند.

کمیسیون رسیدگی به شکایات انتخاباتی برای مردم هنوز هم در میدان تجربه و امتحان قرار دارد و در این میدان باید هم توانایی و موثریت، و هم استقلال و بی طرفی خود را اثبات کند.

تجربه و توانایی این کمیسیون در انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته سابقه و پیش زمینه گریزناپذیر فعالیت های آن برای مردم است. هرچند مسئولین فعلی این کمیسیون خود را از عملکردهای کمسیون رسیدگی به شکایات انتخاباتی سال گذشته جدا می انگارند و نمی خواهند کار شان با پس زمینه کار کمیسیون سال گذشته ارزیابی و پیش بینی شود، ولی این تفکیک برای مردم بسیار مشکل خواهد بود. سال گذشته کمیسیون رسیدگی به شکایات انتخاباتی نتوانست رضایت مردم را در مورد شکایات شان از تقلبات اتفاق افتاده در انتخابات ریاست جمهوری جلب کند. از جانب دیگر این کمیسیون نیز، مثل کمیسیون انتخابات با شایبه‏ی برخورد جانبدارانه و غیرعادلانه مواجه است و مردم به عملکرد مسئولانه و قانونمند آن زیاد امیدوار نیستند، مخصوصاً که اعضای آن توسط رییس جمهور منصوب می شوند.

بنابراین کمیسیون انتخابات با یک پیش فرض منفی مواجه است و با این پیش فرض منفی اگر اشکال و عملکرد نادقیق و غیرمسئولانه‏ای ازش سربزند بازتاب چند برابر خواهد یافت.

علاوه براین ها، کمیسیون رسیدگی به شکایات انتخاباتی، با مشکلات دیگری نیز مواجه است. مثلاً آیا این کمیسیون می تواند موارد پرشمار شکایات رسیده را اثبات و فیصله کند؟ دیگر اینکه آیا حکم مقتضی در مورد تقلبات و تخلفات اجرا و تطبیق خواهد شد؟

ضرورت شفافیت:

یکی از کارهایی که می تواند اعتماد مردم را نسبت به این کمیسیون جلب کند، اطلاع رسانی و پاسخ دهی مسئولانه و شفاف به پرسش های مردم است. به نظر می رسد یکی از مشکلات اصلی کمیسیون انتخابات در همین زمینه بود که در مورد اشکالات پیش آمده پاسخ های شفاف به مردم نمی داد و مردم را با سخنان چند پهلو و متناقض سرگردان می ساخت. مثلاً در مورد مسدود شدن مراکز رای دهی در مناطق امن جواب کمیسیون انتخابات مشخص و روشن نبود. همینطور در مورد پاک شدن رنگ ناخن رای دهندگان.

اما آیا کمیسیون رسیدگی به شکایات انتخاباتی می تواند با مردم برخورد شفاف داشته باشد؟ بدگمانی هایی در این زمینه وجود دارد که گاهی توسط مسئولین این کمیسیون ایجاد می شود. مثلاً آقای احمد ضیا رفعت، سخنگوی کمیسیون رسیدگی به شکایات انتخاباتی، در بخش دری رادیو بی بی سی گفت که کمبود اوراق رای دهی در محلات رای دهی به معنای آن است که در آن محلات تقلب شده و صندوق ها بدون شرکت مردم پر شده اند. استدلال او این بود که کمیسیون انتخابات ارزیابی کرده است که هر رای دهنده کم تر از یک و نیم دقیقه ضرورت دارد تا رای دهد. و برای هر محل رای دهی نیز 600 برگه تخصیص داده شده است. بنابراین حدود ده ساعت ضرورت است تا این 600 برگه به صندوق ریخته شود.

به نظر می رسد این سخن آشکارا یک غلط اندازی مغشوش کننده در بین مردم است، زیرا محاسبه سخنگوی کمیسیون رسیدگی به شکایات انتخاباتی چنین بوده است که هر فرد رای دهنده یک و نیم دقیقه را به خود اختصاص می دهد تا نوبت نفر بعدی برسد. او فراموش می کند که در همان یک و نیم دقیقه چندین نفر همزمان وارد محل رای دهی می شوند و به دنبال هم مراحل رای دهی را طی می کنند و از محل خارج می شوند. وقتی تصور کنیم که مثلاً چهار نفر به دنبال هم این مراحل را در حدود یک و نیم دقیقه طی می کنند، مشخص می شود که 600 برگه کم تر از چهار ساعت وقت خواهد گرفت.

به نظر نمی رسد که یک نهاد مسئول این نکته را متوجه نشود. بنابراین سخن سخنگوی کمیسیون رسیدگی به شکایات انتخاباتی نه تنها غیرمسئولانه است، بلکه حتا جانبدارانه نیز به نظر می رسد. زیرا این نهاد به جای اینکه به شکایات شهروندانی که از حق رای دهی محروم شده اند گوش بسپارد و رسیدگی کند، اتهام تقلب را نیز بر آن مناطق وارد می سازد. نباید فراموش کرد که مشکل کمبود اوراق رای دهی در یکی دو محل رای دهی اتفاق نیافتاده است که بتوان با ادعای وقوع تقلب آن را رفع کرد، بلکه در اکثر مناطقی که شاهد مشارکت پرشور مردم بوده است، این مشکل اتفاق افتاده است. آیا در تمام این مناطق صندوق ها بدون رای دهی پر شده اند؟

این گونه موارد می تواند اعتماد مردم را نسبت به کمیسیون رسیدگی به شکایات انتخاباتی نیز مخدوش سازد و بی طرفی و استقلال آن را زیر سوال ببرد. مسئولین کمیسیون شکایات انتخاباتی فراموش نکنند که نقش و عملکرد آنان در تأمین مشروعیت انتخابات، جلب اعتماد مردم و پذیرش نتایج انتخابات توسط مردم بسیار برجسته است. در واقع این نهاد نقش امین مردم را در انتخابات به عهده دارد.

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

افغانستان در انتظار برگزاری انتخابات پارلمانی


Reuters
نوشتۀ رحمت قاسم بیگلو
برگرفته از سایت رادیو بین المللی فرانسه
 
بیش از ده میلیون افغان برای انتخاب نمایندگان خود در پارلمان (ولسی جرگه)، دعوت شده اند تا روز شنبه به پای صندوق های رای بروند. این در حالی است که به دلیل مشکلات امنیتی، برخی از حوزه های رای گیری بسته خواهد ماند. اما به عقیدۀ حسین سرآمد، بسته بودنا ین حوزه ها احتمالاً ارتباطی به مسائل امنیتی ندارد. او می گوید که در این دوره نیز شک و تردید در مورد تقلب های انتخاباتی، جریان دارد.
در افغانستان، شب گذشته (چهارشنبه) مبارزات تبلیغاتی انتخابات پارلمانی به پایان رسید. اینک بیش از ده میلیون افغان خود را آماده می کنند تا روز شنبه، هجدهم ماه سپتامبر، براب ربا بیست و هفتم شهریور (سنبله)، با حضور در پای صندوق های رای نمایندگان جدید پارلمان این کشور را برگزینند.
در انتخابات، به گزارش وزارت کشور، از بیش از ده میلیون و پانصد هزار شهروند حائز شرایط دعوت شده تا برای رای دادن به حوزه ها مراجعه نمایند. پارلمان افغانستان دارای دویست و چهل ونه کرسی است و در این دوره دو هزاروپانصد نامزد انتخاباتی در فهرست رقابت های دست یابی به کرسی های مجلس قرار دارند.
به گزارش مقامات وزارت کشور افغانستان، احتمالاً حدود پانزده درصد حوزه های اخذ رای، به علت فقدان تمهیدات امنیتی کافی، بسته خواهند ماند. به گزارش خبرگزاری فرانسه، امسال نیز مانند دوره پیشین حدود دویست و هفتاد هزارناظرخارجی برحسن انجام انتخابات پارلمانی افغانستان نظارت خواهند کرد. لازم به یادآوری است که در حال حاضر بیش از صدو پنجاه هزار سرباز آمریکائی وکشورهای عضو ناتو در افغانستان به سر می برند، و به گفته دولت افغانستان، حدود چهارصد هزارسرباز افغان و خارجی برای تامین امنیت انتخابات روز شنبه بسیج گردیده اند.
انتخابات پارلمانی افغانستان در این دوره تا چه حد به معیارهای دموکراتیک نزدیک تر شده است؟ به چه دلیل بخشی از حوزه های رای گیری تحت عنوان "فقدان امینت لازم" تعطیل اعلام شده است؟
حسین سرآمد روزنامه نگار و مدیرمسئول هفته نامه "قدرت" می گوید مبارزات انتخاباتی امسال در مرحلۀ تبلیغات، به گرمی برگزار شد، ولی دلایل دولت برای تعطیل حوزه ها چندان قانع کننده نبوده است.

برای رفتن به منبع اصلی این مطلب و شنیدن فایل صوتی مصاحبه اینــــجـــــا بروید.

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

انتخابات پارلمانی افغانستان؛ تقلب گسترده و پرسش های بی پاسخ


یادداشتی بر انتخابات پارلمانی افغانستان/ شنبه 27 سنبله 


اشاره: این نوشته با اندکی تلخیص در سایت فارسی بی بی سی نیز منتشر شده است.


1. حضور مردم، انگیزه مردم: 


گشت و گذار در مراکز رای دهی در روز انتخابات و در میان شور و هیجان مردم دلپذیرترین کاری است که می شود در یک انتخابات سراغ کرد؛ به خصوص زمانی که در هیأت یک ناظر انتخاباتی در مراکز رای دهی حضور بیابی. دومین انتخابات پارلمانی افغانستان این زمینه را برای تعداد پرشمار ناظرین مساعد ساخت. 

این انتخابات روز شنبه 27 سنبله برگزار شد که تا حوالی ساعت چهار بعد از ظهر ادامه داشت. این انتخابات قرار است 249 عضور پارلمان آینده را از میان بیش از 2500 کاندید از سراسر کشور مشخص و معین سازد. 

این انتخابات در حالی برگزار شد که در طول چند سال اخیر طالبان همواره با دولت سرستیز داشته و ناامنی به صورت روزافزونی در مناطق بیشتری از کشور گسترش یافته است. هرچند دولت افغانستان همواره تلاش کرده است که با طالبان از راه دوستی و مصالحه پیش آمد کند، اما طالبان همواره با زبان انتحار و انفجار و خشونت پاسخ دولت را داده اند. طالبان در یکی دو سال اخیر مخصوصاً برنامه های بنیادی و استراتیژیک دولت، مثل انتخابات، جرگه ها و کنفرانس های مهم را مورد تهدید و احیاناً حمله قرار داده اند. آن ها این انتخابات پارلمانی را نیز تهدید به حمله و اختلال کرده بودند. هرچند آن‏ ها گفته بودند که انتخابات پارلمانی را مختل خواهند کرد و رای دهندگان را با تهدید و ارعاب از شرکت در انتخابات برحذر داشته بودند، و مواردی از فیرراکت و حمله در جریان روز انتخابات نیز گزارش شد، با این حال انتخابات برگزار شد و مردم در سراسر افغانستان به پای صندوق های رای رفتند. 

گزارش ها حاکی از آن است که در مناطقی از کشور، از جمله در مناطق مرکزی و شمال و غرب کشور، میزان مشارکت مردم گسترده بوده است و از حدود ساعت هفت صبح، که انداختن رای شروع شد، مردم در جلو مراکز رای دهی صف کشیده بودند، هرچند کمسیون انتخابات آمار مجموعی اشتراک مردم را در سراسر کشور 40 درصد مجموع واجدین شرایط اعلام کرده است. این مشارکت دلگرم کننده در بسیاری مناطق، مایه ی امیدواری فراوانی می توانست به شمار رود، زیرا نگرانی آن وجود داشت که مردم انگیزه های شان را برای مشارکت در انتخابات از دست داده باشند. 

2. مردم در میان بیم و امید: 

اکثر مردم از قبل به این انتخابات با نگرانی و امید توأمان نگاه می‏کردند. نگرانی‏ها و تردیدهای مردم علاوه بر ناامنی روزافزون، ناشی از احتمال تقلبات و تخلفاتی بود که در انتخابات های قبلی، از جمله در انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته نیز به گستردگی وجود داشت. مشکلاتی مثل فساد گسترده ی اداری و مافیای اقتصادی و مواد مخدر، که بدنه ارگان های حکومتی را نیز آلوده و فلج کرده است، نیز به نگرانی و تردید مردم می افزودند. 

اما از سویی دیگر، مردم به انتخابات با امیدی فراوان نیز نگاه می کردند؛ امید به نتایج این انتخابات که به تقویت صلح و گسترش حاکمیت دولت کمک کند و پارلمانی را به وجود بیاورد که از بازگشت طالبانیزم و خشونت و ترور بکاهد و به اعتبار مردمی دولت بیافزاید. با همین امیدواری مردم به پای صندوق های رای رفتند. 

این امیدواری و مشارکت پرشور مردم آشکارا حاکی از دید اصلاح خواهانه مردم در وضعیت ادارات دولتی و خستگی آنان از فساد و تبعیض و قانون شکنی در ادارات دولتی بود، هرچند مشکلاتی مثل گرایشات طایفه‏ای و قومی این خواست آنان را به چالش های جدی مواجه می ساخت. 

اما شکننده بودن این امیدواری در باور ها و انتظارات کثیری از رای دهندگان به راحتی قابل درک بود. اکثر رای دهندگان، هرچند با امیدواری فراوان و دید اصلاح خواهانه رای شان را به صندوق ها می ریختند، اما از آشکار کردن نگرانی های شدید شان تردید و تأجیلی به خود راه نمی دادند. این نگرانی را در میان اقشار مختلف مردم به راحتی می شد مشاهده کرد. 

نگرانی اکثر رای دهندگان از تقلب گسترده توسط بعضی از کاندیداها و مسئولین ادارات حکومتی در ولایات مختلف و ناتوانی کمیسیون انتخابات در برگزاری شفاف انتخابات و حتا دست داشتن این کمیسیون در تقلب بود. تعدادی از رای دهندگان و ناظرین بعضی از کاندیداها از احتمال تقلب سازمانیافته توسط مقامات دولتی و کمیسیون انتخابات سخن می گفتند. 

3. تقلب؛ از آوازه تا وقوع:

متأسفانه اولین شایبه های امکان تقلب در انتخابات زمانی به سرعت پخش شد که رای دهندگان در مناطق مختلف توانستند به راحتی رنگ ناخن های شان را پاک کنند. این مشکل به سرعت در میان رای دهندگان شک و تردید را تشدید کرد. مواردی وجود داشت که بعضی از رای دهندگان حتا سه بار نیز رنگ ناخن شان را پاک کرده بودند و مکرراً رای داده بودند. 

پس از آن جستجو برای پیدا کردن موارد دیگری از تقلب زیاد شد. به زودی روشن شد که مشکل پاک شدن رنگ در بسیاری مناطق وجود داشته است. 

مشکل دیگر، برخورد غیرمسئولانه بعضی از کارمندان انتخابات بود. گفته می شد که در بعضی مناطق کارمندان کمیسیون، مخصوصاً در میان خانم ها، از ناتوانی رای دهندگان استفاده می کردند و خود به نشانی کردن برگه های رای دهی به نفع کاندید خاصی می پرداختند. از تعدادی مراکز رای دهی گزارش دادند که کارمندان کمیسیون انتخابات به همکاری پولیس موظف امنیت و نظم، مانع حضور ناظرین انتخابات می شدند. حتا دست کم یک مورد گزارشی وجود داشت که مرکز رای دهی ای پیشنهاد فروش برگه های رای دهی را به بعضی از کاندیداها کرده بوده است. 

مسأله دیگر، رفتار غیرمسئولانه بعضی از کاندیداها در مراکز رای دهی بود. موارد زیادی مشاهده شده بود که کاندیداهایی در محلات رای دهی حضور می یافتند و مردم را به گونه های مختلف تشویق می کردند که به او رای دهند. حتا موارد چندی نیز وجود داشت که کاندیداهایی به پخش و نشر پول در میان مردم منتظر رای دهی اقدام کرده بودند و گاهی هم به ارعاب متوسل شده بودند. 

مشکل بسیار مهم تر، که باعث اوج نگرانی های مردم، به ویژه کاندیداها شد، کمبود اوراق رای دهی در بعضی از مراکز بود. نکته سوال برانگیز این بود که گفته می شد این مشکل تا حدود زیادی مبتنی بود بر تقسیمات قومی مراکز رای دهی. یعنی این مشکل اکثراً در مناطقی پیش آمد که متعلق به قوم خاصی بودند. مثلاً در شهر کابل این مشکل تنها در مناطقی از غرب کابل پیش آمده بود. در تعداد زیادی از مراکز رای دهی غرب کابل، در حدود نیمه های روز برگه های رای دهی تمام شد، در حالی که صف های طولانی ای از رای دهندگان هنوز هم پشت دروازه های محلات رای دهی منتظر بودند. براساس گزارش های ناظرین انتخابات، مخصوصاً ناظرین کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان، در اکثر مراکز رای دهی در ولسوالی های ولایت بامیان و بعضی از ولسوالی های ولایت غزنی، کمبود اوراق رای دهی وجود داشته است. گزارش شد که در ولسوالی جاغوری اکثر مراکز رای دهی در حدود ساعت 11 قبل از ظهر به کمبود برگه های رای دهی مواجه شدند. در مناطقی از از این ولسوالی و ولسوالی همجوار قرباغ اصلاً مواد های مورد ضرورت نرسیده بود و در نتیجه مراکز رای دهی در این مناطق تا آخر روز افتتاح نشد. در مناطقی از ولسوالی پنجاب ولایت بامیان اوراق رای دهی متعلق به ولایت غور و بادغیس فرستاده شده بود که در نتیجه مراکز مربوطه در آنجا نیز بسته باقی ماند. ناظرین انتخابات در برخی مراکز رای دهی در این دو ولایت گفتند که ما موضوع را مقامات مسئول محلی کمسیون انتخابات گزارش داده ایم ولی آن‏ها گفته اند که از دست ما کاری ساخته نیست. دست کم در دو ولسوالی جاغوری و مالستان شماری از مردم در اعتراض به این نوع برخورد دست به تظاهرات زدند. 

قبلاً کمیسیون انتخابات تعدادی از مراکز رای دهی را در غزنی و بامیان مسدود ساخته بود. دو مرکز پرنفوس در منطقه ناوه‏ی ولسوالی جاغوری، که قبلاً هر کدام با نُه محل و هشت محل رای دهی پیش بینی شده بود، بعداً چهار محل از هرکدام آن ها مسدود گردید. این دو مرکز از ساعات 11 قبل از ظهر با کمبود برگه های رای دهی مواجه شدند و مردم از صف طولانی رای دهندگان مجبور شدند که به خانه های شان برگشت کنند و در نتیجه شمار زیادی از رای دهندگان از حق رای دادن محروم شدند. فضل احمد معنوی، رییس کمیسیون انتخابات، در کنفرانس مطبوعاتی ای در روز انتخابات در پاسخ به سوالی در این مورد گفت که او هم نمی داند که چرا تعدادی از محلات رای دهی در بعضی مناطق که مشکل ناامنی نداشته، مسدود شده است. 

علاوه بر همه این ها، گزارش هایی منتشر شده بود که برگه های تقلبی رای دهی در مناطقی از کشور پخش شده است و نیز بیش از 17 ملیون کارت رای دهی میان شهروندان توزیع شده است، در حالی که گفته می شود تنها در حدود 11 ملیون نفر واجد شرایط رای دهی هستند. این درحالی است که هیچ گونه ضمانت اطمینان بخشی در مورد جلوگیری از تقلب با این امکانات وجود ندارد. اینها به اضافه عدم کنترول دولت و بدون حضور ناظران انتخابات در بسیاری مناطق، اطمینان مردم و اعتبار انتخابات را به شدت ضعیف می سازد. 

4. سوال های بی پاسخ مردم

این مسایل مردم و کاندیدان را با سوال بزرگی مواجه ساختند که آیا این انتخابات نتیجه واقعی مشارکت و رای آنان را برای آنان به بار خواهد آورد؟ مردم فکر می کنند که بعد از مشارکت پرشور آنان، پاسخ این سوال باید توسط مقامات مسئول برگزاری انتخابات داده شود. با پیش رو داشتن تجربه انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته، به نظر می رسد مردم امیدواری چندانی به یافتن پاسخ این سوال ندارند. سخنان رییس جمهور کرزی مبنی بر اینکه احتمال تقلب زیاد است، اما ما مجبوریم نتایج را، هرگونه که باشد، بپذیریم، امیدواری مردم را برای یافتن پاسخ آن سوال شان بیشتر متزلزل کرده است. 

اینک آیا نگرانی های مردم، بعد از این همه شور و هیجان، به ناامیدی تبدیل می شود؟ با نتیجه آرای مردم در جریان شمارش آرا چه خواهد شد؟ آیا با ادامه تقلبات و عدم پی گیری آن انتخابات مسخ نخواهد شد؟ برای یافتن پاسخ این سوال ها، و سوال قبلی، باید منتظر ماند؛ دست کم تا زمانی که نتایج انتخابات رسماً اعلان شود. 

اما باید به یاد داشته باشیم که انتخابات در افغانستان هنوز پشتوانه‏های حمایتی اجتماعی پیدا نکرده است و مردم هنوز به آن با نگاهی آزمایشی می بینند. وقتی این آزمایش ها، به هر دلیلی، برای مردم موفقیت آمیز نباشد، احتمال دلسرد شدن مردم از اصل پروسه زیاد بعید نخواهد بود. در آن صورت ممکن است روند دموکراسی و نظام جدید در باور مردم ضربه پذیر شود و مردم رابطه و امید خود را از دولت بیشتر از پیش قطع کنند. این همان چیزی که طالبان و مخالفین مسلح دولت همواره خواسته اند. بنابراین دولت افغانستان باید به جدیت مراقب این مسایل باشد و نباید حاضر شود که بهای برخوردهای غیرمسئولانه در انتخابات را با از دست دادن اعتماد مردم و اتوریته خود بدهد. 


۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

مجلس پیشین؛ بازی قبیلوی در میدان دموکراتیک

این نوشته قبلاً در سایت فارسی بی بی سی نشر شده بود


افغانستان پس از سال‏ها گسست در کار پارلمانی، یک دور دیگر پارلمان را تجربه کرد و اینک در آستانه‏ی دومین انتخابات پارلمانی خود قرار دارد.

پارلمان پیشین، هرچند گامی بلند و امیدوار کننده در راستای ایجاد و تقویت ساختارهای دموکراتیک و نهادینه ساختن دموکراسی در افغانستان به شمار می رفت ولی به شدت در قید و بند گرایشات غیر دموکراتیک قبیلوی گرفتار بود و تا پایان کار نتوانست خود را از آن نجات دهد.

افغانستان یک جامعه قبیلوی است و ساختار و سنت های غیرمدنی در آن ریشه های عمیق دارد. این کشور از لحاظ اجتماعی نیز بسیار متشتت و پراکنده است و شگاف های متعدد طایفه‏ای، قومی، مذهبی، زبانی، سمتی و غیره از آن جامعه ای با «هویت چهل تکه» ساخته است.

از سویی دیگر تاریخ سیاسی این کشور یک تاریخ استبدادی بوده است. استبداد تاریخی، تشتت اجتماعی و فرهنگ استبداد پذیر قبیلوی دست به دست هم داده و الگوهای غیرمدنی و غیردموکراتیک را در تمام عرصه های زندگی اجتماعی مردم آن حفظ و بازتولید کرده است.

آشکار است که پارلمان نیز متاثر از این وضعیت اجتماعی بوده است، از این رو تشتت و گرایشات قبیلوی و گاهی حتی روحیه غیرمدنی در درون پارلمان نیز راه یافت و در اکثر مواقع به آن اجازه نداد که به صورت یک نهاد دموکراتیک عمل کند و در چنگ این گرایشات قبیلوی باقی ماند.

اعضای آن، هرچند از طریق انتخابات در پارلمان راه یافته بودند ولی الگوهای قبیلوی بر رفتار آن ها بسیار تأثیر داشته است، از این خاطر بیشتر اعضای آن پیش از آنکه خود را نمایندگان مردم افغانستان بدانند، نمایندگان قبایل خاصی می دانستند و تا آخر نیز همانگونه باقی ماندند و در اکثر موارد نتوانستند در ایجاد و تقویت روحیه ملی و وفاق اجتماعی موفق عمل کنند.

البته ساختار و کارکردهای پارلمان از لحاظ تئوریک نیز تفهیم و تبیین نشده است. بسیاری از کسانی که در مورد ماهیت و نقش پارلمان سخن می گویند آن را چیزی شبیه جرگه های قبیلوی و مشورت های سنتی رایج در افغانستان می دانند و حتی، با استناد بر این جرگه ها، گاهی از سابقه تاریخی دموکراسی و نوعی از پارلمانتاریسم بومی در این کشور سخن می گویند.

به نظر می رسد باور غالب از پارلمان در میان مردم عادی نیز چنین است. در حالی که پارلمان با جرگه های قومی و قبیلوی ماهیت و کارکرد متفاوت دارند. اول، جرگه ها متشکل از ریش سفیدان و اربابان قبایل بودند که بر اساس الگوهای قبیلوی تصمیم می گرفتند و عمل می کردند.

گاهی این تصامیم و عملکردها با معیارهای امروزی بسیار غیردموکراتیک و غیرانسانی نیز بوده اند. در حالی که مبنای عمل پارلمان قانون است که خود بر حق فردی و برابر شهروندان استوار است و باید حافظ این حق فردیِ برابر باشد.


دوم، کارکرد اصلی پارلمان و انتخابات، شریک ساختن مردم در تصمیم گیری های سیاسی است که نتیجه آن سیاسی ساختن مردم و اجتماعی ساختن سیاست است.

با این دید، نماینده مردم در پارلمان صرفا ممثل خواست و اراده مردم است. در حالی که مبنای رفتار قبیلوی تمرکز و انحصار سیاست و تصمیم گیری های اجتماعی است.

سوم، شیوه تصمیم گیری های درونی پارلمان نیز بر مبنای الگوهای دموکراتیک استوار است و تمام اعضای آن، اعم از اینکه از لحاظ سنتی جایگاه و موقف قبیلوی برجسته دارند یا نه، از حق و نقش برابر در تصمیم گیری ها برخوردار اند و موثریت آن ها نیز، همانگونه که تذکر داده شد، صرفا به منطق و توان تعامل آن ها وابسته است.

چهارم، شیوه کار آن بر گفتگو و تعامل و تداوم استوار است تا بتواند به صورت یک نهاد واحد عمل کند، نه بر رقابت های خصمانه و دشمن کیشانه و مبتنی بر حذف و از میان برداشتن حریف. بنا بر این، چیزی که بر توانایی یک نماینده در پارلمان می افزاید قدرت منطق سیاسی و توان تعامل و ایجاد وفاق و همسویی میان دیدگاه های مختلف است.

به نظر می رسد شمار قابل توجهی از اعضای پارلمان پیشین، درک درست و دقیقی از موقف، جایگاه و نقش پارلمان در یک نظام دموکراتیک مبتنی بر اصل تفکیک قوا نداشتند. این امر در نهایت پارلمان افغانستان را گرفتار یک تناقض ماهیتی کرد. نهادی با ساختار دموکراتیک اما متشکل از کسانی که اکثر آنها باوری به دموکراسی و نهاد های دموکراتیک نداشتند.

برخورد اعضای پارلمان با یکدیگر برسرمسایل روز مره، نحوه بحث های جاری در درون مجلس استفاده از تهدید و تزویر های مستقیم و غیر مستقیم اعضای علیه یکدیگر، به خوبی این تناقض هویتی را نشان می داد.

پارلمانی که قرار است بعد از انتخابات پیش رو تشکیل شود دست کم امتیازش این است که تجربه پارلمان اول را روی دست خود دارد.

اما آیا پارلمان بعدی می تواند ماهیت دموکراتیک خود را بیشتر از پارلمان اول دریابد؟ جواب این سوال از یک سو متعلق به مردم افغانستان است که بر اساس چه الگوهایی رای خواهند داد. آیا همچنان جایگاه قبیلوی و سنتی افراد، کاندیداهای برجسته را مشخص خواهد کرد؟

از سوی دیگر باید دید کسانی که به پارلمان راه خواهند یافت چقدر خواهند توانست از تجربه پارلمان قبلی استفاده کنند و نحوه کار پارلمان را درک کنند و خود را متعهد به قاعده دموکراتیک بازی در این نهاد بدانند.

شعارهای انتخاباتی؛ نشان‏دهنده‏ی عمق شعور سیاسی کاندیداها

این یادداشت سرمقاله شماره شانزدهم هفته نامه «قدرت» است.


روزهای آخر مبارزات پارلمانی با شور و هیجان بسیاری همراه است. سر هر چار راهی، در امتداد هر جاده و کوچه، در هر مکان عمومی و شلوغ، کاندیدان با شیوه‏های مختلف آخرین تلاش‏های شان را به خرج می‏دهند تا رای مردم را از آن خود کنند. در این میان خواندن شعارهای تکراری در روی پلاکاردهای خورد و کلان کاری است که هنوز عابران را به خود مصروف می‏سازد.

این شعارهای انتخاباتی نحوه‏ی نگاه و عمق دید و شعور سیاسی کاندیدان مربوطه را نشان می‏دهند. کاندیدان با شعارهای انتخاباتی خود نشان می‏دهند که از تاریخ و مناسبات اجتماعی کشور چه درکی دارند، از سیاست و ماهیت عمل سیاسی چه می‏فهمند، از پارلمان به عنوان یک نهاد سیاسی و حقوقی در ساختار دولت چه می‏دانند. پس توجه به این شعارها فراتر از یک تفریح و مشغولیت روزمرگی، برای شناخت و انتخاب دقیق‏تر نیز مهم است.

در میان شعارهای انتخاباتی پرشمار کاندیدان، تعدادی از شعارها هم بیش از آنکه به بیان اهداف و برنامه‏های کاندیدان بپردازند، بیشتر نشان دهنده‏ی تحریک و استفاده از قالب‏واره‏های مورد احترام و اعتقادات مذهبی و احساسات قبیله‌ای و قومی مردم توسط کاندیداهای مربوطه می‏باشند. مثلاً کسانی تلاش دارند از نقش خود در دروان جهاد و در سنگرهای جنگ استفاده ببرند و توجه مردم را به خود جلب کنند. از این رو مثلاً از عکس‏های دوران جنگ خویش استفاده می‏کنند. کسانی دیگر نیز تلاش دارند در سایه‏ی شخصیت‏های با نفوذ و رهبران قابل احترام گذشته شایستگی خود را اثبات کنند، به همین خاطر از عکس‏ها و خاطراتی که با آنان داشته اند، در پلاکاردهای خود استفاده می‏کنند. اما سوال این است که آیا کسانی که در دوران جهاد و در جبهات جنگ نقشی داشته اند و توانسته اند سنگرهای جنگ را خوب حفظ کنند، الزاماً می‏توانند نماینده‏ی شایسته‏ای برای پارلمان باشند؟ و همینطور کسانی که در زمانی در رکاب شخصیت‏ها و رهبران محترم دوران جهاد گام زده اند و احیاناً عکسی از آن زمان دارند الزاماً می‏توانند ادعا کنند که درک شان از سیاست و نحوه‏ی کار پارلمان دقیق است و می‏توانند به نحو شایسته از مردم نمایندگی کنند؟

برای یافتن پاسخ این سوالات باید به این نکته توجه کنیم: پارلمان یک نهاد قانون‏مدار است که کار آن بر محور تداوم و تعامل می‏چرخد. نحوه‏ی کار در درون این نهاد به هیچ وجه قابل مقایسه با نحوه‏ی مبارزات دوران جهاد و جنگ در سنگرها نیست. هرچند می‏توان گفت که نمایندگان پارلمان باید از جرأت و سرعت عمل کافی برخوردار باشند تا بتوانند از پس وظیفه‏ی نمایندگی از مردم برآیند. اما این نکته را نیز نباید فراموش کرد که نماینده‏ی باجرأت و باجسارت مردم چه سخنی را برای اثبات و تحقق حقوق و خواست‏های مردم بیان می‏کند و چه عملی را برای تحقق آن خواست‏ها انجام می‏دهند. همچنان از سوی دیگر نحوه‏ی کار در پارلمان به هیچ وجه مانند میدان جنگ، مبتنی بر حذف حریف و از میدان بیرون کردن او نیست و اصولاً چنین کاری درپارلمان ناممکن است. زیرا هر نماینده‏ی پارلمان از لحاظ قانونی از موقف و جایگاه برابر با دیگر نمایندگان برخوردار است و هیچ کسی نمی‏تواند ادعا کند که بنا بر موقعیت برتر خود در دوران جهاد و یا در مناسبات قبیلوی، در پارلمان نیز موقف برتر دارد و یا می‏تواند نقش برجسته‏تر بازی کند. اما از آن سو، چون پارلمان جای گفتگو و تفاهم و تبادل نظر است، قدرت هر نماینده‌‌ی پارلمان نیز تنها در قدرت استدلال و قدرت تعامل و ایجاد وفاق و همسویی با دیگر نمایندگان پارلمان در حمایت از خواست برحق خود منوط می‏باشد. اگر نماینده‏ی پارلمان از توانایی استدلال بی‏بهره باشد و فاقد یک دید سیاسی روشن باشد، به هیچ صورت نمی‏تواند نماینده‏ی شایسته‌ی مردم در پارلمان باشد. نقش کاندیداهای دوران جهاد تنها در مواردی می‏تواند اثبات‏کننده‏ی تعهد آن‏ها در مقابل مردم و آرمان‏های آن‏ها باشد، نه بیشتر، هرچند که این تعهد نیز نیازمند بازبینی دقیق و همه‏جانبه است.

تعدادی از شعارهای انتخاباتی دیگر آشکارا نشان می‏دهند که صاحبان آن‏ها نه تنها از دید سیاسی کافی برخوردار نیستند و از پارلمان هیچ گونه شناختی ندارند، بلکه حتا از تعهد کافی نسبت به وظیفه‏ی نمایندگی از مردم نیز برخوردار نمی‏باشند. شعارهایی که وظیفه‏ی کاندیدای مربوطه را مثلاً دستیابی به رضایت پروردگار متعال قلمداد می‏کند از این دسته اند. این گونه شعارهای فاقد هرگونه دید سیاسی و درک روشن از پارلمان می‏باشد.

حالا که در آخرین روزهای مبارزات انتخاباتی قرار داریم، و مردم نیز کم کم به انتخاب نهایی خود از میان صف پرشمار کاندیدان می‏رسند، باید به دقت به این نکته توجه کنیم که نماینده‏ی ما در پارلمان یکی از 249 نماینده‌ی پارلمان است. او وقتی به پارلمان می‏رود، باید توانایی آن را داشته باشد که با منطق سیاسی و استدلال متقن، حمایت نمایندگان دیگر را جلب کند تا بتواند وظیفه‏ی نمایندگی خود را موفقانه انجام دهد. در غیر آن به عضو بی‏خاصیت و بی‏اثر پارلمان تبدیل خواهد شد که بودن و نبودن اش هیچ تفاوتی نخواهد داشت. این نکته را باید مردم به دقت در نظر داشته باشند و در انتخاب خود آن را فراموش نکنند. به یاد داشته باشند که سطح درک و شعور سیاسی کاندیداها و شناخت آنان از ماهیت پارلمان و وظیفه‏ی نمایندگی را می‏توان از شعارهای انتخاباتی به راحتی تشخیص داد.

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

مبادا چادری حقیقت یک زن شود


اشاره: این نوشته در شماره شانزدهم هفته نامه «قدرت» به نشر رسیده است.


نوشته از: زینب حیدری


«چادری، دریچه‏ی قدرت» 

این جمله روی پلاکارد آبی‏ای با خط سفید روشن به چشمم خورد. بلافاصله فهمیدم شعار یکی از کاندیدان زن است، اما عکسی روی پلاکارد نبود. فقط عکس چند چادری محو شده، که روی آن یک شعار انتخاباتی، یک گل آبی، یک عدد دو رقمی و نام زنی نقش بسته بود، به چشم می‏خورد. اولین کاندیدی بود که به جای عکس اش، از چادری به عنوان معرف هویت‏اش استفاده کرده بود و زن بودنش را که نقطه‏ی مشترکی با نیمی از نفوس این شهر است، به نمایش گذاشته بود و آن هم با تعبیری جالب: «چادری دریچه‏ی قدرت». بارها و بارها این جمله را تکرار کردم، اما نتوانستم قدرت را در دریچه‏های کوچک چادری جای دهم. من پیش از این در پنجره‏های کوچک چادری لاشه‏ی مرده‏ی زن را دیده بودم نه دریچه‏ای به سوی قدرت را. چادری در ذهن من زندانی بیش نبود؛ زندانی که زن را از خویش، از هستی، از بودنش محروم کرد و به لاشه و عروسکی تبدیل ساخت. فراتر از این چادری هیچ معنایی در ذهنم نداشت. اما این جمله «چادری دریچه‏ی قدرت» تعریف فراخ‏تری از چادری در ذهنم انداخت. به زنی که کنارم زیر چادری پنهان شده بود، نگاه کردم. خواستم از او بپرسم: «آیا تو قدرتی در میان سوراخ‏های چادری می‏بینی؟ اصلاً می‏توانی من را از پشت آن میله‏های چادری درست ببینی؟ آیا تو آزادی را از پشت چادری چشیده‏ای؟ آیا قدرت در پنجره‏های کوچک چادری جایی دارد؟ اصلاً می‏توانی نفس بکشی؟ اصلاً حرف‏های من را می‏شنوی؟ اصلاً خود را می‏شناسی؟ اصلاً می‏توانی حرف بزنی؟ ....» 

«خیریت است، خانم؟!» 

به خودم آمدم... به چشمانش، که پشت چادری پنهان شده بودند، خیره‏تر شدم، اما میله‏ها مانع دیدم شد. لبخند سردی زدم و گفتم: «شاید....»
سریع از موتر پیاده شدم . در راه با آن جمله و خِش‏خِش ریگ‏های زیر پایم کلنجار می‏رفتم. همه‏چیز در ذهنم پراکنده شده بود؛ پراکنده‏تر از همیشه. این جمله هم از همان جنس جمله‏ها بود که نتوانسم زود از آن چیزی در ذهنم بسازم و از آن سر دربیاورم. جز دنیایی از سوال‏های بی‏مفهوم و مفاهیم پراکنده و شک و تردید. بارها از خودم پرسیدم: امکان دارد که قدرت در پنجره‏های تنگ چادری، که نفس را در گلو بند می‏آورد و چشم‏ها را زندانی می‏کند جایی داشته باشد و معنا شود؟!؟ آن پنجره‏های کوچک، به جز این که مانع آمدن هوای تازه شود و آدم را کور سازد، کار دیگری ندارد. منظورش کدام چادری بود؟ آن چادری‏ای که امکان دیدن را از زن گرفته بود؟ یا آن که چهره‏ی زن را زندانی کرده بود؟ کدام چادری؟ کدام زندان؟ آیا زندانی چون چادری می‏تواند «دریچه‏ی قدرت» هم باشد؟؟؟! آیا قفس می‏تواند دریچه‏ای باشد برای پرواز و برای آزادی؟ چادری مگر همان زندانی نیست که نه تنها چهره‏ی زن، بلکه هویت و ماهیت او را، فکر و احساس او را و حتا بودن او را سالیان سال در خود زندانی کرده و پوسانده است و حق «بودن» را از او گرفته و مُهر مظلومیت و بدبختی و احتیاج را بر پیشانی‏اش زده است؟ مگر نیست همان گور وحشتناک که هویت و بودن زن را ازش گرفت؟ آیا می‏تواند دریچه‏ی قدرت باشد؟ 

داستان زنده به گور کردن دختران در زمان جاهلیت اعراب، پیش از هزار و چهار صد سال از امروز، به یادم آمد. با خود گفتم آیا وقتی هویت و «بودن» زن را ازش بگیریم، او را زنده به گور نکرده ایم؟ چه ارزشی دارد که آدم فقط زنده باشد ولی حق زندگی نداشته باشد؟ 

چیزی نمانده بود که به زمین بخورم. سنگ بزرگی پیش پایم بود. ذهنم همه به طرف سنگ رفت. خم شدم تا سنگ را با دستانم کنار بزنم. نمی‏دانم اگر همان تلنگر نمی‏بود و من سنگ را کنار نمی‏زدم چند نفر دیگر بعد از من به زمین می‏خوردند؟ سنگ را کنار زدم اما حس عجیبی داشتم. هر تلنگری، هر مانعی، هر تکانی، هر تجربه‏ای؛ چه شیرین و چه تلخ، بهانه‏ای است برای حرکت؛ همان طور که سنگ بهانه‏ای شد تا من خم شوم و آن را کنار بزنم و راه آیندگان و روندگان بعد از خود را هموار سازم. 

یاد نامه‏ی سیاه پوستی افتادم که به یکی از رییس جمهوران آمریکا نوشته بود. درست محتوایش را به یاد ندارم اما همین‏قدر یادم هست که از رییس جمهور تشکر کرده بود به خاطر این که سیاه پوستان را نادیده گرفته بود، به خاطر این که آن‏ها را توهین کرده بود و به خاطر این نادیده گرفتن و توهین کردن آن‏ها را تشنه‏ی قدرت کرده بود. بدون اینکه چیز دیگری در ذهنم بیاید، بلند گفتم: چادری!!!..... 

نمی‏دانم، اما لحظه‏ای احساس کردم شاید چادری تلنگری باشد. شاید همان بند آمدن نفس در زیر چادری زنی را وادار کند که تشنه‏ی نفس کشیدن، تشنه‏ی آزادی شود و داد‏خواه حق خود گردد و بخواهد آزاد نفس بکشد. شاید همین «دربند بودن» فرصتی برای آزادی خلق کند. شاید همین که زمین و زمان و طبیعت و انسانیت را از پشت پنجره‏های کوچک می‏بیند، زنی را تشنه سازد تا دنیا را بدون آن چادری ببیند و به خاطرش برخیزد و صدایش را بلند کند. شاید انسانی را که داد خواه آزادی است، همین چادری تکانی دهد تا حق خود را بخواهد و بگیرد... 

اما می‏ترسم که مبادا چادری حقیقت یک زن شود. لذت قدرت از پشت چادری همان‏گونه مرگ‏آور و رقت‏بار است که نفس کشیدن از زیر چادری. اما ... نمی دانم ... 

کاش چادری تلنگری باشد برای خواستن قدرت و یا هم دریچه‏ای برای به دست آوردن قدرت. اما می‏هراسم از اینکه چادری دریچه‏ای باشد که از آن فقط قدرت را تماشا کرد و حسرت داشتن آن را خورد و رنج برد، و یا حتا حسرت آن را نیز در پشت زندان چادری از یاد برد و به ناتوانی و ذلت خود عادت کرد و حتا حتا نتوان رنج محرومیت از قدرت را نیز احساس کرد.

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

انتخابات؛ حضور سیاسی مردم و اجتماعی ساختن سیاست

اشاره: این مقاله قبلاً در شماره پانزدهم هفته نامه «قدرت» منتشر شده بود.


تا دو هفته‏ی دیگر، مردم افغانستان برای مشارکت در دومین دور انتخابات پارلمانی کشور، به پای صندوق‏های رای خواهند رفت. بیم و امیدهای فراوانی این انتخابات را همراهی می‏کند؛ بیم از تقلب‏های گسترده و سازمان‏یافته تا کارایی آن به عنوان یک مکانیسم برای تحویل قدرت سیاسی و امید به بهبود وضعیت به نفع قانون‏گرایی، ثبات، عدالت اجتماعی، رفع فساد و ناامنی و تقویت دموکراسی. از این رو این انتخابات نیز، مثل انتخابات‏های قبلی، در فضای توأم با بیم و امید برگزار خواهد شد و تنها نتیجه‏ی آن می‏تواند در پیروزی این بیم و امید بر همدیگر، تعیین کننده باشد. هرچند سوالات فراوانی در مقابل شفافیت و سلامتی این انتخابات مطرح است که باید مسئولان کمیسیون انتخابات آن‏ها را پاسخ بگویند، اما به نظر می‏رسد تعداد زیادی از شهروندان به انتخابات به عنوان یک راه نجات نگاه می‏کنند. با این حال باید پرسید که این انتخابات چگونه می‏تواند نقش موثر خود را بازی کند، و مخصوصاً در این آشفته بازاری که کاندیدان ایجاد کرده اند، مردم چگونه می‏توانند شایسته‏ترین افراد را برای دادن رای و فرستادن در پارلمان تشخیص دهند که بعداً گرفتار پشیمانی نشوند؟

1.اجتماعی ساختن سیاست و تأمین حضور سیاسی مردم:

قبل از هرچیز، باید در نظر داشت که انتخابات یک سازوکار دموکراتیک است برای سیاسی ساختن مردم و اجتماعی ساختن قدرت و سیاست. مسألهی اصلی در دموکراسی نیز اجتماعی ساختن سیاست و قدرت است؛ یعنی سیاست را به جای آنکه وظیفهی افراد و یا گروههای خاصی بدانند و آن را در درون قصرها و پشت دیوارهای ضخیم و دروازههای آهنین محصور بسازند، به عنوان یک پدیدهی اجتماعی به آن نگاه می‏کنند که در اثر رابطهها و توافقات اجتماعی به وجود میآید و دوباره بر مردم اعمال میشود. بستر اصلی تکوین سیاست مردم است و میدان بازی آن نیز روابط اجتماعی میباشد. و نیز، دموکراسی در پی آن است که قدرت سیاسی را تابع اراده و خواست مردم بسازد و در جهت منافع مردم رهبری و اعمال کند. مسأله این است که قدرت سیاسی بنابر خصوصیت ذاتی خود همواره به سوی تمرکز و انحصار گرایش دارد. یعنی قدرت از آن رو که توانایی انجام عمل است، و از آن رو که همواره از دیگران می‏خواهد که از او اطاعت کند و وجودش همیشه در جریان رقابت اثبات می‏شود و به قول میشل فوکو، به یک «ضد قدرت» ضرورت دارد که بتواند با غلبه بر او خود را اثبات کند، پس قدرت برتر همواره مطابعت بیشتر را از دیگران می‏خواهد و قدرت‏های حریف را همواره مقهور خود می‏سازد و اراده و آزادی دیگران را در محور خواست خود محدود و محصور می‏سازد. برای این‏که آن را از این گرایش ذاتی به تمرکز و انحصار برحذر داریم باید همیشه یک قدرت کنترول کننده در مقابل آن عمل کند. برای رسیدن به این خواست است که قدرت توسط نهادهای مختلف و از جنبه‏های مختلف محدود و محصور می‏سازند و مشروعیت آن را نیز، علاوه بر معیارهای دیگر، به خواست و رضایت مردم موکول می‏کنند.

اراده و رضايت مردم در نظام‌هاي دموكراتيك امروزي از طريق انتخابات تبارز مي‌يابد. انتخابات امكان آن را فراهم مي‌سازد كه مردم فارغ از هرگونه ترس و فشار و نگراني، آزادانه رهبران و مدیران سیاسی مورد نظر خود را برگزينند. مكانيسم انتخابات به گونه‏اي است كه به صورت طبيعي توافق نظر اكثريت مردم را آشكار مي‌سازد.

هرچند دموکراسی برمبنای اراده‏ی اکثریت مردم رهبری می‏شود، ولي حكومت اكثريت به هيچ وجه به معناي آن نيست كه اقليت‌ها از حقوق اساسي شان نيز محروم شوند. اكثريت، بنابر مكانيسم انتخابات، تنها در مرجعيت اداره‌ي حكومت و رهبري قدرت سياسي قرار مي‌گيرند، ولي به هيچ صورت نبايد باعث ضايع شدن حقوق و خواسته‌هاي مردم شوند. اصل بر اين است كه حكومت‌ها بايد تابع خواست‌هاي مردم باشند، مهم نيست كه مردم از لحاظ سياسي چه موقفي دارند، آيا به حكومت موجود رأي داده اند يا نه؟ ولي نبايد حقوق و آزادي‌هاي اساسي آنان مورد بي‌احترامي و بي‌توجهي قراگيرد. موکول و موقوف ساختن صلاحیت‏ها و مشروعیت اعمال اتوریته‏ی دولت‏ها به قانون نیز به همین خاطر است که حقوق و آزادی‏های مردم به خطر و محدودیت مواجه نشود. در یک نظام دموکراتیک و در یک جامعه‏ی مدنی، قدرت اصلی «قدرت قانون» است و حاکمیت نیز حاکمیت انحصاری قانون شناخته می‏شود. قانون چون بر تساوی در حقوق و امتیازات شهروندان متکی است و مسئولیت و امتیازات خاص را صرفاً متعلق به موقعیت‏های حقوقی می‏داند که همه‏ی شهروندان برای احراز آن موقعیت‏ها، از فرصت‏های مساویانه و برابر برخوردار اند، و هیچ نگاه ویژه‏ای به فردی خاص ندارد، می‏تواند از تمرکز و انحصار قدرت و گرایش هژمونیک در میان شهروندان و اقشار مختلف جامعه جلوگیری کند.

به خاطر همین جلوگیری از انحصار و تمرکز قدرت است که «انتقال قدرت»، یا به تعبیر دیگر «خلع قدرت زمامداران» در دیدگاه کارل پوپر اهمیت بسیار پیدا می‏کند، تا آنجا که او کارویژه‏ی اصلی انتخابات را «انتقال مسالمت آميز قدرت» می‏داند؛ چيزي كه در طول تاريخ هميشه فاجعه‌هاي هولناكي را خلق كرده است. بنابراین انتخابات یک نهاد دموکراتیک برای مردمی ساختن قدرت و سیاست و جلوگیر از تمرکز قدرت است و بدین سان حضور سیاسی مردم را در معادلات سیاسی و در تعیین سرنوشت سیاسی شان تأمین می‏کند. اما اين نکته را فراموش نكنيم كه انتخابات صرفاً مردم را در صحنه‏ی سیاست مجال حضور می‏دهد، و به هیچ‏وجه تمام مسأله در دموکراسی نیست و نمی‏تواند در تمام جوامع نقش یکسان بازی کند. پس باید پرسید که چگونه مي‌توان يك انتخابات موثر داشت؟ چه چيزي مي‌تواند نقش انتخابات را در انتقال قدرت به نفع مردم برجسته‏تر سازد و در تعیین مدیران تازه‏ی سیاسی دقیق عمل کند و-در این انتخابات- پارلمان به وجود آمده از آن یک پارلمان کارآمد و موثر باشد؟

2. نمایندگی پارلمان؛ وظیفه‏ی سیاسی و ضرورت شعور سیاسی:

انتخابات را بايد از موقف مردم نیز مورد توجه و ارزيابي قرار داد، زيرا بستر اصلي انتخابات مردم است؛ يعني مردم بايد با اشتراك فعالانهی شان در انتخابات تصميم بگيرند که قدرت چگونه و در مسیر تحقق کدام خواست‏ها اعمال شود و نمایندگان و ممثلین خواست و رضایت مردم برای یک دوره‏ی معین مورد نظر چه کسانی باشند و به صورت مشخص‏تر، کدام یک از کاندیدان می‏تواند در تحقق خواسته‏های مردم در پارلمان موفق‏تر عمل کند. چیزی که این سوال را حیاتی‏تر می‏سازد تعدد پرشمار کاندیداها و طایفه‏ای و منطقوی شدن انتخابات است. مردم از یک سو باید پیدا کنند که در میان شمار زیاد کاندیدان کدام کاندید بهترین گزینه برای رای دادن می‏باشد و شایستگی نمایندگی از آنان را در پارلمان کشور دارد، و از سوی دیگر باید خود را از تعلقات خنثا کننده‏ی طایفه‏ای و منطقوی نجات دهند. در غیر آن ممکن است مردم بسیار علاقمندانه و پرشور در انتخابات شرکت کنند اما ممکن است به دلیل تقسیم شدن رای میان شمار زیاد کاندیدان، نتوانند موفق به فرستادن کاندید مورد نظر خود در پارلمان شوند و یا ممکن است به دلیل آن گرایشات غیرمدنی قبیلوی و منطقه‏ای، افراد ناشایسته و ناتوان را در پارلمان بفرستند که قادر به تأمین و حمایت منافع و خواست آنان نباشد. در هر دو صورت نتیجه برای مردم شکست است، زیرا، همانگونه که قبلاً گفته شد، انتخابات باید سیاست را مردمی بسازد و آن را در خدمت منافع و خواسته‏های مردم قرار دهد.

مردم باید به این نکته توجه داشته باشند که نماینده‏ی آنا در پارلمان تنها عضوی از یک نهاد است که متشکل از 249 نفر می‏باشد. این نهاد یک نهاد دموکراتیک است که تصامیم و مصوبات آن با پشتوانه و تأیید اکثریت اعضای آن صورت می‏گیرد. پارلمان به هیچ صورت میدان کشتی کج نیست که هر فرد به تنهایی خود پهلوانی را بیاندازد و صرفاً با تکیه بر زور بازو و عضلات برآمده امید برنده شدن داشته باشد. آنجا میدان تقابل و زورآزماییِ منطق و استدلال و تعامل با حریفان است و برنده شدن یک نماینده نیز صرفاً بستگی به توان زبان و منطق و شعور سیاسی دارد تا بتواند با مجاب ساختنِ دیگران و تعامل با دیگران خواست موکلان خود را به کرسی بنشاند. او باید از این طریق بتواند برای رای و نظرش پشتوانه خلق کند و فرد خود را از تنهایی نجات دهد. نماینده‏ای که در پارلمان فردی عمل کند و به حریفان خود و بازیگران دیگر ارزش و حرمت قایل نباشد مثل بازی‏کن فوتبالی خواهد بود که فردی بازی می‏کند و می‏خواهد فردی «گول» بزند و روشن است که محکوم به شکست خواهد بود. بنابراین یک نماینده، اگر توان تعامل را با دیگران نداشته باشد، و نتواند تعداد بیشتر نمایندگان را به حمایت از خواست و نظر خود با خود همسو و بسیج بسازد، در واقع به هیچ صورت نمی‏تواند نقش نمایندگی خود را به حمایت از منافع و خواست موکلانش انجام دهد و یک نماینده‏ی ناکام خواهد بود.

همچنان نباید فراموش کرد که پارلمان یک نهاد سیاسی است و کار موفقانه در آن نیازمند داشتن دید سیاسی و درک روشن از مسایل سیاسی و نیز وظایف و مسئولیت‏های پارلمان و شیوه‏ی عمل آن به عنوان یک نهاد سیاسی است. بعضی از کاندیداهایی که در پارلمان قبلی بودند نشان دادند که فاقد این دید روشن سیاسی است و حتا با شیوه‏ی کار پارلمان نیز نا آشنا بودند. آن‏ها، مثلا، عمل جمعی و متکی بر تعامل و منطق پارلمان را نمی‏دانستند و تلاش می‏کردند تنها فرد خود را قهرمان میدان قلمداد کنند. همین‏طور شعار بسیاری از کاندیدان نشان می‏دهد آن‏ها نیز از این دید سیاسی بی‏بهره اند. اکثریت اهدافی که در بنرها و عکس‏های کاندیدان نوشته شده، تعهداتی که به مردم سپرده اند، وعده‏هایی که می‏دهند، نشان می‏دهد که این کاندیدان با وظایف پارلمان کاملاً نا آشنا هستند. البته باید توجه داشت که بسیاری از این شعارها بیشتر از آنکه یک تعهد و هدف سیاسی از جانب کاندید مورد نظر باشد، به قصد فریب مردم و شکار رای مرد داده می‏شوند. عمده‏ترین نمونه‏های این شعارها شعارهای مذهبی بعضی از کاندیدان اند.

بنا بر نکات بالا، انتخابات در صورتی می‏تواند نقش شایسته و موثر خود را در اجتماعی و دموکراتیک ساختن سیاست بازی کند که مردم از آگاهی و شعور سیاسی بالاتری برخوردار باشند و نسبت به حقوق و نقش شان در معادلات سیاسی و سرنوشت سیاسی شان حساس باشند. حساسیت سیاسی آن‏ها را به صحنه سیاست خواهد کشاند و آگاهی و شعور سیاسی به آن‏ها کمک خواهد کرد که در انتخاب خود هوشیارانه‏تر و دقیق‏تر عمل کنند و فارغ از گرایشات طایفه‏ای، منطقه‏ای، و ... به کاندیدان شایسته‏تر رای دهند و نمایندگان شایسته‏تری به پارلمان بفرستند.

بنابر استدلال‏های بالا، انتخابات، بدون نتیجهی آن، هيچ ارزشي نمي‌تواند داشته باشد. از این‏جا میتوان گفت که دموکراسی توسط مردمي ايجاد مي‌شود كه در انتخابات آگاهانه شركت كنند و پس از انتخابات نيز نقش حفاظت كننده‌ي خود را با حساسيت آگاهانه‌ي سياسي در قبال سرنوشت شان بازي كنند. و سياست نيز زماني اجتماعی و انسانی مي‌شود كه مردم در فعالیت‏های سیاسی فعالانه شركت كنند.

انتخابات همه چیز نیست بلکه فقط راه‏کار و امکانی است که سیاست و قدرت را از انحصار افراد و گروههای خاص بیرون میکشد و در میان مردم میآورد، ولی مقدار استفاده از آن حد اکثر به آگاهیِ سیاسی و حساسیت سیاسی خود مردم وابسته است. روشن است که مردمی که نتوانند از این امکان هوشیارانه و آگاهانه استفاده کنند، دموکراسی به معنای واقعی آن تحقق نخواهد یافت و آن‏ها اولین بازندگان انتخابات خواهند بود.

بینی عایشه، نشان انتخاباتی مشترک ماست!

اشاره: این مقاله قبلاً در شماره دوازدهم هفته نامه «قدرت» منتشر شده بود.


نوشته از زینب حیدری

مثل همیشه از خانه بیرون می‌شوم. کفش‌هایم اولین رفیق راهم هستند. تا بخواهم پا از چارچوب دروازه بیرون کنم، پیش پایم جفت می‌شوند و با دهان باز و خندان، شعر فاطمه پارسا را برایم باز می‌گویند: «یعنی گامی برای رفتن».

***

شهرم شلوغ است: آدم و موتر و عکس. زیر پایم نگاه می‌کنم: آشغال بند پایم را محکم می‌گیرد، رو به رو نگاه می‌کنم: دود و موتر، بالای سرم نگاه می‌کنم: عکس کاندیداها و نامزدهای انتخابات. گویی از هر خانه کسی کاندید شده است. این فکر دیری به ذهنم نمی‌ماند، چون به یاد خانه‌ی خودم می‌افتم که هیچ کسی کاندید نشده است. پس از هر خانه یک کاندید نیست. اما به هر حال، آنقدر زیاد اند که خیابان‌ها و سر چهارراهی‌ها و کوچه‌ها و بلندای پایه‌ها پر شده از عکس و پوستر و شعار.

هر روز با خواندن شعارها، راهم تا کوته‌ی سنگی کوتاه‌تر از حد معمول می‌شود. برخی از شعارها را ده‌ها بار خوانده‌ام، اما هر بار چشمم می‌افتد، ناخودآگاه باز هم می‌خوانم. گویی خواندن شعارها هم نوعی غریزه‌ است که در ما به عنوان دانشجوی دانشگاه تزریق شده است. تا چشم مان می‌افتد بلافاصله شعار می‌خوانیم: راه علی راه مصطفی است. هدف من: رضایت پروردگار متعال. من به کسی اجازه نمی‌دهم با حقوق شما معامله کند. عدالت و انکشاف متوازن. چرا؟ از تجزیه جلوگیری می‌کنم. پارلمان دوم: یک گام به جلو، نه هجده گام به عقب….

یکی نوشته است: هدف من: دفاع از ارزش‌ها و نظارت بر دولت. با خود فکر می‌کنم که این آدم نباید بی‌سواد باشد. چون ریشش در راه سیاست سفید شده است. پس نظارت بر دولت یعنی چه؟ … حس می‌کنم یا کتاب‌هایی که خوانده ام اشتباه بوده اند، یا درس و توضیحات استادم تأویلات انحرافی داشته است، یا این آدم، نافهمیده راهی پارلمان شده است…. تا کنون ده بار این شعار را خوانده ام و ده بار با خود کلنجار رفته ام که کدام یک درست بوده است: کتاب‌ها و استادانم یا اینکه می‌خواهد راه تازه‌ای در سیاست باز کند؟

***

در روزهای اخیر در کنار خواندن شعارها فکر دیگری به ذهنم می‌رسد: اگر به جای این همه پوستر و شعار و عکس، جمعی از آنان می‌آمدند و در دانشکده‌ی هنرهای زیبا، مقداری رنگ و برس و کاغذ و قلم پنسل برای ما می‌خریدند چه تابلوهایی که کار می‌کردیم! … با خود حساب می‌کنم که هر عکس چقدر می‌توانست به درد ما بخورد. محاسبه‌ی عجیبی است. گاهی از بس با این محاسبه سرگرم می‌مانم تنها با صدای موتروان به خود می‌آیم که می‌گوید: پایین شو، همشیره!

حس می‌کنم آدمی عجیب ذهنی دارد. به هر چیزی می‌چسبد و از هر چیزی برای خود سوژه‌ای می‌سازد که با آن مصروف باشد. مصروفیت من رنگ و کاغذ و تابلو است، مصروفیت آن یکی که رفته بالای پایه نشسته است، تماشا کردن و جلب کردن توجه مردم. آن یکی به قلم و رنگ و کاغذ من کاری ندارد، به رأی من کار دارد، اما من به هیچ چیزی نمی‌اندیشم جز اینکه پول مصرف شده در عکس و پوستر چقدر می‌توانست کار ما را در دانشکده‌ی هنرهای زیبا راه اندازد.

***

به خود می‌آیم. حس می‌کنم من کوچکم و هنرهای زیبا بی‌مقدار است. به همین علت، کسی نه به من توجه می‌کند و نه به هنرهای زیبا. کاندیدان می‌روند و به مسجد پول می‌دهند و مسجد آباد می‌کنند. با خود حساب می‌کنم که پول مسجد خیلی بیشتر از پول رنگ و کاغذ و قلم مو است. پس چرا اینها، آنجا آنقدر مصرف می‌کنند و اینجا هیچ مصرف نمی‌کنند؟

خبر مسجدساختن را هم‌صنفی‌ام گفت. من از آن چیزی نمی‌دانستم. گفت: کاندیدی آمده و هفت لک افغانی داده است تا مسجد آنها آباد شود. پرسیدم: چند رأی دارید؟ گفت: حدود هفت صد تا هزار رأی. پرسیدم: اگر کسی در روز رأی‌دهی رأی نداد و یا به کسی دیگر رأی داد، چگونه معلوم شود که به قول تان عمل کرده اید و به یارو رأی داده اید؟ گفت: ضمانت گرفته است که همه باید در حوزه‌ای معین رأی بدهند و رأی شان حساب می‌شود و اگر کم بود، تاوان و پول خود را پس می‌گیرد. پرسیدم: از کی پس می‌گیرد؟ مسجد که برای خدا ساخته می‌شود. از خدا پس می‌گیرد یا از مردم؟ … خندید و گفت: مردم باور کرده اند که او پس می‌گیرد، به همین خاطر همه حاضر اند به او رأی دهند تا مسجد آباد شود. گذشته از آن، مردم ایمان دارند و می‌دانند که اگر رأی ندهند نماز شان باطل می‌شود….

با خود می‌اندیشم که عجب تجارتی! مسجد برای عبادت مردم آباد می‌شود تا مردم در آخرت از حساب خدا پس نمانند، در دنیا رأی به کاندیدا داده می‌شود تا مردم از حساب کاندیدا پس نمانند. با خود حساب می‌کنم که کدام یک سودی بیشتر می‌برد: مردم یا کاندیدا؟ … در محاسبه‌ای ساده متوجه می‌شوم که سر مردم کلاه رفته است. کاندیدا هم ثواب آخرت را خریده است و هم قدرت دنیا را گرفته است. اما مردم تنها ثواب آخرت را خریده اند و دنیای شان، از آخرت یزید و جورج بوش هم تاریک‌تر می‌ماند.

***

با خود محاسبه می‌کنم: یک مسجد، هفت صد رأی، هفت لک افغانی. اگر یک وکیل هفت هزار رأی ضرورت داشته باشد باید نه یا ده مسجد بسازد. حساب می‌کنم: نه یا ده مسجد می‌شود نود یا صد لک افغانی…. عجیب! یعنی باید کاندید صد لک افغانی بدهد تا برود پارلمان؟

از خود می‌پرسم که اگر وکیلی برای رفتن به پارلمان صد لک افغانی مصرف کند، پس از رسیدن به پارلمان باید چه کار کند که این صد لک افغانی جبران شود؟ … آیا او این صد لک را برای خدا و مردم می‌دهد؟ … اگر چنین است، پس چرا پیش از این مسجد آباد نمی‌کرد؟ … چرا معطل نمی‌کند که انتخابات بگذرد و بعد از انتخابات بیاید و ثواب آباد کردن مسجد را محضاًلله ببرد؟ ... آیا به راستی فکر می‌کند که اگر تا دو ماه مسجد آباد نشود، کار خدا لنگ می‌ماند؟ ...

***

سوالم را بردم تا با یک هم‌صنفی مطرح کنم. حرفم خلاص نشده بود که خشمگین تشر رفت: برو بابا، به من چه که چه می‌کنند و چه نمی‌کنند؟ فردا که چانس خوردیم کاندید ماندید به درد ما نمی‌خورد… آنقدر می‌گوید که از سوال‌هایم پشیمان می‌شوم. با خود فکر می‌کنم عجب احمق و ساده‌لوح بوده ام که این حرف‌ها را در ذهن خود گرفته ام. شاید راست می‌گوید: به من چه که چه می‌کنند و چه نمی‌کنند….

از کنار او دور می‌شوم. اما ذهنم آرام نمی‌گیرد. باور نمی‌کنم که من بیهوده این سوال‌ها را کرده باشم. حس می‌کنم چیزی آنجا به عنوان یک راز پنهان است که مردم از آن خبر ندارند. بیهوده نیست که این‌همه هیجان دارند برای نامزد شدن و پارلمان رفتن. چیزی است که باید بدانم و چیزی است که باید مردم بدانند.

***

یاد درس‌هایم می‌افتم. اگر ما از سیاست کناره‌گیری کنیم سیاست از ما کناره‌گیری نمی‌کند. اگر ما از قدرت کناره‌گیری کنیم قدرت بی‌صاحب نمی‌ماند. اگر ما نماینده‌ی خوب را انتخاب کرده و به نمایندگی خود برای اداره‌ی امور نفرستیم، اشخاص بد خواهند رفت و برای ما سرنوشت تعیین خواهند کرد و برای ما خواهند گفت که چه کنیم و چه نکنیم….

کم کم دارم به راز نزدیک می‌شوم. به یاد می‌آرم حرف استادم را که می‌گفت: راز واقعی آن نیست که پنهان می‌کنند. راز واقعی آن است که آشکار می‌شود. هر چه در آشکار چیزی زیادتر ببینیم در عقب آن راز بزرگ‌تر پنهان می‌شود. راز در غیب نیست، در شهادت است. از شهادت راه به سوی غیب باز می‌شود. حس می‌کنم از عکس و کمپاین و تبلیغات و هیاهو و هیجان کاندیدان به چیزی می‌رسم که آن را راز می‌گویند. حس می‌کنم آنچه اینها را به خود جلب کرده، همان است که ما را از آن دور نگه داشته اند: قدرت....

***

یاد عایشه می‌افتم. عکس او را در انترنیت دیدم. دختری زیبا و باهمت. اما بینی‌اش را «طالبان» بریده بودند. از خود می‌پرسم «طالبان» چه حق دارند که بینی دختری را ببرند؟ … حس می‌کنم چیزی در سیاست وجود دارد که به «طالبان» این قدرت را داده است که حکم کنند بینی دختر معصومی بریده شود. حس می‌کنم اگر پارلمان این‌قدر کشش دارد و اگر حکومت اینقدر کشش دارد، برای این است که کسانی از طریق آن به قدرت «بینی‌بریدن» دست می‌یابند.

یاد زنی دیگر می‌افتم که این روزها در بادغیس شلاق زده شد و بالاخره با تیر تفنگ اعدام شد. او را هم «طالبان» اعدام کردند. به این کار ندارم که چه کرده بود. اما به این می‌اندیشم که کسی به خود این حق را داد که او را شلاق بزند و اعدام کند. ... حس می‌کنم پارلمان، همین راز را برای من باز می‌کند.

***

بر می‌گردم نزد هم‌صنفی دیگرم. بحثم را با او دوام می‌دهم. این یکی مرا درک می‌کند. او همان چیزی را می‌داند که من می‌دانم. او سیاست را جدی می‌گیرد و قدرت سیاسی را به عنوان «شاه‌قدرت» می‌شناسد. این شاه‌قدرت همه‌ی قدرت‌های دیگر در جامعه را کنترل می‌کند. با او درد دل می‌کنم. از جوابی که از هم‌صنفی اول گرفته ام شکایت می‌کنم. از او می‌خواهم مرا کمک کند تا پاسخ‌ سوال‌هایم را پیدا کنم....

بینی بریده‌ی عایشه مرا رها نمی‌کند. میان پارلمان و کاندیدا و انتخابات و بینی بریده‌ی عایشه پیوندی احساس می‌کنم که مرا به فکر می‌اندازد. هر چه با این فکر بیشتر می‌پیچم، هیجانم بیشتر می‌شود و رفته رفته به نوعی ناآرامی تبدیل می‌شود. هم‌صنفی‌ام را رها نمی‌کنم. او را محرم رازهایم می‌دانم و مرجعی که باید مرا در یافتن پاسخ‌هایم کمک کند. حس می‌کنم عایشه منم. حس می‌کنم با آن دختر ارزگانی پیوند عمیقی یافته ام. زخم او را روی بینی‌ام حس می‌کنم. تیزی کارد را روی بینی‌ام و بیخ گوشم لمس می‌کنم. سوزش کارد و زخم آزاردهنده می‌شود. دست‌هایم را حس می‌کنم بسته شده اند. پاهایم بسته شده اند. چشمانم بسته می‌شوند. آسمان تاریک می‌شود. حس می‌کنم هیچ جا، چشمی نیست که مرا نگاه کند…. حس می‌کنم خدا هم وقتی آدمی در زمین صدایش را نشنود، چه عاجزانه به من نگاه می‌کند و هیچ کاری از دستش بر نمی‌آید. یاد آن حرف استادم در تفسیر می‌افتم: اگر شما خدا را یاری کنید، خدا شما را یاری می‌کند و گام‌های تان را استوار می‌سازد. حس می‌کنم وقتی کسی خدا را یاری نکند، خدا چقدر ناتوان می‌شود.... دلم می‌لرزد: هم برای خدا و هم برای عایشه.

***

اشک در چشمم و بغض در گلویم گره خورده اند. حس می‌کنم عکس‌های روی پایه‌ها به من نیشخند می‌زنند. برخی دست را بلند گرفته اند و برخی با ناخن به سوی من نشانه رفته اند. حس می‌کنم همه‌ی این اکت و اداها مرا مسخره می‌کنند. حس می‌کنم به من طعنه می‌زنند که وقتی خر شان از پل گذشت، به سروقت من هم خواهند رسید. حس می‌کنم قانونی پاس خواهند کرد که مرا به طویله محبوس می‌کند و از حق فرار کردن هم محروم می‌کند. حس می‌کنم در قانون خواهند نوشت که هر کسی فرار کرد و هر کسی نه گفت و هر کسی تمکین نکرد، باید گوش و بینی‌اش بریده شود و باید در ملأ عام شلاق زده شود و سنگسار شود و از کوه پرتاب شود و... آنگاه هیچ مرجعی هم نباشد که قانونی بودن آن را زیر سوال ببرد.

***

پارلمان برایم معنایی دیگر می‌یابد. انتخابات برایم گونه‌ای دیگر تفسیر می‌شود. دیگر به کاندیدا نمی‌اندیشم. به قدرتی می‌اندیشم که به کاندیدا سپرده می‌شود. حس می‌کنم من کارتم را می‌گیرم و پای صندوق رأی می‌روم، اما این رأی ارزشی می‌شود که می‌رود روی دست وکیل می‌نشیند. او با این رأی برای من سرنوشت رقم می‌زند.

یاد حرف‌های هم‌صنفی‌ام می‌افتم: به من چه کار. من به این می‌اندیشم که چانس نخورم. من اصلاً در انتخابات شرکت نمی‌کنم. اگر شرکت هم کردم به کاندیدایی رأی می‌دهم که از نزدیکان و از منطقه‌ی خود ما است...

او را در عالم خیال، روبه‌رویم می‌نشانم و برایش می‌گویم: وقتی تو دانجشوی این مملکت این طور فکر کنی از دیگران چه توقع می‌رود؟ انتخابات و پارلمان به سرنوشتت بستگی دارد. تو باید جدی‌تر فکر کنی. تو هر کار بکنی، نتیجه‌اش را هم می‌گیری. تو در انتخابت دقیق باش. به عنوان یک شخص تحصیل‌کرده مطمین باش که تنها نمی‌مانی... نگو که من رأی‌ام را به یکی از کاندیدانی می‌دهم که از منطقه‌ی خودمان است... دقیق و هوشیار باش. انتخاب تو به سرنوشت همه‌ی ما ارتباط می‌گیرد و خواسته یا ناخواسته باید در موردش حرف زد. باید پیدا کرد و دید که چه کسی می‌تواند آرزوهای ما را برآورده کند و چه کسی می‌تواند برای ما اندکی اطمینان و آرامش بیاورد...

اما دوستم، بی‌اعتنا به حرف‌های من، باز هم پیشانی در هم می‌کشد و اخم می‌کند: خوب است، بگو تا دلت خالی شود. اما گوشم به حرف‌های تو اصلاً نیست. تو بنشین و برایم تشریح کن. تا فردا حرف بزن. از عایشه و هر کسی دیگر که می‌خواهی، بگو. این حرف‌ها اصلاً به من مربوط نیست. شاگردهای علوم اجتماعی و حقوق هم شاید این قدر تبصره نکنند که تو می‌کنی. جای تو همان جاهاست. تو باید اسکل رنگ‌ها را تشریح کنی...

بااینهم، از پا نمی‌مانم. مثل اینکه مرض دارم با او حرف بزنم. مثل اینکه لجم گرفته است. یخنش را رها نمی‌کنم. می‌گویم: نه عزیزم، حرفت درست نیست. اصلاً نگاهت درست نیست. کار یک هنرمند به مراتب بیشتر با جامعه ارتباط دارد. هنرمند باید چشمش باز باشد. هنرمند که تنها کاپی‌کننده نیست. هنرمند که تنها پرتره رسم نمی‌کند. هنرمند جامعه را شرح می‌دهد. آنچه هنرمند می‌بیند، یک ژورنالیست شاید نبیند. اصلاً نگاه این دو فرق می‌کند. بینی بریده‌ی عایشه برای یک هنرمند خیلی گویاتر از بینی بلند ملاعمر و یا رییس جمهوری است که بینی عایشه را بریده اند. هنرمند این بینی بریده را می‌بیند و آن را برای تاریخ تصویر می‌کند. هنرمند جای خالی بودا را خیلی بیشتر از جای پر آن می‌بیند. در دید هنرمند، بودا در غار خالی، همان سکوتی است که بیشتر از صد حرف، صدا دارد و حرف می‌زند و پیام می‌رساند.

به سخنانم در عالم خیال ادامه می‌دهم: اوه‌، نمی‌دانی که چقدر جالب است! این‌همه پول خرج می‌کنند. آخرش هم اگر نشوند چه زوری می‌دهد. تو باید این‌چیزها را بشناسی و باخبر باشی. تو باید حالا جیب‌های سنگین از پول را تابلو کنی تا فردا وقتی جیب خالی شد و راه پارلمان هم باز نشد، باز بتوانی از آنها تابلو بسازی. این خودش یک بازی جالب است. هنرمند با این بازی هم سر و کار دارد. ارزش‌ها را باید در جریان زمان تعریف کرد. هر ارزشی جای خود را دارد و در هر وقت ارزش‌ها را باید احترام کرد. اگر هم اسکل رنگ‌ها را بگیریم باید سوژه‌اش این چیزها باشد...

***

جنگ من با خودم و با هم‌صنفی‌ام پایان ندارد. جنگ من با جامعه و مردمم پایان ندارد. از زمین و آسمان، از همه جا، حرف و معنا بر سرم می‌بارد. خود را مثل پیامبر در زیر باران معنا می‌بینم. حس می‌کنم مثل «فروغ» از همه چیز پر می‌شوم. حس می‌کنم از همه چیز سخن می‌شنوم. حس می‌کنم استاد خادم پیش رویم نشسته است و برایم حرف می‌زند...

***

من هنرمندم. یعنی دانشجوی هنرهای زیبایم. رشته‌ام نقاشی است. با رنگ و سوژه‌ها نفس می‌کشم. گاهی تنها قلم می‌گیرم و خط خط می‌کنم. این خط‌خط کردن‌ها هم برایم دنیا می‌سازند. درهم برهمی خطوط هم دنیا را برایم تعریف می‌کنند. عکس کاندیداها و پایه‌ها و دکان‌ها و آدم‌ها همه در هم می‌لولند. عکس رهبران و دست و صدا و نگاه شان به حرکت می‌افتند. همه چیز متحرک می‌شود. همه به دنبال بینی گم‌شده‌ی عایشه می‌گردند. بینی بریده‌ی عایشه هم با تردستی و چابکی از دست همه‌ی شان فرار می‌کند.... من در لای خطوط و رنگ‌ها، این چابکی را حس می‌کنم و هنوز هم به عایشه می‌اندیشم که رفته است بینی‌اش را از پلاستیک پیدا کند و در جای خالی، درست پایین‌تر از خط فاصل دو چشمش، درست بلندتر از سوراخ دهانش، نصب کند.... حس می‌کنم بینی بریده‌ی عایشه، نشان انتخاباتی مشترک برای همه‌ی کاندیداها است. من این نشان انتخاباتی را در اسکل رنگ‌ها شرح می‌دهم....

انتخابات پارلمانی و گرایشات قبیلوی

اشاره: این نوشته قبلا در شماره دهم هفته نامه «قدرت» به نشر رسیده بود.


مبارزات انتخاباتی برای پارلمان دوم با تعدد پرشمار کاندیداها مواجه است. تنها در حوزه‏ی کابل 664 تن برای احراز 33 کرسی رقابت دارند؛ یعنی به طور اوسط برای هر کرسی 20 نفر. در ولایات دیگر نیز کمابیش این نسبت برقرار است. حالا سوال این است که مردم چگونه می‏توانند کاندیدای شایسته‏ی خود را برگزینند؟ ... و پارلمان آینده در انتظار چگونه چهره‏هایی خواهد بود؟

آنچه که مسأله را پیچیده می‏سازد نفس تعدد کاندیدا‏ها نیست. تعدد کاندیداها شاید در یک جامعه‏ی دموکراتیک و آرام در اصل قضیه، که نتیجه‏ی انتخابات است، هیچ خللی وارد نکند، چون مردم، به هر حال، به برجسته‏ترین کاندیداها، طبق ارزیابی‏ها و معیارهای خود شان، رأی می‏دهند و اعضای پارلمان به این شکل تعیین و انتخاب می‏شوند. پس چرا باید نگران تعدد کاندیداها بود؟

برای بررسی قضیه خوب است که به ساختار قبیله‌ای جامعه‏ی افغانی نگاهی بیافکنیم. افغانستان به دلیل ساختار قبیله‌ای خود یک جامعه‏ی به شدت متشت و پراکنده است: هر طایفه و قبیله منافع و خواست‏های خود را جداگانه تعریف می‏کند و بر هویت طایفه‌ای جداگانه‏ی خود تأکید می‏ورزد. می‏دانیم که هویت در جوامع قبیله‌ای یک مسأله‏ی غیریت‌ستیز است و همیشه با نفی دیگری اثبات می‏شود و بر «تفاوت‌گذاریِ گروهی» تأکید می‏کند. از این رو هویت‏های طایفه‌ای به هیچ صورت با همدیگر کنار آمده نمی‏توانند، حتا اگر نکات مشترک زیادی با همدیگر داشته باشند. نکته‏ی دیگر در گرایش‏های قبیله‌ای این است که با این جداانگاری و تفاوت‌گذاریِ گروهی، هویت‏های قبیله‌ای در تعریف خود همواره بر تجزیه‌طلبی و جداانگاری خویشتن از دیگران استوار است. بنابراین، در روابط اجتماعی به تعدد خودافزاینده‏ی هویت‏های قبیله‌ای دچار می‌شویم؛ هویت‏هایی که رفتارهای خود را بر نفی همدیگر بنا می‌کنند.

انتخابات پارلمانی در چنین حالتی در درون این گسست‏های قبیله‌ای و طایفه‌ای گیر می‏ماند: هر نامزد به نمایندگی از یک قبیله و طایفه‏ای خاص به میدان مبارزات انتخاباتی وارد می‏شود و با نحوه‌ی مبارزات انتخاباتی خود، تعلقات طایفه‌ای را بسیار برجسته می‏سازد. کاندیداها نیز به خاطر به دست آوردن رأی به این تعلقات پناه می‏آورند و تلاش می‏کنند به نوبه‏ی خود با برجسته‏تر ساختن آن‏ها، راه نفوذ کاندیداهای دیگر را در درون طایفه‏ی خود، که حوزه‏ی رأی آن‏ها است، سد کنند. متأسفانه وقتی به وضعیت مبارزات انتخاباتی در مناطق مختلف کشور نگاه کنیم متوجه می‏شویم که این گرایش‌های قبیله‌ای در انتخابات افغانستان به شدت وجود داشته و حتا رو به افزایش است. در اکثر مناطق شدت این گرایش‏ها را نسبت به انتخابات پارلمانی قبلی به وضوح می‏توان مشاهده کرد. در این مناطق حتا مردم فراموش می‏کنند که انتخابات در سطح ولایات برگزار می‏شود؛ آن‏ها آنقدر با نگاه تنگ قبیله‌ای به انتخابات می‏بینند که گویا رقابت میان دو طایفه در یک قریه است. جالب این است که روحیه‏ی قبیله‌ای این گرایش‏ها و تعلقات را در شهرها نیز حفظ کرده و حتا تقویت نموده است. خیلی‏ها حتا به خود زحمت نمی‏دهند که کاندیداهای بیرون قبیله‏ای خود را بشناسند. روشن است که در چنین حالتی راه یافتن افراد شایسته در پارلمان شدیداً آسیب می‌بیند.

از سویی دیگر با چنین گرایش‏های طایفه‌ای و قبیله‌ای مبارزات انتخاباتی به مبارزات قبیله‏ای طایفه‏ها و مناطق مربوطه‏ی کاندیدان تغییر شکل می‏دهد و شکست کاندیداها نیز شکست طایفه‏های مربوط آن‏ها قلمداد می‏شود. این نکته می‏تواند تأثیرات بسیار منفی بر روحیه‏ی مشارکت‏جویی مردم وارد کند. خیلی‏ها از دوره‏ی قبلی انتخابات نیز چنین انتباهی گرفته و به صراحت می‌گویند که «ما در انتخابات قبلی شرکت کردیم ولی هیچ نتیجه‏ای حاصل نشد». منظور آن‏ها از «نتایج» نیز همان نتایج قبیله‌ای و طایفه‌ای است. از سویی هم طایفه‌ای شدن مبارزات انتخاباتی باعث می‏شود که پارلمان در باور مردم از مرجع نمایندگی ملت به نمایندگی قبایل و طوایف خاصی تقلیل پیدا کند. وانگهی قبایل و طوایفی که نماینده‏ی طایفه‏ای در پارلمان ندارند گرفتار احساس غیبت در پارلمان می‏شوند و رابطه‏ی خود را با آن قطع خواهند کرد. این بخش از جامعه با توجه به تعداد پرشمار کاندیداها در سراسر کشور، که هر کدام به نمایندگی از یک طایفه‏ای خاص وارد مبارزات انتخاباتی شده اند، اکثریت بیشتر از 90 درصدی را در مجموع نفوس افغانستان تشکیل خواهند داد. وقتی این اکثریت قریب به اتفاق خود را در ساختار دولت و پارلمان افغانستان غایب احساس کنند علایق خود را نیز تا حدود زیادی از آن خواهند برید و به بحران بی‏اعتمادی و احساس غیبت سیاسی در کشور دامن خواهند زد.

پارلمان یک نهاد دموکراتیک است و با گرایش‏های قبیله‏ای سر سازگاری ندارد. این نهاد در صورتی می‏تواند کارایی داشته باشد که نقش خود را به عنوان ممثل حاکمیت ملی بازی کرده و حرمت نمایندگی از مردم را نیز برای خود حفظ کند. شاید مهم‏ترین تفاوت پارلمان با جرگه‏های قبیلوی نیز در همین نکته باشد. ماهیت نمایندگی پارلمان مردمی و ملی بودن آن است، بدون اینکه بر دسته‌بندی قومی و قبیله‌ای تکیه کند در حالی‏که جرگه‏ها اصولاً متشکل از نمایندگان قبایل می‏باشند. روشن است که نهاد دموکراتیک باید زمینه‏های نهادینه شدن دموکراسی را بیشتر مساعد سازد و ساختارهای دموکراتیک را تقویت کند، همانگونه که نهاد قبیله‌ای ساختار قبیله‌ای را عمیق‏تر و ریشه‏دارتر می‏سازد. پارلمانی که با گرایش‏های عمیق قبیله‌ای به وجود می‏آید به همان شدت قبیله‌ای و طایفه‌ای عمل خواهد کرد و زمینه‏های دموکراسی و مردمی شدن سیاست را نیز از بین خواهد برد. نهادی ماهیتاً دموکراتیک مثل پارلمان با گرایش‏های قبیله‌ای و طایفه‌ای حرمت خود را از بین برده و این تناقض به مرگ حرمت و اتوریته‏ی آن منجر می‌شود. علاوه برآن گرایش قبیله‌ای در مبارزات انتخاباتی و رفتار و عملکردهای پارلمان می‏تواند به روند صلح و همدیگرپذیری و وحدت ملی نیز به شدت ضربه بزند، زیرا صلح با احساس همگرایی و همدیگرپذیری و احساس مشارکت و حضور در ساختار سیاسی کشور به وجود می‌آید، در حالی ‏که مبارزات انتخاباتی قبیله‌ای به نفی و طرد قبایل حریف منجر خواهد شد و پارلمان قبیله‌ای نیز با گرایش‏ها و رفتارهای قبیله‏ای خود دگرناپذیری و طرد قبایل غیرخودی را بیشتر تقویت خواهد کرد.

کاندیدان پارلمان در جریان مبارزات انتخاباتی شان با گرایش‏های قبیله‌ای و تکیه بر تعلقات برساخته، این مشکلات را بیشتر از پیش افزایش می‏دهند و ماهیت ملی و مردمی پارلمان را در ذهن مردم می‏شکنند. با این نکات آیا پارلمان آینده در روند توسعه‏ی سیاسی و دموکراتیک شدن نظام گامی به جلو خواهد بود یا برگشت قهقرایی را به سوی قبیله‌ای‏تر شدن سیاست و حکومت در افغانستان به نمایش خواهد گذاشت؟

برنده‏ی انتخابات؛ مردم یا کاندیداها؟

اشاره: این نوشته قبلاً در شماره نهم هفته نامه «قدرت» به نشر رسیده بود.


قرار است تا کم‏تر از دو ماه دیگر انتخابات پارلمانی برگزار شود. تا آن زمان مبارزات انتخاباتی میان تعداد پرشمار کاندیدان در سی و چهار ولایت کشور ادامه خواهد داشت. از این میان 249 نفر از سراسر کشور باید برای پنج سال آینده نمایندگان مردم افغانستان در پارلمان شوند؛ هرکس رأی بیشتر ببرد برنده‏ی این مبارزات خواهد بود. این تنها اصل است در تعیین نتیجه‏ی انتخابات. هر یک از کاندیدان باید تلاش کند خود را در میان آن 249 نفر جا بزند. آن‏ها به روشنی این نکته را دریافته اند و بنابرآن از هیچ‏گونه تلاشی برای به دست‏آوردن رأی بیشتر فروگذار نمی‏کنند: از شیوه‏های معمول تبلیغات مثل سخنرانی در جلسات عمومی و خصوصی، اعلامیه، شعار، چاپ‏عکس‏های خورد و کلان و کارت‏های تبلیغاتی و احیاناً تبلیغات تلویزیونی و رادیویی گرفته تا استفاده از حساسیت‏های قومی و مذهبی، کاریزمای چهره‏های اجتماعیِ درگذشته و یا زنده، وعده‏های اکثراً دهان‏پرکن و گاه ناممکن و خارج از وظیفه‏ و توان یک نماینده‏ی پارلمان، و حتا پخش و نشر پول و خرید رأی به بهانه‏های مختلف از قبیل کمک به مساجد و... این تلاش‏ها برای برنده شدن کاندیدان صورت می‏گیرد، اما آیا مردم نیز مثل کاندیدان پاسخ این سوال را یافته اند که چگونه برنده‏ی بازی انتخابات خواهند شد؟

پاسخ این سوال را باید موکول کرد به پاسخ سوالی دیگر: آیا برندگی یک کاندیدای پارلمان الزاماً به معنای برنده شدن رأی دهندگان او است؟ در بدو امر این سوال، بی‏معنا و بیهوده به نظر می‏رسد، اما با اندکی دقت می‏توان به اهمیت آن پی‏ برد. این سوال ناظر بر این نکته است که تمام خواست‏ها و اهداف کاندیدان الزاماً منطبق بر تمام خواست‏ها و اهداف رأی دهندگان نیست و تنها نسبت‏هایی از هم‏پوشانی میان آن‏ها وجود دارد و در بهترین حالت نسبت این هم‏پوشانی بیشتر است. اما بر این نکته باید دقت کرد که ممکن است کاندیداها با خواست‏ها و اهدافی وارد کارزار انتخابات شده باشند که مورد نظر مردم نباشد و شاید کاندیدان آن‏ها ‏را هرگز به زبان نیاورند. از لحاظ اصولی هیچ اشکالی در این کار وجود ندارد و قضاوت اخلاقی نیز مورد نظر ما نیست و می‏دانیم که هر کسی با هر خواستی حق دارد که در چارچوبه‏های قانون وارد مبارزات انتخاباتی شود و از مردم بخواهد که به او رأی دهند و برای رسیدن به خواست خود و جلب اعتماد مردم از هر شگردی استفاده کند. این خواست‏های فردی تا حدود زیادی طبیعی است و اصولاً هیچ قضاوت اخلاقی و حقوقی را بر نمی‏تابد. سوال این است که مردم از نمایندگان خود چه می‏خواهند و آن‏ها را برای چه مقاصدی در پارلمان می‏فرستند.

نمایندگی پارلمان؛ امتیاز- مسئولیت:

نمایندگی پارلمان برای هر فرد امتیازاتی را به همراه دارد که هیچ کاندیدایی نمی‏تواند از وسوسه و ذوق رسیدن به آن خود را رها سازد: هم موقف محترم و بااعتباری دارد و هم مصئونیت ویژه‏ی پارلمانی را نصیب صاحبش می‏سازد و هم برای کسانی که طمع‏کارانه به آن چشم می‏دوزند فرصت‏های خورد و بُرد فراوانی را مهیا می‏سازد. چه کسی بیشتر از این می‏خواهد، و یا چه کسی بهتر از این جایی را سراغ دارد؟ اما آنچه باقی می‏ماند مسئولیت پارلمانی است. احتمالاً خیلی از کاندیدان یا به این بخش هیچ نمی‏اندیشند و یا آگاهانه از آن فرار می‏کنند. اما آنچه برای مردم مهم است در واقع مسئولیت پارلمانی نمایندگان شان است و معیار ارزیابی آنان نیز شایستگی و تعهد نمایندگان در اجرای این مسئولیت است. به همین خاطر کاندیدان نیز آگاهانه شعارهایی برای شان برمی‏گزینند و سخنانی بر زبان می‏رانند که پاسخ‏گوی تقاضای مردم در اجرای این مسئولیت باشد تا بتواند اعتماد آن‏ها را برای گرفتن رأی شان به دست بیاورد. بدین سان اگر کاندیدایی موفق شد و رأی مردم را، به هر طریقی، به دست آورد، به خواست خود رسیده است و از امتیازات و فرصت‏هایی که آرزویش را داشت، دست یافته است. اما این تنها یک طرف قضیه است. طرف دیگر قضیه خواست مردم است: مسئولیت نماینده‏ی پارلمان.

مردم چه مسئولیتی را برای نمایندگان خود در پارلمان تعریف می‏کنند؟ این سوال ناظر بر شعور سیاسی و خواست سیاسی مردم است. یعنی مردم ممکن است نظر به شعور سیاسی شان خواست سیاسی خود را مطرح کنند و متناسب با آن نماینده‏ای را برای رسیدن به آن خواست به پارلمان بفرستند. تعریف مردم از مسئولیت نمایندگان را از یک سو شرایط تاریخی، اجتماعی و سیاسی جامعه و نیز موقعیت و حضور آنان در ساختار سیاسی کشور تعیین می‏کند و از سویی دیگر منوط است به شعور سیاسی مردم و آگاهی آنان از آن شرایط و موقعیت. این دو سویه را باید به صورت همزمان لحاظ کرد. مردم هرقدر درک دقیق‏تر از موقعیت و شرایط سیاسی، اجتماعی و تاریخی خود داشته باشند در طرح خواست‏ها و انتظارات خود توانا‏تر خواهند بود. همچنان اگر مردم از شعور سیاسی بالاتر برخوردار باشند می‏توانند از لحاظ سیاسی دقیق‏تر عمل کنند و مسئولیت نمایندگان خود را نیز دقیق‏تر و مشخص‏تر تعریف و تعیین کنند.

هر شعار انتخاباتی که در جریان مبارزات انتخاباتی مطرح می‏شوند، گاهی حتا بهترین شان، به تنهایی، تا حدود زیادی بی‏خاصیت است و نمی‏تواند جهت و دید سیاسی خاصی را نشان دهد، زیرا این شعارها بیش‏تر از آنکه بیانگر تعهد کاندیدای مربوطه باشد، نشان‏دهنده‏ی توانایی کاندیدان در بهره‏برداری از حساسیت‏های مردم است که با ذایقه‌شناسی و فرصت‌شناسی کاندیدان انتخاب شده است. از این‏رو شعارهای انتخاباتی می‏توانند دروغ‏های مردم‌پسند باشند. این شعارها اگر به خواست‏های آگاهانه‏ی مردم تبدیل نشوند به خودی خود هیچ ارزشی ندارند و صرفاً «دروغ‏»های بسیار جذاب هستند. بنابراین مهم این نیست که کاندیداها در شعارهای شان چه را طرح می‏کنند، بلکه مهم آن است که مردم از آن‏ها چه می‏خواهند، زیرا وقتی مردم خواستِ روشن و مشخصی را نتوانند مطرح کنند نمی‏توانند مسئولیت‏پذیری نمایندگان خود را ضمانت کنند و حتا در تعریف مسئولیت آنان نقش داشته باشند.

نمایندگی پارلمان یک وظیفه‏ی سیاسی و حقوقی است:

نیاز به گفتن ندارد که مردم نیازمندی‏ها و خواست‏های متعدد و متنوع دارند، اما مهم این است که مردم بدانند این نیازها از کدام راه‏ها و توسط چه کسانی و چگونه برآورده می‏شوند. مثلاً یک وزیر، یک نماینده‏ی پارلمان، یک رهبر سیاسی، یک روشنفکر، یک عالم مذهبی کدام یک از این خواست‏ها را برآورده می‏توانند و کدام راه‏ها آن‏ها را به آن خواسته‏ها می‏رسانند. بعضی از افراد برای کار خاصی شایستگی دارند و نهادها نیز وظایف مشخصی دارند. پارلمان نیز در ساختار دموکراتیک دولت می‏تواند به خواست‏های مشخصی رسیدگی کند. نمی‏توان رفع بعضی از نیاز‏ها را لزوماً از پارلمان خواست و نیز نمی‏توان بعضی از شایستگی‏ها را اثبات‏کننده‏ی شایستگیِ نمایندگی دانست. مثلاً لزوماً توانایی کسی در معلمی یا طبابت یا مسایل مذهبی نمی‏تواند اثبات کننده‏ی شایستگی نمایندگی از مردم در پارلمان باشد. در غیر آن قضیه شبیه داستان آن کسی خواهد شد که از ملا بخواهد شکم دردی اش را دوا کند. البته حوزه‏ی صلاحیت مستقیم و غیرمستقیم پارلمان بسیار گسترده است، اما باید در تعیین اولویت‏ها میان خواست‏ها دقتی بیشتر به خرج داد و مخصوصاً ماهیت سیاسی و حقوقی پارلمان را در نظر گرفت. پارلمان یک نهاد سیاسی و حقوقی است و کار آن قانونگذاری، تعیین چارچوبه‏های کلی سیاست کشور و برنامه‏های کلان کشوری است. بنابراین پارلمان بیشتر از هرچیز نقش سیاسی و حضور سیاسی مردم را در سیاست کشور تمثیل می‏کند. شایستگی‏هایی که یک نماینده‏ی پارلمان داشته باشد نیز شایستگی‏ و مهارت‏های سیاسی است. بنابرآن این سوال را باید در مقابل هر کاندید گذاشت که از توانایی‏های سیاسی چقدر بهره‏مند است. وانگهی در کنار این سوال باید سوال تعهد و مسئولیت شناسی را نیز در میان آورد.



تکیه بر تعلقات و هویت‏های برساخته:

کاندیدان در تلاش آن اند که با استفاده از تعلقات خود هویت‏های برساخته ایجاد کنند و مخاطبین خود را با این هویت‏سازی از دیگران جدا نمایند و از این طریق رأی آنان را به نفع خود کانالیزه کنند. از این رو مطرح می‏کنند که نماینده‏ی فلان دسته است و بنا بر فلان تعلق می‏تواند شایسته‏تر باشد. البته ما ضرورت لحاظ این تعلقات را رد نمی‏کنیم، زیرا این تعلقات علاوه بر پیوندهای دیگر مبتنی بر خواست مشترک اعضای آن نیز است. این خواست مشترک باید در پارلمان نیز بازتاب یابد. اما سخن این است که تکیه بر این تعلقات گاهی باعث اغفال مردم می‏شود. مثلاً ممکن است کاندیدایی صرفاً با استفاده از معلولیت خود، خود را شایسته‏ترین نماینده‏ی معلولین قلمداد کند و یا کسی صرفاً بنا بر تعلق قبیلوی، یا قشری رأی بگیرد. تأکید ما بر این است که این تعلقات نباید باعث شود که توانایی‏های او را در پارلمان ارزیابی کنیم. باید دانست که پارلمان جایی است که حق سیاسی و حضور سیاسی مردم اثبات می‏شود. پس اگر شعارهایی که معطوف به این مسأله نباشد مبنای رأی مردم در انتخابات قرار گیرد، در واقع مردم نتوانسته است دقیق عمل کند و کاندیدای مورد نظر نیز نتوانسته است نماینده‏ی شایسته‏ای برای آن‏ها باشد. می‏توان گفت که در این بازی مردم شکست خورده اند هرچند کاندید مورد نظر شان برنده شده است.

بنا بر توضیحات بالا، مردم باید به برنده شدن خود شان بیاندیشند نه برنده شدن کاندیدای شان. به عبارت دقیق‏تر با حمایت از کاندید خاصی به برنده شدن خود شان نظر داشته باشند و در کارزار انتخابات خواست شان را فراموش نکنند و بر مبنای آن شایستگی و مسئولیت‏شناسی کاندیدای شان را ارزیابی کنند.

از کوچه‌ی اجتماع تا کوچه‌ی سیاست

اشاره: این نوشته قبلا در شماره نهم هفته نامه «قدرت» به نشر رسیده بود.


نوشته از زینب حیدری

«تا کی می‌خواهی این چهره‌ی مظلومانه را به خود بگیری و گدایی کنی؟... شرم نمی‌شی؟ تا کی می‌خواهی با مظلوم نشان دادن خود از اعتماد مردم سوء استفاده کنی و نان پیدا کنی یا نشه شوی؟ ... مردم دو روز دل‌شان بریت بسوزه، سه روز دل‌شان بریت بسوزه، روز چهارم وقتی فهمیدند که تو دروغ می‌گی، دیگه به تو اعتماد نمی‌کنند و پیسه نمی‌تن. تا حال هم که می‌دادند فقط به خاطر این بود که فکر می‌کردند تو مریض استی و نمی‌تانی کار کنی. فکر می‌کردند ده خرج خانه و اولادای خود بند ماندی. اما دیر یا زود می‌فهمند که تو از اعتماد آنها سوء استفاده کرده و از پول برای تریاک و مواد مخدر خود مصرف کرده‌ای. شرم شو. مردم نه کور اند نه کر و نه خر؛ دیر یا زود می فامند. دست از ای حماقت بردار. دیگر از اعتماد مردم سوء استفاده نکن. همین مردمی که تا امروز به تو کمک می‌کردند اگر به راز تو ‍‍‍‍‍‍‍‍‍ پی ببرند، خود شان تو را از ای منطقه بیرون می‌کنند. بیشتر از ای نمان که رسوا شوی. شرم شو، ... حیا کن... تا کی دل مردم بریت بسوزه؟ تا کی می‌خواهی بیچارگی‌ ته به دیگران نشان بتی؟ تا کی می‌خواهی آه مظلومیت سر بتی تا دل دیگران بریت بسوزه. بالاخره از راز تو خبردار می‌شن. یک ضرب‌المثل است که می‌گویند ماه زیاد پشت ابر نمی‌مانه. برو با همین پولی که ده دست داری کاری کن. بری خود کاری ره رو به راه کن که رسوا نشی.... »

باز صدای میثم بود که داشت به گدایی‌گر نصیحت می‌کرد. لحن او همیشه برایم جالب است. نیمه محلی و نیمه کتابی سخن می‌گوید. اکت و ادای بزرگسالان باسواد را در می‌آرد. از نصیحت‌کردن آدم‌ها در هر سطح و سویه‌ای باشند، شرم نمی‌کند. او صنف هشت مکتب است. اما هوش و فهمش بالاتر از سن و صنفش است. من او را در مکتب هم که می‌دیدم از اکت و اداهایش خوشم می‌آمد. مناعت عجیبی دارد....

***

میثم به تازگی از راز بزرگ گدایی‌گر باخبر شده بود و داشت او را نصیحت می‌کرد. خود به خود خنده‌ام گرفت. با خود گفتم باز کسی را پیدا کرده است تا نصیحت‌هایش را چاق کند. حرف مهم این بود که مادر میثم هنوز از راز گدایی‌گر خبر نداشت. اگر او این راز را می‌فهمید، شورناخورده تمام شهر از این قصه پر می‌شد. من گاهی با دیدن مادر میثم به یاد درس‌های انسان‌شناسی می‌افتم و این زن را همان دریچه‌ی افشاگری‌های خدا می‌دانم. خدا هر چیزی را خواسته باشد افشا کند یکی از دریچه‌هایش زبان مادر میثم است. گویی خدا حرف را روی زبان او می‌گذارد و فردا همه جا پر می‌شود از آن حرف. به این ترتیب، اگر مادر میثم خبر شود، این گدایی‌گر بیچاره بیش از چند روز دیگر مهمان این منطقه نخواهد بود. گویی میثم نیز این را می‌دانست و نمی‌خواست مادرش از راز گدا باخبر شود.

***

از صحبت کردن با میثم همیشه خوشم می‌آید. سخنان او همیشه برایم الهام‌بخش است. نزدیک رفتم و گفتم: «میثم، مگر خبر نداری که این گدایی‌گر خودش از راز خود آگاه است، اما نمی‌خواهد مردم راز او را بدانند؟...» میثم گفت: «می‌دانم. اما می‌خواهم راه خوبی برای اصلاح او داشته باشم. اگر من او را به هوش نیارم، مردم او را بد قسم به هوش خواهند آورد.» گفتم: «فکر می‌کنی مردم خود شان نمی‌فهمند که راز این گدایی‌گر چیست؟» ... اندکی مکث کرد و گفت: «شاید بدانند، شاید ندانند. اما اغلب مردم همیشه دچار تردید اند. این تردید دیر دوام نمی‌کند. ترس من این است که وقتی مردم از تردید خود بیرون شوند، برای این گدایی‌گر مجال برگشت نخواهد بود.» گفتم: «اگر مادرت خبر شود چی؟» گفت: «نمی‌خواهم مادرم خبر شود. می‌خواهم پیش از اینکه مادرم به این راز پی ببرد، گدا به هوش بیاید...»

***

به ساعتم نگاهی انداختم. فقط بیست دقیقه‌ی دیگر وقت داشتم تا سر صنف برسم. مادر میثم نزدیک آمد تا از حرف‌های میثم چیزی بهمد. او خودش چیزی را نمی‌فهمید. کوشش می‌کرد از یافته‌های دیگران چیزی گیرش بیاید. با خود می‌گویم شاید اینکه در پخش و نشر خبر این‌همه سخاوت می‌کند از همین‌روست که خودش در کشف و دریافت خبر زحمتی نمی‌کشد!

به سرعت از میثم خداحافظی کردم و از کوچه گذشتم. در راه، تمام ذهنم مصروف حرف‌های میثم و راز گدایی‌گر بود. دیدم چه شباهت عجیبی است میان گدایان در کوچه‌ی اجتماع با گدایان در کوچه‌ی سیاست. آنها هم رازی دارند که تلاش می‌کنند مردم از آن باخبر نشوند. آنها هم اغلب وقتی باخبر می‌شوند و به هوش می‌آیند که کلاه شان پس معرکه می‌افتد. خدا خدا کردم کسی پیدا شود که برای گدایان سیاست نیز بگوید که قبل از اینکه مردم بفهمند دست از فریب مردم بردارند و به هوش بیایند... اما افسوس که میثم‌ها اغلب خیلی نادر و کمیاب اند.

***

داخل صنف، استادم هنوز نیامده بود. اتاق شلوغ بود و سر و صدای ناراحت‌کننده از هر سو به گوش می‌رسید. من میان کوچه‌ی اجتماع و کوچه‌ی سیاست سرگردان بودم. تصویرها یکی پیهم می‌آمدند و می‌رفتند. گاهی هم تصویرها جا به جا می‌شدند. میثم را می‌دیدم که گاهی بزرگ‌تر از سنش می‌شود و می‌رود نزد گدایان سیاست. معصومانه کنار آنها می‌نشیند و شروع می‌کند به نصیحت کردن آنها. گاهی می‌دیدم که گدایان سیاست، بدون توجه به نصیحت‌های میثم، او را مسخره می‌کنند، بادی‌گاردهای خود را امر می‌کنند تا او را بزنند و از حویلی بیرون اندازند... میثم را می‌دیدم که با سر و صورت خون‌آلود روی زمین نشسته است و خون‌گوشه‌ی دهنش را می‌لیسد...

تکان می‌خوردم و به خود می‌آمدم و باز می‌دیدم که میثم کنار گدای کوچه‌ی اجتماع نشسته است و او را نصیحت می‌کند. گدا به او گوش نمی‌دهد. اما مسخره هم نمی‌کند. این گدا بادی‌گارد ندارد تا میثم را بزند. با خود می‌گویم کاش همه‌ی گدایان اینگونه باشند که وقتی به موقف گدایی می‌افتند، خوی و خصال گدایی نیز داشته باشند. گدایان کوچه‌ی سیاست، گدایان متکبر اند. هم گدایی می‌کنند و هم فرعون‌منشی.... یاد حدیث کتاب صنف هشتم یا نهم افتادم که از قول پیامبر اسلام می‌گوید: «خداوند در روز قیامت با سه کس سخن نمی‌گوید: .... یکی گدای متکبر!»...

***

از جا برخاستم. کنار پنجره‌ی صنف رفتم. پنجره را باز کردم. هوای صبحگاهی پاک پاک بود. نفس عمیقی کشیدم. ریه‌هایم تازه شدند. کوچه مثل همیشه پر بود از اطفال خورد که با شوق و علاقه راهی مکتب بودند. شرارت و تازگی از سر و روی شان می بارید. انگار آگاهی و هوشیاری میثم در دل آنها هم خانه کرده بود که آنقدر بی‌قرار بودند. انگار حس و عشق و ایمان به خانه‌ی درون آنها سر زده بود که آنگونه سرشار و نیرومند خیز می‌زدند.

چشمانم را بستم. گدایی‌گر را دیدم. انگار به پایان رازش پی برده بود. با اینهم، هنوز آرام آرام بود.....

سازوکار دموکراتیک و اراده‏ی انحصار (نگاهی به تعارض اصول دموکراتیک و گرایش‏های انحصار طلبانه در سیاست افغانستان)

اشاره: این نوشته قبلاً در شماره هفتم هفته نامه قدرت به نظر رسیده بود.


افغانستان در دور جدید تاریخ سیاسی خود بعد از سقوط طالبان سازوکار دموکراتیک حکومت داری را در قانون اساسی خود پذیرفته است و انتخابات را به عنوان یگانه راه برای انتقال قدرت و تشکیل حکومت به رسمیت شناخته است. هرچند پیش از آن نیز از صفت دموکراتیک برای حکومت استفاده شده بود، مثلاً در دهه‏ی دموکراسی در دور دوم سلطنت ظاهرشاه و نیز در دوران جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان؛ اما اصول دموکراتیک از قبیل مشارکت همگانی، حاکمیت قانون، حق برابر شهروندی، آزادی فعالیت‏های سیاسی، انتخابات آزاد و عادلانه، برابری در نقش و جایگاه شهروندی و... با محدودیت های عملی فراوانی روبه‏رو بود. از این رو دوره‏های مذکور را نمی‏توان به معنای واقعی کلمه‏ با صفت «دموکراتیک» یاد کرد.

در دور جدید پذیرفتن تمام سازوکارها و معیارهای حکومت دموکراتیک در قانون اساسی جدید افغانستان معمولاً به عنوان سرآغاز دموکراسی در این کشور شناخته می‏شود که از کنفرانس بن شروع شد و به تصویب قانون اساسی جدید انجامید.

سازوکار دموکراتیک و شعور دموکراتیک:

پذیرش سازوکارها و معیارهای دموکراسی در قانون اساسی البته تمام سخن برای ایجاد نظام دموکراتیک نیست. قانون اساسی فقط نقشه‏ و طرحی است که باید بنای دموکراسی بر آن اعمار شود. ما با قانون اساسی جدید صرفاً توانسته ایم اصول دموکراتیک برای ساختار و رفتار سیاسی را به دست بیاوریم و ماهیت نظام سیاسی را در کشور خود تعریف کنیم. افغانستان با طرح قانون اساسی جدید در واقع متعهد شد که به خاطر رفع بحران و جنگ‏های قومی و انحصار و استبداد سیاسیِ درازمدت در تاریخ خود، برای پایه گذاری یک نظام مردمی و دموکراتیک بر مبنای مشارکت همگانی و حقوق شهروندی تلاش ورزد و بر ویرانه‏های تعصب و جنگ و استبداد، حکومتی جدید، کشوری جدید و ملتی جدید بنا کند. تلاش‏های گسترده‏ی جامعه‏ی جهانی، با کمک‏های نقدی و غیرنقدی بی‏حساب، و فعالیت‏های سازمان‏ها و نهادهای مدنیِ داخلی و بین‏المللی نیز در راستای این داعیه بود. اینک که حدود هشت سال از این تلاش‏ها می‏گذرد، باید نگاهی به کارنامه و نتایج این تلاش‏ها بیاندازیم و بپرسیم که آیا افغانستان در این راستا گامی موفق و موافق انتظار برداشته است یا نه.

شاید بتوان به راحتی این استدلال را پذیرفت که فرهنگ آزادی ستیز و خردکُش قبیلوی موانع بزرگی در راه نهادینه‏ شدن اصول و معیارهای دموکراتیک در ساختار سیاست افغانستان ایجاد کرده است که هشت سال زمان برای گذر کردن و شکستن آن کفایت نمی‏کند. پس می‏توان سوال را به این شکل مطرح کرد که آیا روند دموکراتیک‌سازی حکومت و رفتار سیاسی در افغانستان در طول این هشت سال رو به رشد بوده یا سیر قهقرایی را طی کرده است؟ به دنبال این سوال می‏توان از سرعت رشد دموکراسی نیز سوال کرد که آیا تحول‌پذیریِ سیاستِ افغانستان در طول این هشت سال، با در نظر گرفتن تمام چالش‏ها و زمینه‏هایی که وجود داشته است، رضایت‌بخش است؟ این سوال‏هاست که می‏تواند دید ما را نسبت به روند تحول سیاسی در کشور دقیق‏تر بسازد و امیدواری‏ها یا ناامیدی‏های ما را نیز توجیه کند.

تحقق عملی د‌موکراسی به شعور و اراده‏‏ی دموکراتیک منوط است. این اراده و شعور دموکراتیک باید در عمل زمامداران و رهبران حکومت جدید خود را نشان دهد. از این رو باید از عمل و رفتار زمامداران سوال کرد و آن را با معیارهای دموکراتیک محک زد. نهادینه شدن دموکراسی و تقویت روحیه‏ی همدیگرپذیری و تکوین مفهوم ملت و وحدت ملی، همه منوط به اراده‏ و عمل دموکراتیک زمامداران و رهبران حکومت است.

سیاست و مدیریت روند دموکراسی:

این سخن البته به معنای نادیده گرفتن نقش نهادهای دیگر جامعه از قبیل فرهنگ و اقتصاد نیست. اما در این‏جا تأکید داریم که سیاست و رهبری سیاسی جامعه می‏تواند روند نهادینه شدن دموکراسی و ارزش‏های مدنی را در فرهنگ جامعه تقویت کند و تسریع ببخشد و یا سد کند و آن را به انحراف بکشاند. به تعبیر روشن‏تر رهبری و مدیریتِ روند نهادینه شدن دموکراسی و خلق ارزش‏های مدنی به دوش سیاست و نهادهای رهبری کننده‏ی سیاست در جامعه است. این وظیفه‏ی سیاست مخصوصاً در جوامع عقب‏مانده و سنتی سنگینی بیشتر دارد، زیرا مردم در جوامع سنتی با فرهنگ‏های قبیلوی، از لحاظ سیاسی، بسیار منفعل اند و معمولاً وضعیت سیاسی را به عنوان سرنوشت مقدر سیاسیِ خود می‏پذیرند و از آن اطاعت می‏کنند. از این رو سوال اصلی دموکراتیک شدن جامعه را باید از دولت پرسید، و به تبع آن تکوین ملت و وحدت ملی را نیز باید از دولت سوال کرد، زیرا وجود و قوام آن‏ها منوط و موکول به ساختار و رفتار دموکراتیک و مردمی دولت می‏باشد. اگر دولت رفتار سیاسی خود را بر مبنای سازوکارهای دموکراتیک عیار بسازد، می‏تواند در خلق الگوهای مدنی در فرهنگ جامعه کمک کند و جامعه را به سوی مدنیت و پذیرش معیارهای مدنی و دموکراتیک رهبری کند وانگهی در سایه‏ی آن می‏توان به تکوین ملت، وحدت ملی و هویت ملی نیز امیدوار بود.

هرچند این سخن زیاده بر جنبه‏ی اخلاقی و خودانگیخته‏ی قضیه تکیه دارد و تلاش می‏کند با استدلال اخلاقی اثبات کند که سیاست و نهادهای سیاسی باید برای خلق و نهادینه ساختن دموکراسی و ارزش‏های مدنی از وجدان مدنی مایه بگذارد و پیشگام باشد، اما اگر بحث خود را ناظر بر اراده‏ی دموکراتیک و شعور مدنی بسازیم پذیرش این اصل اخلاقی در سیاست نیز زیاد مشکل نخواهد بود، زیرا اراده و شعور دموکراتیک اصولاً به اخلاق سیاسیِ دموکراتیک منجر خواهد شد. ناگفته پیداست که معیارهای دموکراتیک و مدنی باید ضمانت قانونی پیدا کند و مشروعیت اعمال و رفتارهای دولت نیز با حکم قانون اثبات شود. از این رو حاکمیت قانون به عنوان یک اصل در دموکراسی دانسته می‏شود. قانون مدنی معیارهای مدنی را ناظر بر رفتارهای مردم، به ویژه سیاست‏مداران، می‏سازد و بدین سان اخلاق مدنی را با حکم قانونی ضمانت می‏بخشد. از سویی نیز قانون معرف موقعیت و جایگاه برابرِ شهروندی است و برای تمام شهروندان حقوق و مسئولیت‏های برابر و قانونمند تعریف می‏کند. با این نگرش حاکمیت قانون از انحصار قدرت سیاسی جلوگیری می‏کند و رهبری قدرت و مشروعیت آن را موکول به حکم قانون می‏سازد. می‏دانیم که وظیفه‏ی اصلی سیاست اداره‏ی جامعه برمبنای قانون است. پس باید سوال کرد که نهادهای سیاسی در افغانستان چقدر متعهد به حکم قانون در اجرای وظایف شان بوده اند.

انحصار و حق سیاسی اقوام در افغانستان:

سیاست در تاریخ افغانستان متأسفانه همواره انحصارطلبانه و استبدادی عمل کرده است. هرچند افغانستان از زمان امیر امان‏الله خان حدود نود سال قبل صاحب اولین قانون خود شد، و در دوران دوم سلطنت ظاهرشاه، که به نام دهه‏ی دموکراسی مشهور است، خود را در قانون اساسی مشهور دهه‏ی دموکراسی متعهد به اصول دموکراسی دانست و پس از آن نیز با تعبیرات متفاوت از دموکراسی یاد شد؛ اما هیچگاهی نتوانست انحصار قدرت را کنترول کند و عملاً یک نظام دموکراتیک و مردمی ایجاد کند. هرچند سازوکارها و اصول دموکراتیک در سطح قانون صراحت یافته بود، ولی اراده‏ی انحصار قدرت هیچ‏گاه از سیاست افغانستان محو نشد و قدرت سیاسی در افغانستان همچنان استبدادی و انحصارگرانه عمل کرد. عمل استبدادی سیاست با وجود قانون اساسی نسبتاً دموکراتیک به معنای آن است که وجدان مدنی و اراده‏ی دموکراتیک در عمل رهبران و زمامداران سیاسی خلق نشده و سیاست‏مداران همواره اراده‏ی انحصار قدرت را به نمایش گذاشته و بر مبنای آن عمل کرده اند.

امید می‏رفت که بعد از سقوط طالبان سیاست و حکومت به سوی معیارهای دموکراتیک سیر کند و زمامداران سیاسی نیز با اراده‏ی دموکراتیک به رهبری سیاست در افغانستان بپردازند. هرچند افغانستان از درون تاریخ دیرپای و سنت زمخت استبدادی خود به سوی اولین تجربه‏های دموکراسی گام بر می‏داشت، و سه دهه جنگ ویرانگر را نیز پشت سر گذاشته بود، ولی تصویب و نافذ شدن قانون اساسی جدید، مشارکت گسترده‏ی مردم در اولین انتخابات‏های ریاست جمهوری و پارلمانی، تشکیل اولین حکومت انتخابی در کشور، تشکیل اولین پارلمان در ساختار دولت، رجوع گسترده‏ی گروه‏های مسلح در اکثر مناطق کشور به سوی زندگی مدنی، بازگشت گسترده‏ی مهاجرین از کشورهای دیگر، سرمایه‏گذاری تجاران و شرکت‏های متعدد در کشور و ... امیدواری آن را به وجود آورد که افغانستان از بحران‏های گذشته نجات پیدا کند. همه‏ی این‏ امیدواری‏ها به وجدان مدنی و اراده‏ی دموکراتیک زمامداران و رهبران حکومت در افغانستان منوط دانسته می‏شد، زیرا جنگ‏های داخلی گسترده در این کشور در بی‏عدالتی اجتماعی، انحصار قدرت و دیگرناپذیری ریشه داشت. گروه‏های مختلف اجتماعی با امید دست یافتن به عدالت و نجات از انحصار قدرت و استبداد به سرعت آماده‏ی پذیرش دور جدید حیات سیاسی در کشور خود شدند.

داعیه‏ی گروه‏های محروم در تاریخ افغانستان پیش‏تر از همه برخورداری از عدالت و حق سیاسی بوده است. نمی‏توان تصور کرد که ادامه‏ی سیاست انحصارگرانه و دیگرناپذیر زمینه را برای صلح و آرامش در افغانستان باقی بگذارد. بنابراین اولین اصل در حکومت جدید برای رسیدن به صلح و آرامش تأمین حق سیاسی همه‏ی شهروندان و رعایت اصول دموکراتیک مندرج در قانون اساسی افغانستان دانسته می‏شود.

اینک که حدود هشت سال از سقوط طالبان و شکل گیری حکومت جدید می‏گذرد، آیا سیاست و رهبران سیاسی در افغانستان چنین نقشی را به سود دموکراسی و ارزش‏های مدنی که در قانون اساسی پیش‏بینی شده بود، بازی کرده اند؟ آیا وجدان زمامداران افغانی خود را متعهد به ارزش‏های مدنی ساخته است و حکومت افغانستان اراده‏ی دموکراتیک را در عمل به نمایش گذاشته است؟

باید دقت کرد که افغانستان از لحاظ قومی یک جامعه‏ی متشتت و پراکنده است و هویت غالب در آن نیز هویت قومی بوده است؛ یعنی تعلق افراد به قوم مربوط شان مجال آن را از آنان گرفته است که در سطح ملی با همدیگر تعلق پیداکنند و روحیه‏ی ملی خلق کنند. این البته نتیجه‏ی برخورد قومی سیاست و زمامداران سیاسی در این کشور بوده است. محرومیت از حق سیاسی نیز محرومیت قومی بوده است. یعنی محرومیت دقیقاً برمبنای هویت قومی گروه‏های اجتماعی افغانستان توزیع شده بود. بنابراین داعیه‏ی حق سیاسی نیز، بر مبنای تعلقات قومی به صورت طبیعی داعیه‏ی قومی بوده است. این داعیه‏ی قومی در دوره‏ی جدید تاریخ سیاسی افغانستان بعد از سقوط طالبان نیز شکل قومی داشته است. سیاست و رهبران سیاسی جدید افغانستان باید این محرومیت قومی در تاریخ افغانستان را جبران می‏کردند و به داعیه‏ی قومیِ حق سیاسی و حضور آنان در دولت و ادارات عمومی پاسخ می‏گفتند. یعنی باید حس محرومیت قومی را با تأمین حضور سیاسی متوازن اقوام از بین می‏بردند و اقوام پراکنده را از لحاظ سیاسی با موقف عادلانه و برابر آنان در ساختار ملت افغانستان مدغم می‏‏ساختند.

با این تبیین ساده، قرار بر این بود که سیاست افغانستان روحیه‏ی ملی پیدا کند و دیگر در درون تعلقات قومی گیر نماند. عمده‏ترین نشانه‏ی تحقق داعیه‏ی های قومیِ حق سیاسی عبارت از حضور متوازن اقوام مختلف در ساختار دولت افغانستان بود. بر همین اساس در کنفرانس بن نیز تلاش صورت گرفت که حضور اقوام در حکومت جدید نادیده گرفته نشود. این البته سوال دیگر است که آیا تأمین حضور اقوام با رهبران قبیلوی و فرماندهان دوران جنگ در ساختار حکومت کار درستی بود یا نه. به هرحال مسأله این است که سیاست به عنوان فن مدیریت واقعیت‏های اجتماعی باید شکاف‏های اجتماعی و محرومیت قومی گروه‏های مختلف اجتماعیِ افغانستان را در نظر بگیرد و به حق سیاسی و حضور متوازن گروه‏های اجتماعی به عنوان یک اصل دموکراتیک احترام بگذارد. با این حال تا هنوز این سوال برای اکثریت مردم افغانستان مطرح است که آیا حکومت جدید و رهبران آن توانسته اند خود را از لاک زمخت تعصبات قومی و قبیلوی بیرون بکشند و به سیاست این کشور روحیه‏ی ملی بدهند؟ جواب این سوال نیز بستگی دارد به تعهد آنان به ارزش‏های دموکراتیک، که در قانون اساسی افغانستان نیز تصریح شده است.

حکومت جدید افغانستان همواره با سوال حضور متوازن اقوام و رعایت حق سیاسی آنان مواجه بوده است. و ترکیب قومیِ ادارات دولتی، اردوی ملی و پولیس ملی این سوال را همیشه تقویت کرده است. در بسیاری از ادارات اکثریت قومی بنا بر تعلق قومی مدیر مربوطه شکل گرفته است. نسبت حضور اقوام در کل ادارات افغانستان نیز بسیار غیر متعادل است. تخصیص ده وکیل برای کوچیان نیز در نظر بسیاری از مردم رگه‏ای از امتیاز ویژه‏ی قومی به آنان پنداشته می‏شود بدون اینکه میزان نفوس آنان مشخص باشد. سکوت مقامات و ارگان‏های مسئول دولتی در قبال حادثه‏ی بهسود در سال 1387 و همچنان برخورد سوال برانگیز با قضیه‏ی امسال بهسود نیز از این دیدگاه تفسیر می‏شود. عدم رعایت توسعه‏ی متوازن و تخصیص غیرعادلانه‏ی برنامه‏های انکشافی نیز ناشی از قبیله‏گرایی و قوم‏‏گرایی سیاست در افغانستان دانسته می‏شود. وجود تبعیضات قومیِ گسترده در مقابل مراجعین در ادارات عمومی، دانشگاه‏ها و موسسات تحصیلات عالی نیز پنداشته می‏شود که توسط عصبیت قومی سیاست پشتبانی می‏شود. گفته می‏شود که رد صلاحیت کاندیدوزیران یک قوم خاص توسط نمایندگان پارلمان نیز، هرچند از لحاظ اصولی مطابق سازوکار دموکراتیک بوده است، ولی تکرار آن بیانگر انحصارگرایی قومیِ سیاست در افغانستان محسوب می‌شود. با این حال به نظر می‏رسد هم سوال سازوکار دموکراتیک تشکیل قدرت و هم رعایت شایسته‌سالاری و هم احترام به حق سیاسی اقوام و گروه‏های مختلف اجتماعی هم‏زمان فراروی دولت قرار دارد. آیا دولت توانسته است به اصول دموکراتیک متعهد بماند؟ آیا دولت تعهدش را نسبت به شایسته‏سالاری و جذب نیروهای متخصص ثابت کرده است؟ آیا دولت توانسته است عدالت اجتماعی و حق سیاسی اقوام را رعایت کند؟ این سوال‏ها بیش از هرچیز وجدان مدنی و شعور دموکراتیک رهبران سیاسی افغانستان را به چالش می‏کشد، زیرا هرچند ممکن است رفتار استبدادی متأثر از فرهنگ استبدادی جامعه باشد اما تداوم استبداد و سیر نزولی سیاست به سوی انحصار و استبداد بیانگر اراده‏ی انحصار و شعور غیرمدنی در سیاست افغانستان است. به نظر می‏رسد با این استدلال زمامداران افغانستان پیش از شعارهای «دموکراسی»، «وحدت ملی»، «هویت ملی»، «صلح» و ... باید وجدان مدنی و شعور دموکراتیک خود را اثبات کنند، زیرا همه‏ی این‏ها موکول و موقوف به وجدان مدنی و اراده‏ی دموکراتیک این زمامداران است.